فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله درباره امیرکبیر

اختصاصی از فی موو مقاله درباره امیرکبیر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله درباره امیرکبیر


مقاله درباره امیرکبیر

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:7

فهرست و توضیحات:

مقدمه

امیرکبیر

میرزاتقی‌خان امیرکبیر صدراعظم ایران در دوره ناصرالدین‌شاه قاجار بود.

میرزا تقی خان امیر کبیر, صدراعظم مشهور دورهٔ ناصرالدین شاه قاجار.

نام اصلی امیرکبیر محمد تقی بود که بعدها تقی گفته می‌شد .عناوین و القاب وی بدین قرار است: کربلایی محمد تقی- میرزا محمدتقی خان- مستوفی نظام- وزیر نظام- امیر نظام- امیر کبیر- امیر اتابک اعظم(شوهر خواهر ناصر الدین شاه نیز شد). محمد تقی پسر کربلایی قربان(آشپز میرزا عیسی قائم مقام اول بود) در خانه قائم مقام تربیت یافت و در اوایل جوانی به سمت منشی قائم مقام اول به خدمت مشغول شد و مورد عنایت رجل سیاسی دانشمند قرار گرفت و بعداٌ در دستگاه قائم مقام دوم نیز مورد توجه واقع شد تا جایی که وی را همراهیئتی سیاسی به روسیه فرستاد و طی نامه‌ای در مورد هوش و نبوغ میرزا تقی خان چنین نوشته:

خلاصه این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می‌گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد.


دانلود با لینک مستقیم


مقاله درباره امیرکبیر

دانلودمقاله نظام قضایى امیر مؤمنان ع

اختصاصی از فی موو دانلودمقاله نظام قضایى امیر مؤمنان ع دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 


بى تردید حضرت امیرالمؤمنین(ع) محور قضاوتهاى اسلامى و شیعى و مهمترین چهره نظام ساز براى قضاى اسلامى است. آن حضرت در دوران حکومت نبوى، قاضىِ مدینه و یمن بود.[1] قضاوت در مدینه، با حضور شخص رسول خدا(ص) افتخارى عظیم است. تأییدات مکرر رسول خدا نسبت به توانایى آن حضرت در قضاوتها، تأکیدى بر این محوریت است. پیامبر فرمود: «داناترین امت من نسبت به سنتها و قوانین قضایى على بن ابى طالب است»[2] و «داناترین شما به روش داورى، على است»[3] و «قضاوت آن گونه است که على حکم کند»[4] و نیز «اى على! به سوى یمن حرکت کن و با کتاب خدا میان مردم قضاوت و حکومت کن. خدا قلب تو را به سوى حق رهبرى کند و زبان تو را از خطا و اشتباه صیانت بخشد»[5] و همچنین «سپاس خدا را که در خاندان من کسانى را قرار داد که داورى آنها مانند داورى پیامبران است».[6]
در زمان خلفا، برکنارى آن حضرت از خلافت باعث کناره گیرى از امور حکومت، از جمله قضاوت نشد و ایشان دستگاه نوپاى قضایى اسلام را هدایت و رهبرى مى کرد. گاه خلفا مسایل لاینحل قضایى را به حضرت ارجاع مى دادند[7] و گاه خود مستقیماً دخالت مى کرد.[8] و در پایان هر قضاوت، تحسین آنان را برمى انگیخت و همگى مى گفتند: زنهاى جهان از زاییدن فرزندى مانند على عاجزند؛[9] قویترین قاضى در بین ما على است.[10] حضرت در این باره به مالک اشتر مى گوید:
«در آغاز، در کار خلفا دخالت نمى کردم بعد دیدم مردم از اسلام رویگردان مى شوند، که دخالت کردم. ترسیدم اگر به یارى اسلام و مسلمانان برنخیزم، ویرانى در بناى اسلام ببینم، که مصیبت آن براى من بزرگتر از دورى حکومتِ چند روزه است که همچون سراب زایل مى شود».[11]
داوریهاى آن حضرت، چه در زمان رسول و چه در هنگام خلافت و پیش از آن، نظر به پیچیدگى موضوع از یک طرف و ابتکار و دقت نظر در قضاوت از طرف دیگر، توجه صحابه پیامبر و علاقه مندان حضرت را جلب کرد و نظر به اهمیت آن، در قرون اولیه اسلام این قضاوتها در رسائل مخصوص تدوین شد. در قدیمى ترین فهرست کتابهاى شیعه، یعنى فهرست شیخ طوسى و فهرست نجاشى از این تألیفات نام برده شده است. در قرون بعد علما و محدثان شیعه و برخى از محدثان عامه تتبع کرده و این فروع را از موارد متعدد جمع آورى نموده، به صورت کتاب مخصوص درآورده اند.[12]
در دوران بعد از شهادت آن حضرت، ائمه هدى، به ویژه صادقین(ع) و حضرت رضا(ع) مکرراً به قضاوتهاى آن حضرت استناد مى کردند و جملاتى مانند «کان على یقول» و «قضى امیرالمؤمنین» و «اُتى امیرالمؤمنین» و «عن على» و «قضى على» و «اِنَّ امیرالمؤمنین قضى» و «اِنَّ علیاً کان یقول» و «اِنَّ امیرالمؤمنین کان یقضى» و «اِنَّ علیّاً کان یقول» در کلمات آن حضرات فراوان است. ایشان در دیات و قصاص و حدود و قضا و فتاواى قضایى یا قضاوتها به سیره قضایى امیرالمؤمنین مستدل و مستند مى کردند[13] و چنانکه از بعضى عبارات مذکور آشکار است، استناد، سیره عملى یا قولى ائمه بود و مخصوص واقعه اى خاص نبود.
در اسناد بسیارى از روایات قضایى که در سراسر کتب قضا و حدود و دیات و قصاص موجود است، به منابعى مانند کتاب ظریف،[14] جامعه، قضایاى امیرالمؤمنین، کتاب على(ع) برمى خوریم که تماماً حاوى قضاوتهاى امیرالمؤمنین مى باشد. و ائمه یا روایان برجسته به آنان استناد کرده اند.
قضاوتهاى آن حضرت شالوده و شاکله نظام قضایى اسلام را تشکیل مى دهد.
نظام قضایى حضرت مرکّب از نظام ساختارى و حقوقى است که مجموعاً به کمک هم، اهداف بلند قضاوت و حکومت اسلامى را تأمین مى کنند. قبل از ورود به بحث، به کلیاتى اشاره خواهد شد و در پایان به ابعاد کاربردى بحث پرداخته مى شود.
الف) کلیات
1. اهداف نظام قضایى علوى

 

آن حضرت در عهدنامه اى که از رسول خدا(ص) اخذ کرده و عیناً براى مالک اشتر ارسال کرده است مى گوید:
«اُنظر فی القضاء بین الناس نظرَ عارفٍ بمنزلة الحکم عند الله فاِنّ الحکم میزان قسط الله الذى وضع فى الارض لِأنصاف المظلوم من الظالم و الأخذ للضعیف من القوى و إقامة حدود الله على سنتها و منهاجها التى لایصلح العباد و البلاد الاّ علیها؛
به امر قضاوت بین مردم نظر کن، مانند کسى که به منزلت حکم و قضاوت نزد خدا عارف است. حکم و قضاوت، معیار و میزان عدالت خداوند است که در زمین به منظور احقاق حق منصفانه مظلوم از ظالم و گرفتن حق ضعیف از قوى و برپایى حدود خدا بر اساس سنت و روش الهى وضع شده است. امر مردم و بلاد جز با اقامه این حدود اصلاح نمى شود».[15]
و به ابن عباس در ذى قار مى فرماید:
«این حکومت را نمى خواهم مگر براى اینکه حقى را اقامه کنم یا باطلى را دفع کنم».[16]
و در خطبه اى که علت حکومت خواهى خود را بیان مى کند مى گوید:
«خدایا! تو مى دانى هدف ما از حکومت، قدرت و ثروت اندوزى نیست، بلکه مى خواهیم نشانه هاى دین تو احیا شود و بندگان مظلوم تو امنیت داشته باشند و سرزمینهاى تو اصلاح پذیرند و حدود تعطیل نشود و برپا گردد».[17]
و به فرزندش مى فرماید:
«رفع خصومت از اغلب نمازها و روزه ها بهتر است».[18]
با جمع بندى عبارات فوق، اهداف قضاوت نظام علوى، عبارت است از:
گسترش قسط و عدالت، احقاق حق و ابطال باطل، گرفتن حق ناتوانان از توانمندان، ایجاد مساوات و انصاف در جامعه، ایجاد امنیت براى بندگان مظلوم، اصلاح گرى در ابعاد مختلف کشور اسلامى، برپایى حدود الهى، تعظیم شعائر الهى و دفاع از ارزشهاى اسلامى.
این اهداف هماهنگ با اهداف اعلام شده در قرآن است که هدف از قضاوت (حکومت) را برپایى قسط (مائده/42) و عدل و حق (ص/26) اعلام مى دارد.

 

2. اهمیت قضاوت

 

على(ع) وقتى در عهدنامه یادشده مى فرماید: لا یصلح العباد و البلاد الاّ علیها؛ اصلاح عباد و بلاد (ملت و کشور) جز با اقامه حدود نیست، اهمیت قضاوت روشن مى شود.

 

3. جایگاه خطیر قاضى

 

در جمله معروف حضرت به شریح قاضى «تو در جایگاهى قرار گرفته اى که نبى یا وصى و یا شقى جاى دارند»[19] حساسیت قضاوت نشان داده مى شود و مى فهماند قضات عادل و جامع الشرایط، در مکان نبى و وصى قرار دارند. در عهدنامه معروف مى فرماید:
«قاضى را از نظر منزلت و مقام آن قدر بالا ببر که هیچ کدام از یاران نزدیکت، به نفوذ در او طمع نکند و از توطئه این گونه افراد نزد تو، در امان باشد و بداند موقعیتش از او بالاتر نیست که بخواهد از او شکایتى بکند».[20]
شأن و عظمت قاضى، همسنگ منزلت والى و حاکم است و قضاوت از مناصب جلیله الهى است که از آنِ خداست که به رسول حق تفویض شده است و رسول(ص) به امیرالمؤمنین و ائمه اطهار و آنها هم به علماى جامع الشرایط واگذار کرده اند. شأنى است که جز با حکومت تجلى نمى یابد و از شؤون اصلى ولایت است و آن قدر با حکومت عجین است که گویا یکى هستند. در مقبوله عمر بن حنظله[21] و مشهوره ابى خدیجه،[22] حاکم و قاضى مترادف اند، لذا اهداف حاکم و قاضى و حکومت و قضاوت، یکى است.

 

4. مساوات همه در برابر قانون

 

در نظام حکومتى و قضایى حضرت، تمام طبقات و افراد جامعه، فارغ از رنگ و نژاد و حرفه و قبیله، در مقابل قانون و محکمه مساوى بودند.
حضرت خطاب به خلیفه دوم فرمود:
«سه چیز است که اگر به آن عمل کنى، تو را کفایت مى کند و اگر ترک کنى، هیچ چیز تو را کفایت نمى کند: اقامه حدود بر قریب و بعید، قضاوت بر اساس کتاب خدا در حال رضا و سخط، و تقسیم عادلانه بین قرمز و سیاه».[23]
در حدیثى آمده است که یکى از دختران حضرت، از خزانه دار بیت المال گردن بندى عاریه گرفته بود. حضرت ضمن توبیخ خزانه دار، به دخترش فرمان داد آن را فوراً برگرداند و فرمود: اگر به شکل عاریه نبود، تو اولین زن بنى هاشم بودى که به جرم سرقت دستش را قطع مى کردم.[24] به یکى از عمالش که به بیت المال دستبرد زده بود، گفت: اگر حسن و حسین چنین مى کردند، مجازات مى شدند و حق را از آنها مى گرفتم.[25] نجاشى را که از یاران برجسته حضرت بود و حتى معاویه را به خاطر حضرت هجو کرده بود، به جرم شرابخوارى، حد زد.[26] در یک محاکمه به عنوان مدعىِ زره در کنار یک یهودى که منکر مالکیت حضرت بود، نشست و هرچند حکم شریح خطا بود، ولى تسلیم شد، به گونه اى که یهودى گفت: این امیرالمؤمنین، حاکم مسلمانان است که به محکمه آمد و محکوم شد و حکم را پذیرفت. و بعد زره را تحویل داد و گفت: زره از آنِ توست که در صفین برداشته بودم.[27] همین واقعه با یک مسیحى تکرار شد. حضرت مدعى زره شد و چون بیّنه نداشت، قاضى به نفع مسیحى حکم کرد. مسیحى زره را برد، ولى وجدانش او را وادار به اسلام کرد و گفت: این طرز حکومت و رفتار، رفتار بشر نیست و از
نوع حکومت انبیاست.[28]
وقایع فوق نشان مى دهد رعایت مساوات، تأثیر شگفتى بر دوست و دشمن مى گذارد.

 

5. استقلال قاضى

 

سلامت امر قضاوت، منوط به استقلال قاضى و استقلال وى، منوط به تأمین عوامل استقلال اوست. او باید از لحاظ معیشت و شأن و دیگر نیازهاى معمول بشرى سیر باشد. امیرالمؤمنین به مستقل بودن قاضى اهتمام بلیغ داشت و در این باره به مالک اشتر فرمود:
«با جدیت هرچه بیشتر، قضاوتهاى قاضى خویش را بررسى کن و در بذل و بخشش به او، سفره سخاوت را بگستر، آنچنان که نیازمندى اش از بین برود و حاجت و نیازى به مردم پیدا نکند. از نظر منزلت و مقام آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر که هیچ کدام از یاران نزدیکت، به نفوذ بر او طمع نکند و از توطئه این گونه افراد نزد تو در امان باشد و بداند موقعیتش از او بالاتر نیست که بخواهد از او شکایتى بکند».[29]

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  60  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله نظام قضایى امیر مؤمنان ع

دانلود مقاله امیر خسرو دهلوی

اختصاصی از فی موو دانلود مقاله امیر خسرو دهلوی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 برگردان از: عبدالرحیم احمد پروانی
مرگ کیقباد در حالتی که بتوان غیرعادیش خواند، رخ نداد. بعد از مرگ او جلال الدین خلجی که توسط کیقباد برای احراز پس صدارت پس از رهایی از نظام الدین فرا خوانده شده بود، با نیت استقرار امنیت، بر تخت شاهی نشست. جلال الدین هنگامی که به پادشاهی رسید، هفتاد سال داشت. وی مردی بود مهربان، شجاع، فیاض و شفیق و علاوه بر آن به شعر و شعرا علاقه فراوان داشت و گاهی خود نیز شعر می گفت. این قطعه را منسوب به او می دانند:
آن زلف پریشانت ژولیده نمی خواهم
وان روی چو گلنارت تفسیده نمی خواهم
بی پیرهنت خواهم یک شب به کنار آیی
هان، بانگ بلند است این پوشیده نمی خواهم. (ملا عبدالقادر بدایونی، منتخب التواریخ).
از بخت نیک، فضای دربار مساعد حال امیر خسرو بود. او از مقربان شاه گشت و آنچنان در دلش جای یافت که به عهده ”کتابداری“ مقرر و خلعت امارت برایش تفویض گشت. همچنان سالانه دوازده صد تنکه معاش برایش تعیین گردید. یک بار دیگر فضا برای باروری و رشد استعداد امیر خسرو مساعد گردید و مورد تشویق و تحسین اطرافیان قرار گرفت. غزل های امیر خسرو توسط مطربان و موسیقی نوازان دربار زمزمه می شد و هر کس از آن ها نسخه بر می داشت.
آنچنان که گفته آمدیم، جلال الدین خلجی مردی حلیم و مهربان بود. چشم پوشی او از خطاهای درباریان به ضرر او انجامید. کسانی که به جرم توطئه و سازش علیه شاه دستگیر می گردیدند، مورد عفو و بخشش قرار می گرفتند، به عوض ندامت و پشیمانی از مهربانی شاه سوء استفاده می کردند. بالاخره اوضاع تا جایی خراب شد که نزدیکان و اقارب شاه نیز علیه او به دسیسه پرداختند. جلال الدین شش سال پادشاهی کرد تا اینکه شکار توطئه یی گشت که برادرزاده و دامادش علاءالدین خلجی که شاه او را چون فرزند خود می پنداشت گردید. علاء الدین خلجی که از طرف شاه به حکومت ”اود“ و ”کتره“ گماریده شده بود، توسط دو اوباش شاه را به قتل رسانید. اگر چه معتمد علیه احمد چاپ با کناره گیری از این توطئه شاه را خبر کرده بود، اما شاه آنچنان بر علاء الدین اعتماد داشت که بر سخنان او باور نکرد و مشوره اش را نپذیرفت. جلال الدین کشته شد و علاء الدین برای فرونشانیدن خشم و غضب مردم و کسب رضایت سران سپاه و امراء که از این عملش خشمگین و بدگمان شده بودند، در حالیکه سیم و زر به هوا می پاشید، فاتحانه وارد دهلی گردید.
در این وقت، امیر خسرو را می بینیم که نه در مدح علاءالدین قاتل، بلکه در مدح علاء الدین پادشاه شعر می سراید. چنان بر می آید که او نیز پا در نقش قدم های مردم دهلی گذاشته بود. او در مرگ حامی خود، جلال الدین خلجی ابراز کمترین اندوه و غم نکرده است. در یک مثنوی علاء الدین را چنین مخاطب می سازد:
نه من بودم از طبع دریا نشان
جلوس ترا اولین در فشان
مبارک زبانی من بین که بخت
بدرگاه دهلی ترا داده تخت
به هر حال، در دیوان امیر خسرو قصاید زیادی را می توان یافت که در مدح جلال الدین خلجی سروده است. از آن شمار قصیده یی دارد که قصیده مشهور ظهیرالدین فارابی را که در مدح سلطان قزل ارسلان سروده بود، به یاد می آورد. ابیاتی از آن قصیده:
سلطان جلال دین که گه تخت بر شدن
چرخش ز هفت کرسی خود نردبان دهد
فیروز شه که صیت بلندش زمان زمان
از شرق تا به غرب ندای امان دهد
آن دم که گرد لشکر او بر رود به چرخ
پیشش بخاک بوسه مه آسمان دهد
بادت مدام دولت و آنگاه دولتی
کز قدر کره فلکت زیر ران دهد
بختی چنانکه روی همایونت را قضا
هر دم نوید مملکت جاویدان دهد
در قصیده دیگری می گوید:
شهنشها فن خسرو چو موی باریک است
مگر ز مدح تو کو درچه فن همی پیچد
بامتحان سخن، بهر پاسخ دیگری
ردیف چستی ازین ممتحن نمی پیچد
به بین که لقمه چنان کردمش که لذت آن
نواله ز پی هر دهن همی پیچد
بطرز من همه پیچند آری از پی خشم
شبه برشته در عدن همی پیچد
گه دعات که طومار هفت هیکل چرخ
بحضرت ملک ذوالمنن همی پیچد
بساط قدر تو گسترده با تا گویند
که بوریایی قیامت ز من همی پیچد
بعد از مرگ سلطان جلال الدین خلجی، سلطان علاء الدین خلجی بر تخت سلطنت هند تکیه زد و سال نخستین فرمانروایی خود را به گسترش قلمرو خود پرداخت. لشکرکشی و تصرف مناطق جدید چنان بر فکر و هوش این سلطان سایه افگنده بود که به سان اسکندر کبیر می خواست همه ممالک را زیر قبضه خود درآورد. در نتیجه این ذهنیگرایی و خیال پردازی که شاه خود را مصروف به آن ساخته بود، اوضاع و حالات در داخل ملک رو به خرابی نهاد. نه کسی یارای آن را داشت که شاه را از اوضاع درهم و برهم آگاه سازد و نه شاه مشوره کسی را می پذیرفت. ضیاء الدین برنی مورخ معاصر این شاه در تاریخ فیروز شاهی می نگارد:
”علاءالدین در سه سال اول فرمانروایی خود جز از عیش و عشرت و بزم آرایی و برگزاری جشن ها به کار دیگری نمی پرداخت... خبر فتوحات جدید از هر گوشه می رسید. هر سال صاحب دو یا سه فرزند میشد. کارهای سلطنت به خوبی پیش می رفت، خزانه شاهی پر بود و هر روز صندوقچه های مملو از جواهرات و مروارید ها به معاینه شاه میرسید. در اصطبل شاهی فیل های فراوان و در شهر و نواحی آن هفتاد هزار اسب وجود داشت. این قدرت و ثروت شاه را بلند پرواز ساخته بود. آرزوهای بزرگ و اهداف دست نیافتنی یی که قبلا به فکر هیچ شاهی نگذشته بود، ذهن او را به خود مشغول داشته بود. در اثر همین خیالپردازی ها و حماقت ها بود که شاه توازن فکری خود را از دست داد. می خواست چیزهای ناممکن را ممکن بسازد و آرزوهایی چون دیوانگان در دل می پرورانید. خود بیسواد بود و با باسوادان کاری نداشت، حتی یک نامه نوشته و خوانده نمی توانست. تند خو، کینه دل و سنگدل بود. اما دنیا برویش لبخند می زد و طالع خوبی داشت و به هر کاری که اقدام می کرد، موفق می گردید. در نتیجه ظالم و ستمگر بار آمده بود. در رویای آن بود که مذهب جدیدی رویکار آورد. شاه در این فکر بود که نایبی در دهلی بگمارد. باری در یک بزم باده نوشی گفته بود: همچون سکندر به قصد فتوحات جدیدی به لشکرکشی می پردازم و دنیا را زیر نگین خود در می آورم. در خطبه های نماز جمعه خود را سکندر ثانی می خواند و به همین نام در نامه مهر می کرد و سکه ضرب می نمود.“
هر چند تحقق آرزوهای شاه نزد دیگران غیرممکن می نمود، اما علاءالدین در فکر آن بود که نامش در تاریخ به حیث کشورگشا و فاتح جهان به یادگار بماند. خطرات متصور از این ناحیه، بر کسی پوشیده نبود. به هر حال، دنیا تهی از افراد خیرخواه و دلسوز نیست و چنان واقع شده است که گاهی یک کلام نیک، بدترین انسان را به راه راست آورده است. بالاخره عقل به کمک شاه آمد و در اثر مشوره مرد دانایی که برایش گفته بود به جای آنکه شاه وقت خود را به فتح ممالک دیگر ضایع سازد، به بهبود اوضاع داخل بپدازد و راه ملتان را بر مغول ها ببندد و شراب نوشی عیش و عشرت را ممنوع سازد، علاء الدینی که برده امیال خود بود، دست از کارهای قبلی کشید. پند آن مرد دانا بر دل شاه نشست و متوجه بهبود امور اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی گشت. او با شدت شورش ها را سرکوب و به سختی آشوبگران را مجازات نمود. شراب نوشی ممنوع گشت و به این ترتیب دامن بزم های عیاشی و برگزاری جشن ها برچیده شد. همین مورخ می نویسد:
”سلطان فرمان داد هر جایی که روستایی برای کسی طور انعام داده شده باشد یا حیثیت وقف را داشته باشد، یکسر تحت قیمومیت دربار قرار گیرد. از مردم به جبر و اکراه پول اخذ می گردید و کار به جایی رسید که جز از سران قوم، امرا، مامورین دولتی، ملتانی ها (سوداگران ملتانی) حتی سکه یی پول نقد نزد کسی موجود نبود. شرایط آن چنان تنگ گردید که همه در پی به دست لقمه نام گردیدند و نام شورش را کسی بر زبان می آورد.“
امروز برای دانش آموزان عرصه تاریخ، اقدامات و کارهای علاء الدین که در شرایط نبود قانون هر حرفش قانون بود، سخت ظالمانه و ستمگرانه می نماید، اما اگر شرایط آن زمان به دقت مطالعه گردد، پله قضاوت به طرف علاء الدین سنگینی می کند. وی چنان سازمان جاسوسی بنیان نهاده بود که از هر کار کوچک مردم آگاهی می داشت، تا جایی که مردم گاهی با اشاره با یکدیگر حرف می زدند. برای بهبود اوضاع اقتصادی شیوه یی ماهرانه را به کار برد. سوداگران و دکانداران ساده آنچنان در هراس بودند که خواب دغا و فریب را هم نمی دیدند. برای هر جنس، حتی برای غلامان و کنیزان نیز نرخ های ثابت معین گشته بود. شاه هیچگونه دلسوزی برای خیانتکاران و مجرمان نداشت و هر کدام را به شدیدترین جزاها محکومم می کرد.
از گفتار بالا این نتیجه به دست می آید که علاء الدین توجهی به علما، ادبا و شعرا نداشت و به تشویق ایشان نمی پرداخت. باری که قاضی بیانه را برای مشوره فرا خوانده بود، برایش گفت:
این مرد دانشمند، شما شخص با سوادی هستید اما تجربه یی ندارید، من بیسوادم اما چیزهای زیادی در این دنیا دیده ام.
می گویند در جریان سلطنت این شاه عجایب دهگانه وجود داشته است. از آن جمله، اعجوبه آخرین را ”اعجوبه عجایب“ خوانده اند و آن اینست که با وجود کمی توجهی و بی التفاتی شاه به صوفی ها، دانشمندان و شعرا و موسیقی دانان زیادی در زمان او ظهور کرده بود. اگر به این فهرست طولانی نگاهی انداخته شود، نام امیر خسرو در صدر آن قرار دارد و بعد نام دوستش امیر سنجری می آید. صدر الدین عالی، فخر الدین قواس، حمیدالدین راجا، مولانا عارف عبدالحکیم و شهاب الدین از شعرایی آن اند که در این فهرست نام های شان آمده است. امیر خسرو در سلک درباریان شاه شامل بود و سالانه هزار تنکه برایش مقرر گردیده بود. اگر چه شاه به قدرت شاعری او اعتراف داشت، اما امیر خسرو از آن مقامی که در گذشته داشت، محروم گردیده بود. با وجود این همه، دوران بیست و یک ساله فرمانروایی علاء‍الدین برای رشد استعداد ادبی امیر خسرو خیلی مفید واقع گشت. در همین زمان بود که امیر خسرو منظومه پنج گنج خود را که به تقلید از نظامی گنجه یی سروده بود، سرود. در ”خزائن الفتوح“ از لشکرکشی ها و فتوحات علاء الدین به تفصیل سخن گفته است. اگر چه این اثر بر اساس اطلاعات دربار تهیه گردیده و تمام ابعاد لشکرکشی های سلطان را در بر ندارد، اما برای درک شرایط و اوضاع آن روز اثر مفیدی به شمار می رود. دلرانی، خضرخان که بر اساس داستان عشق خضر خان فرزند علاء الدین نوشته شده در همین زمان نگارش یافته اند. به گمان اغلب تکمیل این آثار مترادف بوده است با تکمیل سومین دیوان شاعر که ”بقیه النقیه“ نام دارد. پنج گنج شامل مثنوی های مطلع الانوار، شیرین و خسرو، آیینه سکندری، لیلی و مجنون و هشت بهشت شامل هژده هزار بیت است و سرودن آن صرف دو سال وقت شاعر را گرفته است. پنج گنج به نام سلطان علاء الدین سروده شده و چنانکه مرسوم بود، مدح سلطان در آن مرقوم است. اما خسرو در حالی که به مدح شاه که مخالفت و مخالف را برداشت نمی کرد، می پردازد از پند و نصحیت او نیز غافل نمی ماند. در مدح شاه، می گوید:
جم ثانی، علاء دنیا و دین
آسمان تاج و آفتاب نگین
پادشه جهان محمد شاه
سایبان جهان ز چتر سیاه
مه سپهر منورش خوانده
دین علاء مصورش خوانده
شاه دیهیم بخش و تاج ستان
ازعرب تا عجم خراج ستان
علمش سر بر آسمان سوده
سایه بر آفتاب بکشوده (هشت بهشت، امیر خسرو)
اما پند و مشوره را نیز فراموش نمی کند:
جون خدایت سریر شاهی داد
ملکت از ماه تا بماهی داد
کوش کاسوده داری از شاهی
عالمی را ز ماه تا بماهی
بر ستمکش ز عدل کم نکنی
بر ستمگار جز ستم نکنی
خار بن را بر افگنی ز گذر
خارکن را کنی نهال ز سر
چون به پیلان علف دهی حالی
از غم مور دل مکن خالی
عالم آسوده کن ز نعمت وجود
تا تو خوش باشی و خدا خوشنود
چون بخاصان دهی نواله و جام
کام شان خوش کنی بنعمت و کام
یاد کن زان گدای بی توشته
که شب افتد گرسنه در گوشه (هشت بهشت، امیر خسرو)
شجاعت و وارستگی امیر خسرو را از اشعار بالا به خوبی می توان دریافت، زیرا اندرز و پند دادن به پادشاه خود کامه یی چون علاء الدین کار هر کسی نبود.
چنانکه در بالا آمد، جلال الدین خلجی سلف علاء الدین مقام ”کتابداری“ را به امیر خسرو سپرده بود. علاء الدین خسرو را از آن مقام عزل نمود که در نتیجه زندگی شاعر به تنگدستی و عسرت سپری می گشت. شاعر در یک قصیده ضمن مدح پادشاه، می گوید:
ای شهنشاهی که گردون رو بسویت کرد و گفت
بنده مستظهرم من از عطای عام شاه
خواهشم از ختم شاهان شغل مصحف داریست
تا بود خرز دعایم جوشن اندام شاه
هست مقصود آنکه باری دولتی حاصل کنم
خاصه چون دریافت بختم نوبت و ایام شاه
آنکه شغل شه دهد از سیم و زر تا عمر هست
خوش بود چون عمر شد چه سودم از انعام شاه
و آنچه خسرو می دهد از شعر عمر جاودان
زان بخواهد ماند باقی تا قیامت نام شاه (بقیه نقیه، امیر خسرو)
امیر خسرو اثر بزرگ نثری ”اعجاز خسروی“ خود را در همین زمان به پایه اکمال رسانید. شاعر در این اثر از اوضاع و احوال روزگار می گوید و شرایط زندگی مردم عام را به خوبی تصویر می نماید.
سلطان علاءالدین پس از بیست و یک سال سلطنت بی چون و چرا* در اثر بیماری استسقا در در سال ۱۳۱۶ قمری جان به جان آفرین تسلیم نمود. ملک کافور تازه مسلمان شده، در اثر شجاعت و فتوحات متعدد، چندان اعتماد شاه را به خود جلب کرده بود که به اشاره او، پادشاه فرزند خود خضر خان را به زندان انداخته بود. هنگامی که شاه در بستر بیماری خوابیده بود، ملک کافور فرمانی به امضایش رسانید که طی آن خضر خان از تاج و تخت محروم ساخته شده و به جای او یکی از فرزندان دیگر شاه را که هنوز به سن بلوغ هم نرسیده بود، ولیعهد تعیین شده بود. پس از وفات علاء الدین، ملک کافور فرمان شاه را به امراء ابلاغ و شهزاده شهاب الدین را پادشاه اعلام نمود. نخستین خیانت و جفایی را که این شخص در حق خانواده ولینعمت خود انجام داد این بود که خضر خان را کور کرد و بعد به جان شهزاده هایی که فکر می کرد، هوای شاهی در سر دارند، افتاد و همه را با بیرحمی و سنگدلی تمام از دم تیغ گذرانید. تمام دارایی ملکه بیوه را اعم از ملک و جایداد، زیورات و غیره ضبط نمود. یگانه کسی که از خاندان شاهی موفق به فرار گردید، مبارک شاه خلجی بود.
به هر حال، چند ماهی وحشت و هراسی که ملک کافور به راه انداخته بود، دوام یافت تا اینکه شخصی او را در خوابگاهش به قتل رسانید. مبارک شاه شاه خلجی، یگانه فرزند شاه زنده مانده بود، بر تخت شاهی نشست و امید می رفت که این شاهزاده زیبارو همچو پدر در استقرار امنیت و صلح بکوشد و پایه های دولت را مستحکم سازد. اما این امید به زودی به یاس مبدل گردید. دربار شاهی به شراب خانه تبدیل گردید. باده نوشی و عیاشی که در زمان علاء‍الدین ممنوع شده بود، دو باره رواج یافت و شاه و امراء را از احساس غیرت و توازن روحی که از ممیزات دوران سلطنت علاء الدین به شمار می رفت، محروم ساخته بود.
مبارک شاه همچون پدرش مصاحب و معتمدی داشت به نام خسرو خان که حکمران واقعی می گفتندش. شاه نه روزه می گرفت و نه نماز ادا می کرد، بلکه غرق شهوت پرستی و سفلگی بود. حتی کسانی که شاهد عیاشی در دربار کیقباد بودند، می گفتند که مبارک شاه از او به مراتب در عیاشی و فساد پیشی گرفته است. تا اینکه این دوران نیز به سر رسید و مبارک شاه پس از چهار سال سلطنت در سال ۱۳۲۱ قمری به دست خادم محبوب خود خسرو خان به قتل رسید و با قتل او سلسله سلطنت خاندان خلجی خاتمه یافت.
خسرو خان که خواب پادشاهی می دید، شورشی را به راه انداخت و هنگامی که شاه از شورش طرفداران وی اطلاع یافت، به حرمسرا فرار کرد، اما توسط افراد خسرو خان دستگیر و گردن زده شد. خسرو خان پس از قتل شاه، به کشتار مردم بیگناه دست یازید. به قرآن شریف بی حرمتی روا داشت و در مساجد بت ها را گذاشت و به امراء اهانت بسیار کرد. اوضاع آن چنان وخیم گشت که ملک تغلق که به مقابل مغول ها به جنگ مشغول بود، با سپاهیان خود آهنگ دهلی کرد و در جنگی که صورت گرفت، خسرو خان شکست خورد و به هلاکت رسید.
در اثر اوضاع و حالاتی که پس از قتل علاء الدین به وجود آمده بود، امیر خسرو مدتی از سیاست و دربار کناره گرفت و به شاعری و گوشه نشینی پرداخت. اما نباید تصور کرد که امیر خسرو در این مدت از حالاتی که بر دربار دهلی مستولی بود، خبر نداشت. او شاهد توطئه ها، دسایس و جنایاتی بود که در آن زمان رخ می داد. با وجود آنکه قطب الدین مبارک شاه در راه نادرستی گام نهاده و روابطش با حضرت نظام الدین اولیاء خوب نبود، امیر خسرو با او مراوده داشت و مورد احترام شاه بود. هنگامی که شاه از او خواست تا تاریخ دوران حکمروایی اش را بنویسد، امیر خسرو ”نه سپهر“ را به رشته تحریر درآورد. پادشاه به او وعده کرد که هموزن فیل برایش طلا انعام دهد و گمان بر این است که شاه وعده خود را عملی کرده است، زیرا امیر خسرو خود گفته است که از شاه چنان انعامی دریافته است که از هیچ شاه دیگری ندیده است. امیر خسرو ضمن تعریف و تمجید شاه گفته است:
شد اکنون که اقبال همدم مرا
نوازنده شد قطب عالم مرا
شها گنج بخشا، کرم گسترا
معانی شناسا، سخن داورا

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  24  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله امیر خسرو دهلوی

تحقیق در مورد نظام قضایى امیر مؤمنان(ع)

اختصاصی از فی موو تحقیق در مورد نظام قضایى امیر مؤمنان(ع) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد نظام قضایى امیر مؤمنان(ع)


تحقیق در مورد نظام قضایى امیر مؤمنان(ع)

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه91

 

فهرست مطالب

  الف) کلیات



  1. جایگاه خطیر قاضى

  2. مساوات همه در برابر قانون

نظام قضایى امیر مؤمنان(ع)

مقدمه

بى تردید حضرت امیرالمؤمنین(ع) محور قضاوتهاى اسلامى و شیعى و مهمترین چهره نظام ساز براى قضاى اسلامى است. آن حضرت در دوران حکومت نبوى، قاضىِ مدینه و یمن بود.[1] قضاوت در مدینه، با حضور شخص رسول خدا(ص) افتخارى عظیم است. تأییدات مکرر رسول خدا نسبت به توانایى آن حضرت در قضاوتها، تأکیدى بر این محوریت است. پیامبر فرمود: «داناترین امت من نسبت به سنتها و قوانین قضایى على بن ابى طالب است»[2] و «داناترین شما به روش داورى، على است»[3] و «قضاوت آن گونه است که على حکم کند»[4] و نیز «اى على! به سوى یمن حرکت کن و با کتاب خدا میان مردم قضاوت و حکومت کن. خدا قلب تو را به سوى حق رهبرى کند و زبان تو را از خطا و اشتباه صیانت بخشد»[5] و همچنین «سپاس خدا را که در خاندان من کسانى را قرار داد که داورى آنها مانند داورى پیامبران است».[6]
در زمان خلفا، برکنارى آن حضرت از خلافت باعث کناره گیرى از امور حکومت، از جمله قضاوت نشد و ایشان دستگاه نوپاى قضایى اسلام را هدایت و رهبرى مى کرد. گاه خلفا مسایل لاینحل قضایى را به حضرت ارجاع مى دادند[


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد نظام قضایى امیر مؤمنان(ع)