لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه48
فهرست مطالب
تندیسهای انتزاعی، هنر مینیمال و هنر مفهومی
در خلال سالهای دهه 1960، تحولات بنیادینی در روند هنر مجسمهسازی معاصر به وقوع پیوست. همگام با ساخت مجسمههای پاپ توسط هنرمندانی چون کلاس اولدنبرگ، هنرمند برجسته دیگری به نام دیوید اسمیت[1] (70-1960) عرصههای موفقیت را به سرعت درمینوردید. او در مقام یک مجسمهساز راهی را در پیش گرفت که با تجربیات جکسون پولاک در نقاشی کاملاً موازی بود. اسمیت زندگی هنری خود را بدواً به عنوان یک نقاش و همکار نزدیک آرشیل گورکی و ویلم دِکونینگ، دو تن از پیشگامان اکسپرسیونیسم انتزاعی، آغاز کرد. وی بعدها به سمت مجسمهسازی سوق پیدا کرده و نقاشی را رها نمود، یا به تعبیر صحیحتر به گونه دیگری آن را دنبال کرد. او خود ترک نقاشی و معطوف شدن به روی مجسمهسازی در اوایل دهه 1930 را یک انقطاع ناگهانی تلقی نمیکند. لیکن باید دانست بین طرز تلقی اسمیت و باورهای نقاشان اکسپرسیونیست انتزاعی تقابل فزایندهای وجود داشت. آثار پولاک نوعی تأکید بر دغدغههای حقوق فرد و نیز بیانیهای در اثبات دنیای درونی رویاها، علیه واقعیت جهان خارج، بودند. درواقع هنر نقاشی، آن چنانکه در ورای این آثار فهمیده میشود، چیزی جز طرد فرآیند مکانیکی «شکلسازی» نبود.
برخلاف این فرآیند، آثار اسمیت محصول یک مدنیت با قدرت فنآوری بسیار پیشرفته بود. او اتکا زیادی به فنآوری صنعتی داشته و همواره در آثار خود از مجسمههای فلزی پیکاسو و خولیو گنزالس[2] الهام میگرفت. جالب آن که او هیچ یک از این دو را از نزدیک نمیشناخت و تنها از طریق کتاب و مجلات با آثار آنان آشنایی پیدا کرد. وی ضمن ساده کردن فرمها، عناصری از صنعت امریکا و فوت و فن آن نیز به کارش میافزود. فرانک اوهارا، شاعر و منتقد معاصر، در مورد او میگوید:
«اسمیت از همان
تحقیق در مورد تندیسهای انتزاعی، هنر مینیمال و هنر مفهومی