فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فیلمنامه: بایسیکل‏ران

اختصاصی از فی موو فیلمنامه: بایسیکل‏ران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

فیلمنامه: بایسیکل‏ران


فیلمنامه: بایسیکل‏ران

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه:37

 

  

 فهرست مطالب

 

داستان این فیلمنامه، واقعی است و نویسنده در اواخر دهه چهل، طرحی از همین داستان را، در ورزشگاهی واقع در میدان خراسان تهران شاهد بوده است. این واقعه به اشکال دیگر در شهرهای مختلف، چون دزفول و اراک نیز به وقوع پیوسته است.

 

 

 

بیمارستان اول، روز.

 

نقره، زن افغانی در حال جان دادن است. به سختی نفس می‏کشد. جمعه، پسر کوچک او مضطرب است و او را باد می‏زند. گاهی توی دهان مادرش فوت می‏کند (تنفس مصنوعی غلط و ناقص). نسیم، مرد افغانی مهاجر، برای زنش دکتر می‏آورد. دکتر اول، گوشی را روی سینة نقره می‏گذارد.

 

دکتر اول: زنت کلکسیون مرضه. (نقره، زیر گوشی تکان تکان می‏خورد. جمعه و نسیم او را سخت نگه می‏دارند.) این مریضی‏ها ناشناخته است. مال دورة بی پولیه. یه مدت که زیاد گشنه بمونی، همه جور میکربی امکان رشد پیدا می‏کنه. ببرش یه بیمارستان مجهز. فقط یه جا هست که شاید دردتو دوا کنند. (روی نسخه آدرس آن ‏جا را نوشته است.) پول و پله داری؟ اگه نداری نرو.

 

 

تفریحگاه عمومی، روز.

درون یک بنای استوانه‏ای شکل (دیوار مرگ)، یک موتورسوار، با موتوری که چراغش روشن است، به شکل خطرناکی می‏چرخد. از دید مردمی که بالای گودال به تماشا ایستاده‏اند، به آتشگردانی شبیه است. تماشاچیان برای او پول می‏ریزند.

 

 

بیمارستان دوم، روز.

دکتر دوم، فشار خون نقره را اندازه می‏گیرد. موتورسوار و نسیم و جمعه نیز حضور دارند. نقره، گویی در حال جان دادن است.

 

دکتر دوم: من از خدا می‏خوام روی زنت تحقیق کنم. ولی اگر مُرد، من جوابگو نیستم. این مرض ناشناخته است اینجا رو امضا کن!

 

نسیم، خودنویس دکتر دوّم را می‏گیرد و اسمش را می‏نویسد: «نسیم دوچرخه‏سوار» و خطی زیر اسم می‏کشد که امضای اوست. عنوان فیلم، همان نوشتة بدخط اوست. حالا نسیم و دوست موتورسوارش جلوی حسابداری بیمارستانند.

 

حسابدار: شبی هزار تومن پول تخته، به تو تخفیف دادیم، شد شبی پونصد تومن. شبی سیصد تومن پول سرویس و اکسیژنه. پول آزمایش و عمل و ویزیتم سوا نوشته می‏شه. پول هر شبم پیش پیش می‏گیریم. چقدر بیعانه می‏دین؟

 

(نسیم به زنش در انتهای راهرو نگاه می‏کند. نقره بال بال می‏زند. جمعه پسرش توی دهان او فوت می‏کند و دستهایش را بالا و پایین می‏برد. دوست نسیم از جیبش مشتی اسکناس تاکرده درمی‏آورد. نسیم نیز از هر جیبش مقداری پول افغانی درمی‏آورد. حسابدار پول های او را با تعجب نگاه می‏کند. هر چند برگ از اسکناس‏ها مربوط به یک دوره از دولت های مستعجل افغانستان است.) اینا دیگه چیه؟

 

نسیم: هزار و دوصد افغانی[1] و پنجاه پوله[2].

 

حسابدار: تبدیلش کن بیار! (پول های دوست او را می‏شمارد.) این مال امشب. یه خرده‏ام اضافه‏تره. فعلاً بستریش می‏کنم تا پولو بیاری.

 

نقره را با برانکار به تختی می‏رسانند. نسیم و موتورسوار و جمعه به دنبال او هستند. پرستاران به بینی نقره ماسک اکسیژن وصل می‏کنند. نقره، رفته رفته آرام‏تر می‏شود. این عمل به چشم نسیم معجزه‏ای است. روی دعا به آسمان می‏برد.

 

 

تفریحگاه عمومی، ظهر.

موتورسوار پیاده می‏شود. تماشاچیان از بالکن گودال پایین می‏آیند. بچة یکی از تماشاچیان هنوز پول خرد به گودال پرتاب می‏کند. موتورسوار با موتورش از دریچة کف استوانه بیرون می‏آید. نسیم و جمعه بر ترکِ موتور سوار می‏شوند.

 

موتورسوار: نریزین بابا! اگه برای منه که حقوقم ثابته. (به نسیم) دیروز یکیش خورد توی سرم، هنوز درد می‏کنه.

 

 

جلوی یک قهوه‏خانه، روز.

از راه می‏رسند. موتورسوار موتور را روی جک می‏زند. نسیم و جمعه به موتور تکیه می‏دهند.

 

موتورسوار: وایسین اومدم. می‏رم پول‏ها رو تبدیل کنم، نشونی ایازم بگیرم.

 

نسیم: زود برگرد! چاه رو باید تا شب تحویل بدم.

 

موتورسوار می‏رود. چند مشتری از قهوه‏خانه خارج می‏شوند.حاشیة خیابان مملو از تریلی است. آن سوی خیابان مردی ریزنقش سرش را زیر چرخ یک تریلیِ پارک کرده می‏گذارد.[3] پسربچه‏ای که همراه اوست، کمی از تریلی فاصله می‏گیرد و مراقب اطراف می‏شود. حواس نسیم و جمعه به مرد و بچه جلب می‏شود. رانندة تریلی سر می‏رسد و سوار ماشین می‏شود. نسیم از جا نیم‏خیز می‏شود. راننده، ماشین را روشن می‏کند. پسربچة همراه مرد، هنوز عکس العملی نشان نمی‏دهد. شاگرد رانندة تریلی، دوان دوان خود را به ماشین می‏رساند و سوار می‏شود. رانندة تریلی چراغ راهنمایش را می‏زند که راه بیفتد. نسیم و جمعه از بهت چشم‎هایشان باز مانده است. نسیم، ناخودآگاه جیغ می‏زند. اما قبل از او پسربچه خود را جلو تریلی می‏اندازد و دست تکان می‏دهد و به زیر چرخ‏ها اشاره می‏کند. شاگرد راننده سرش را از شیشه بیرون می‏کند، چیزی نمی‏بیند. در را باز می‏کند و پایین می‏آید. پسربچه مردِ زیر چرخ را به شاگرد راننده نشان می‏دهد. موتورسوار از قهوه‏خانه بیرون می‏آید.

 

موتورسوار: پولو تبدیل کردم. نشونی ایازم برای شب گرفتم.

 

نسیم هنوز بهت زده است و با دست، مرد ریزنقشِ زیر تریلی را به او نشان می‏دهد. شاگرد راننده و راننده، او را از زیر ماشین بیرون می‏کشند. راننده نیز به کمک او می‏آید. شاگرد راننده داد و فریاد می‏کند و به گوش مرد می‏زند. عده‏ای از راننده‏ها و مشتریان قهوه‏خانه دور آن‏ها جمع می‏شوند.

 

راننده: مرد حسابی جا قحطیه؟

 

مرد ریزنقش: بدبختم. بیچاره‏ام. زنم داره می‏میره. ولم کنین! بذارین خودمو بکشم راحت شم.

 

شاگرد راننده دوباره می‏خواهد او را بزند که راننده مانع می‏شود و یک اسکناس به او می‏دهد.

 

راننده: برو سراغ یه کار آبرودار! برو امیدوار باش!

 

شاگر راننده: شانس آوردی گیر یه آدم خداشناس افتادی والا من می‏دونستم و تو.

 

نسیم و جمعه که بر ترک موتور نشسته‏اند از آن‏جا دور می‏شوند.

 


1و2. صد پول، معادل یک افغانی است و هر افغانی معادل حدود هفت ریال ایران در سال 1365.

 

  1. این قسمت با استفاده از اپیزود کمدی احتضار به قلم همین نویسنده.

 

 

 


دانلود با لینک مستقیم


فیلمنامه: بایسیکل‏ران