فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله پیامبر اعظم الگوی جهانی

اختصاصی از فی موو مقاله پیامبر اعظم الگوی جهانی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله پیامبر اعظم الگوی جهانی


مقاله پیامبر اعظم الگوی جهانی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:19

تلاش برای تحقق انسانیت

همه مردم نزد او روزى خور خداوند بودند.

بخشایش و گذشت

حریم قانون

سعه صدر" از ویژگیهای بارز پیامبر اکرم (ص) است

محمد مصداق انسان کامل

 آسیب شناسی حاکمان در حکومت دینی

پیمان همکاری وعدم تعرض با بیگانه

نکات ادبی نامه ها پیامبر (ص)

نمایندگان سیاسی پیامبر (ص)عبارت بودنداز

آموزه های مکتب درباره ابتلا وامتحان الهی ازدید گاه پیامبر

پرهیزاز طولا نی شدن نماز

یادی از محنت های اهل بیت

رهیافت هایی از سیره

تغییر نام یثرب


دانلود با لینک مستقیم


مقاله پیامبر اعظم الگوی جهانی

تحقیق در مورد چگونه امت پیامبر فرزند پیغمبر را کشتند

اختصاصی از فی موو تحقیق در مورد چگونه امت پیامبر فرزند پیغمبر را کشتند دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد چگونه امت پیامبر فرزند پیغمبر را کشتند


تحقیق در مورد چگونه امت پیامبر فرزند پیغمبر را کشتند

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه11

 

فهرست مطالب ندارد 

 

 

چگونه امت پیامبر فرزند پیغمبر را کشتند:

 حوادث سخت عاشورا و کربلا 50 سال بعد از وفات رسول الله واقع شد آنهم به دست مسلمانان و پیروان رسول الله ، مردمی که معروف به تشیع و دوستی آل علی بود به دست مسلمانان که شهادتین می دادند، نماز می خواندند، روزه میگرفتند، حج می رفتند به آئین اسلام، ازدواج و اموات خود را به خاک می سپاردند به دست کسانی که با علی و پیامبر زندگی می کردند آن همه کرامتها و صحبتها و نما خواندن های پیامبر و علی ماتوس بودند.

به یقین نمی توان گفت منکر اسلام بودند و حتی منکر امام حسین (ع) هم نبودند و به جرأت یقین داشتند مقام امام حسین(ع) افضل از یزید بوده پس چطور شد که اولا حزب ابوسفیان زمام حکومت را به دست بگیرد ابوسفیانی که قائد اعظم مشرکین بود و با پسرش معاویه دوش به دوش با اسلام می جنگیدند و همان معاویه سی سال بعد از وفات پیامبر والی شام  و سپس 20 سال خلیفه مسلمین شد یعنی 20 سال جنگید (با اسلام) ثانیا خود شیعیان ظاهری ، قاتل امام شدند کوفیان در عین علاقه به اهل بیت و حسین (ع) با او جنگیدند.

اول به خاطر رعب و وحشت بود که از زمان زیاد (پدر ابن زیاد ، یا عبیدالله بن زیاد) و معاویه شروع شده بود

دو جنبه قیام عاشورا:

حادثه و تاریخچه کربلا دو صفحه دارد یک صفحه سفید و نورانی دیگری صفحه سیاه و ظلمانی که هر دو صفحه در این صحنه روزگار دنیا، بی نظیر است.

صفحه ظلمانی از آن نظر که در آن فقط جنایت دیده می شود که شاید به جای حادثه بهتر باشد فاجعه بنامیم. می بینیم، آب ندادن به انسانها را می بینیم، زن و بچه اسیر و تشنه را شلاق زدن می بینیم، اسیر را بر شتر بی جهاز سوار کردن می بینیم ترساندن زن و بچه های یتیم و آتش زدن خیمه های آنها را می بینیم عریان کردن سر بهترین زنان دنیا را می بینیم که جانیان آن یزید بن زیاد و عمرسعد و شمر و خولی و حرمله و .... می باشند.

در دنیا جنگهای بسیار دیده شده مانند جنگهای صلیبی ، جنگ اروپایئان در اندلس ،کشتار آمریکائیان در ویتنام و ...  ولی این طور فاجعه ای دیده نشده که اهل بیت و دوستان و بزرگان خود را اینگونه به شهادت برسانند.

صفحه نورانی آن، که مقدس، و دارای درس اخلاقی ولی گریه آور است افتخارات امام و یارانش و اسراط، می باشند که چگونه ایثار و فداکاری را برای  بشریت به ارمغان آورده اند این صفحه نورانی بحدی است که دستگاه بنی امیه به اشتباه خود پی برد و هر کدام تقصیر را به گردن دیگری انداخت و دیدند که پیکر بی روح حسین(ع) از زنده ایشان برای آنها مزاحمتر است.

تربت مرقد امام، کعبه صاحبدلان شد بطوریکه زینب(س) فرمود (کدکیدک ، واسع سعیک ، ناصب جهدک فو لله لاتمحوذکرنا، ولا تمیت و حینا) (هر نقشه ای که داری ، بکار ببر ولی مطمئن باش تو نمی توانی بردار مرا بکشی ، برادرم زندگیش طوری دیگر است او نمرد بلکه زنده تر شد) حتی خود امام در شب عاشورا می فرماید: (من یارانی در جهان بهتر از یاران خود سراغ ندارم و شما را بر یاران جنگ بدر که یاران پیغمبر بودند ترجیح می دهم) و اشخاص نورانی کننده این صفحه امام حسین ، حضرت اباالفضل ، علی اکبر، علی اصغر، حبیب بن مظاهر ، زهیر،  مسلم بنی عقیل و  مسلم بن عوسجه هستند.

 

 

شب عاشورا :

وقتی سپاه عمر سعد نزدیک خیمه ها شد امام به حضرت عباس فرمود سوار شو و خودت را به لشگر عمر سعد برسان ببین چه خبر است و چه می خواهند حضرت اباالفضل با زهیر بن قیس و حبیب بن مظاهر جلوی آنها رفتند و فرمودند من از طرف امام پیام آورده ام که ببینم چه خبر است. عمر سعد گفت امیر ابن زیاد گفته به شما پیشنهاد بدهم یا تسلیم شوید یا با شما بجنگیم، اطاعت حضرت عباس از امام را ببینید فرمود من از طرف خودم نمی توانم چیزی بگویم از امام جواب خواهم گرفت و حضرت عباس نزد امام می آید و همراهان او مقابل سپاه عمر سعد می مانند حبیب بن مظاهر به آنها گفت: به خدا فردای قیامت، پیش خدا بد مردمی باشند آن مردمی که کشته باشند ذریه پیغمبر خود را و خاندان و اهل بیت او را.  شخصی به او اهانت کرد و گفت از خودت تعریف نکن تو نزد ما از شیعیان این خانواده نبودی حبیب پاسخ می دهد: از این موقعیتی که اکنون دارم نمی فهمی که من از شیعیانم؟ به خدا من نامه ای به حسین ننوشتم و وعده یاریش ندادم بلکه با اعتقاد او را یاری می کنم و جانم را قربانیش خواهم کرد برای آنکه شما حق خداون و رسولش را ضایع کردید.

     حضرت عباس به نزد امام رسید و گفته عمر سعد را به حضرت رساند حضرت فرمود می جنگیم ولی نزد آنها برو و اگر توانی کار را به فردا انداز بعد برای اینکه توهمی پیش نیاید که آنها فکر کنند که حسین یک شب را غنیمت شمرد که شاید زنده بماند فرمود خدا خودش می داند که من این مهلت را به عنوان شب آخر عمرم،  دلم خواست با معبودم راز و نیاز کنم و قرآن و عبادت کنم و آموزش بخواهم و خدا می داند که من نماز و تلاوت قرآن و کثرت دعا و استغفار را دوست دارم این مهلت برای هر دو طرف مایه امیدواری بود زیرا حسین (ع) انتظار تکمیل یاران جانباز خود را داشت که جمعی شب عاشورا به حضرت       پیوستند و جمعی هم ظهر عاشورا (که حربن یزید ریاحی که در شمار آنها بود) به حضرت پیوندند و بدون پیوست این تعداد، کاروان شهادت حسینی کاملی نبود و از طرف دیگر خود شب زنده داری حسین و اصحابش در برابر این سپاه کفر، اتمام حجتی دیگر بود چون بسیاری از آنان ، نسبت به امام مظلوم، در اشتباه بودند و برای عمر سعد هم امید می رفت که در ضمن این مهلت برای امام، شاید از استقامت دست بکشد و دست او به خون پسر پیغمبر (ص) آغشته نگردد و آبرویش برای دنیایش محفوظ بماند حضرت عباس برگشت و عمر سعد نیز درخواست امام را قبول کرد آن شب امام با وضع فوق العاده ای به سر برد، شب هنگام یاران خود را جمع کرد امام سجاد فرمودند با آنکه بیمار بودم نزدیک رفتم و شنیدم پدرم به یارانش می فرمود:

بهترین ستایشی را بر خداوند نمایم و برسود و زیان ، او را سپاس گذارم . با خدایا، من تو را سپاس گویم که ما خانواده را به نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دین دانا ساختی و به ما گوشهای شنوا، دیده بینا و دل روشن دادی، ما را از شکرگزاران خود بپذیر. اما بعد من در میان اصحاب جهان با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی دانم در میان خانواده ها مهربانتر از افراد خانواده خود نمی شناسم  انی لا اعلم اصحاباء اوفی و لاخیراء من اصحابی و لااهل بیت او قبل و لاافضل من اهل بیتی . خداوند شما همه را از طرف من جزای خیر دهد من به همه شما اجازه دادم تا همه شماها آزادانه بروید و من شما را حلال کردم این شب تاریک، شما را فرا گرفته در امواج ظلمات، خود را از گرداب بیرون بکشید هر کدام از شما دست یکی از افراد خاندان مرا بگیرد و در روستاها و شهرها پراکنده شود زیرا این مردم مرا می خواهند و اگر مرا گرفتار کنند از جستجوی دیگران بگذرند.)

اولین نفر حضرت ابوالفضل (ع) صحبت نمودند و ابراز وفاداری کردند و هر کدام ا زاصحاب مطلبی عرض کردند مسلم بن عوسجه (ما دست از تو بر نمی داریم نیزه به سینه دشمن می کنم و تا دسته شمشیر در دست داریم با آن بجنگم و اگر سلاح به ستم نماند به آنها سنگ بیاندازم به خدا اگر بدانم که کشته می شوم و زنده می شوم و سپس کشته می شوم و سوخته می شوم و خاکسترم را باد می دهند و هفتاد بار با من چنین کنند از تو جدا نشوم تا در آستانت بمیرم ولی افسوس که فقط یک جان دارم) زهیربن قین (به خدا من دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم تا هزار بار و خداوند با این کشتار، از تو و خاندانت دفاع کند) سپس حضرت قاسم بن الحسن (ع) قیام کرد. قاسم، 13 سال سن دارد پیش خودش شک می کند که آیا این شهادت نصیب منهم می شود  یا نه، رو به حضرت می کند و می گوید : یا عماه انا فی من قتل؟ آیا من هم جزط، کشته شدگان هستم حضرت از او پرسید کیف الموت عندک؟ مرگ پیش تو چگونه است عرض کرد یا عماهاحلی من العیل شیرین تر از عسل حضرت فرمود نعم ابن اخی بله ای فرزند برادرم ولی به به درد سختی مبتلا خواهی شد قاسم  الحمدلله گفت.

امام سجاد (ع) می فرمایند وقتی امام وفاداری یارانش را دیدند به آنها فرمودند اکنون سربردارید و نگاه کنید . آنها جای خود را در بهشت دیدند و امام، جایگاه تک تک آنها را به ایشان نشان داد.

در شب عاشورا امام برنامه های مفصلی دارد من جمله آماده کردن سلاحها و همچنین به اصحابش دستور داد تا گودالی خندق مانند، در پشت خیمه ها بکنند به طوریکه اسبها هم نتوانند از روی آن رد شوند و از پشت حمله کنند و داخل گودال هیزم ریختند و آنها را افروختند تا دشمن بفهمد تا وقتی حسین زنده است نمی توانند به خیمه ها حمله کنند سپس امام به یارانش فرمود که خیمه ها را نزدیک به هم کنند و طناب خیمه ها را درون یکدیگر بکشند بگونه ای که عبور یک نفر هم  از بین خیمه ها ممکن نباشد و دشمن تنها از روبرو بتواند با آنها بجنگد سپس امام شروع به عبادت نمودند و تمام شب را به دعا و راز و نیاز به درگاه خداوند مشغول شدند و یارانش همه از ایشان تبعیت نمودند . راوی می گوید تلاوت قرآن و دعا و گریه ایشان مانند زنبوران عسل بود حتی عده ای از سپاه دشمن را به گریه می انداخت .

امام صبح عاشورا نماز صبح را با اصحابش خواند و اسب رسول الله که مرتجز  نام داشت سوار شد و اصحاب را برای پیکار آماده کرد همه آنها که 32 سواره و 40 پیاده بودند البته روایتها مختف است 45 نفر 61 نفر هم روایت شده است. اما مشهور به آن تن می باشد.

امام ، زهیر بن قین را بر میمنه و حبیب بن مظاهر را به میسره سپاهش گمارد و پرچم را به حضرت ابوالفضل(ع) داد و دستور داد هیزم ها را که پشت خیمه ها جمع آوری کرده بودند در خندق ریختند که مانند نهر بزرگی در پشت خیمه ها شده بود هیزم ها را آتش زدند که مبادا دشمن از پشت حمله کند. عمر سعد هم صبح عاشورا لشگر خود را صف کرد عبدالله بن زهیر ازدی را به فرماندهی نیروهای  اهل مدینه گماشت قیس بن اشعث را بر اهالی رییعه و کنده عبدالرحمان بن ابی سبره حنفی را به اهالی مذحج و بنی اسد گمارد- حر بن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان نمود و فرماندهی میمنه سپاه را به عمر و بن حجاج زبیدی و فرماندهی میسره را به شمر بن ذی الجوشن و فرماندهی سواره نظام را به عروه بن قیس احمسی و فرماندهی پیادگان را به شبث بن ربعی یوبوعی و پرچم را به آزاده کرده خود، درید سپرد.

سپس امام فرمان دادند خیمه ای تهیه نمایند و در آن مشک بردند و سورمه ای درست نمودند سپس خود و اصحاب به چشم نوره (سورمه) کشیدند.

لشگر عمر سعد آمدند و گرد خیمه های حسین دور زدند وقتی آتش خندق را دیدند و راه حمله از پشت را بسته دیدند شمربن ذی الجوشن فریاد زد ای حسین پیش از قیامت به آتش شتافتی (آنقدر ناتوان و نامرد بودند که با سپاهی 30 هزار نفری در مقابل 72 تن به همراه زن و بچه ، باز می خواستند از پشت حمله کنند). امام فرمودند ای زاده مادر ی بزچران تو شایسته نیران هستی (آتش). مسلم بن عوسجه خواست او را با تیر بزند، امام نگذاشت و فرمود من دوست ندارم آغازگر نبرد باشم. نقشه لشگر کوفه این بود که با عده فراوان خود، امام را محاصره کنند و آنها را اسیر نمایند و به کوفه ببرند و اصلا فکر نمی کردند که این جمعیت اندک، در برابر 30 هزار نفر، چنان جبهه ای مستحکم و قدرتمند تشکیل دهند.  این نقشه ای که امام کشیدند و دعکی که از خیمه ها و خندق آتش فراهم کردند، یکی از شاهکارهای نظامی است و یکی از کرامات امام شمرده می شود.

    وقتی لشگر کوفه نزدیک شد امام روی شتر سوار شد و فریاد کشید تا لشکر عمر سعد شنیدند  . فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بکنید تا حق نصیحتی که بر من دارید ادا کنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتی خواستند آخرین لحظه هم حتی یک نفر هم که شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا کند ولی ببینید جهالت را؟ علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادید خوشبخت خواهید شد و اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید .

 

شهادت حضرت علی اکبر (ع):

   یاران ابی عبدالله به شهادت رسیدند و جز خانواده اش که اولاد علی (ع) اولاد جعفر بن ابیطالب، اولاد عقیل و امام حسن (ع) بودند ، دیگر کسی نمانده بود همگی آنها گرد آمدند و تصمیم به جنگ گرفتند ابتدا فرزند خود امام، حضرت علی اکبر از پدرش اجازه نبرد خواست امام هر کدام از اصحاب که اذن مبارزه              نمی خواستند مقداری طفره می رفتند تا عطش و عشق شهادت آنها در تاریخ ثبت شود و همچنین نمی خواست آنها به شهادت برسند ولی وقتی از فرزندش اذن   می خواهد بدون مکث کردن به او اذن می دهد راوی می گوید حضرت امام نگاه ناامیدی به او کرد و اشکش سرازیر شد و روی مبارک را به سوی آسمان بلند  کرد و فرمود: خدایا گواه این مردم باش. خدایا جوانی به مقابل آنها می رود که شبیه ترین مردم به پیغمبر می باشد از نظر خلقت، و اخلاق و گفتار و ماهر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم به روی او نگاه می کردیم بار خدایا برکات زمین را زا این قوم دریغ بدار و میان آنها جدای افکن و آنها را پاره پاره کن ، روش آنها را ناستوده کن ، سپس به عمر سعد فریاد زد از ما چه می خواهی ؟ خداوند نسلت را قطع کند و عملت را نامبارک کند و کسی را بر تو مسلط کند که در بسترت سرت را ببرد همچنان که پیوند مرا گسستی و خویشاوندی مرا با پیامبر (ص) مراعات نکردی. و بالاخره نوبت علی اکبر می رسد او در ظهر عاشورا و جلوی پدر به سوی میدان ستیز می رود و از خود شجاعتها نشان می دهد ، علی اکبر بر لشگر حمله ور می شود رجزی چنین می خواند:

 انا علی ابن الحسین بن علی - نحن و بیت الله اولی بالنبی - من شبث و شمر ذاک الدنی - و مشر ذالک الدنی - اضربکم بالسیف حتی ینثنی

ضرب غلام هاشمی علوی - ولا ازال الیوم احمی عن ابی تالله لا یحکم فینا ابن الدعی

   منم علی بن الحسین بن علی - ما به خدا هستیم اولی به نبی - از شبث و شمر همان پست دنی - تا خم شود تیغ ز غم چون زدنی (من آنقدر بر شما شمشیر می زنم تا شمشیر در پیچ و تاب افتد)

همچون جوانی هاشمی علوی (آنهم شمشیر زدنی مانند جوان هاشمی علوی) - خود نسپاریم بر آن ابن دعی (پسر زیاد لاف زن گزافگو)

  علی اکبر، چندین بار حمله کرد و جمع بسیاری را کشت بطوریکه مردم از بسیاری کشتگان خودشان به خروش آمدند در روایتی با تشنگی ای که داشت صد و بیست نفر از آنان را کشت سپس نزد پدر برگشت در حالیکه زخم بسیاری برداشته بود عرض کرد ای پدر العطش قد قَتَلنی و ثقل الحدید اجهدنی، نهل الی شربه من الماط، سبیلُ اتقوی بها  . حضرت علی اکبر بسیاری از سپاه دشمن را کشت ،  ضربتها خورد، در حالیکه دهانش خشک است از میدان بر می گردد از پدر تمنایی می کند پدر جان تشنگی مرا دارد می کشد و سنگینی این سلاح توانم را گرفته آیا جرعه آبی است بنوشم تا نیرو بگیرم و به دشمنان بتازم راوی     می گوید  فبکی الحسین و قال و اغوثاه یا بنی ، قاتل قلیلاء فما اسرع ما تلقی جدک مخمدا فیسقیک بکاسه الا و فی شربته لا تظما بعدها ابداء امام گریست و اینچنین به فرزندش پاسخ داد: ای پسر جان اندکی جنگ کن امیدوارم به همین زودی جدت پیامبر را دیدار کنی و از دستش سیراب شوی که دیگر هرگز تشنه نشوی . همینطور روایت شده یا بنی هات لسانک فاخذ  بلسانه فمصد و دفع الیه خاتمه و قال امسکو فی فیک و ارجع الی قتال عندک ، فانی ارجوالک لا تمسی حتی یسقیک جدک بکاسه الا و فی شربه لا تظما بعدها ابدا ای فرزندم زبانت را بیرون آور سپس زبان علی اکبر را در دهان مبارک خود گذاشت و آن را مکید و انگشتر خویش را به او داد و فرمود آن را در دهان خود بگذار و برای جنگ با دشمن برگرد عده ای گفتند امام ، زبان علی اکبر را در کام گرفت تا به او بنماید که کام او از کام فرزندش خشک تر است و با این حالت، همدردی با فرزندش بکند.

    عده ای گفته اند که در این دم آخر منظور امام این بود که او را به حقایقی آگاه کند که درجات معنوی او را ارتقاط، دهد و تمام علوم را به او آموخت چنانچه پیامبر در آخرین لحظات عمر شریفشان علی را در بستر خود خواست و زبان در کام او نهاد و به او حقایقی آموخت که هزار هزار باب علم بود . حضرت علی اکبر دوباره به میدان برگشت و جنگید تا کشتگان را به 200 نفر رساند مردم کوفه از کشتن او خودداری می کردند مره بن منقذ عبدی لیثی حضرت علی اکبر را دید و گفت گناه عرب بر گردن من باشد اگر علی اکبر با این همه کشتار از من بگذرد، داغش را به دل مادرش می گذارم . حضرت علی اکبر با شمشیر می تاخت و حمله می کرد تا آنکه مره بن منقذ راه را بر او بست و نیزه ای به او زد و حضرت را از پای در آورد راوی می گوید احتواه الناس فقطعوه باشیافهم سپاه اطراف او را گرفت و با شمشیرهایشان آنقدر به آن جوان زدند تا قطعه قطعه گشت چون جان به گلویش رسید فریاد زد ای پدر جان خداحافظ این جدم رسول الله است که تو را سلام می رساند و می فرماید شتاب کن و نزد ما بیا که جامی هم برای شما در دست دارد سپس فریادی زد و به شهادت رسید امام بر بالین فرزندش رسید و صورت خود را بر صورت فرزندش گذاشت حمید بن مسلم می گوید روز عاشورا از امام حسین شنیدم که می فرمود ای پسر جان خدا بکشد آن گروهی که تو را کشتند و در برابر خدا ایستادند و در شکستن حرمت پیامبر، بی باکی کردند در اینجا بود که اشک در دیدگان امام حلقه زد و فرمود ای علی اکبر بعد از تو اف بر این دنیا در کتاب روضه الصفا نقل شده است امام بر بالین حضرت با صدای بلند گریست به طوریکه تا آن زمان صدای گریه او را به این بلندی کسی نشنیده بود شیخ مفید می گوید زینب (س) در این هنگام از سرا پرده خیمه شتابان بیرون آمد و فریاد زد یا اخیاه و ابن اخیاه ای برادر وای پسر برادر!! و آمد تا خود را روی پیکر علی اکبر انداخت حسین سر خواهر را بلند کرد و او را به خیمه برگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود برادر خود را بردارید به خیمه ببرید.

 *** نام مادر علی اکبر حضرت لیلا بود و حضرت علی اکبر (ع) در موقع شهادت 18 سال داشته است.

 *** مقام علی اکبر و حضرت عباس در حدی است که روایت شده ایشان با زره و سواره منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند تا قدرتی که در شأن آنهاست در معرض دید جانیان قرار دهند چون در کربلا آنچنان که باید نشد قدرت خود را به سپاهیان نشان دهند.

شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع) :

حضرت عباس وقتی دید بیشتر یاران امام به شهادت رسیدند به برادرانش (عثمان - جعفر- عبدالله) فرمود پیش از من به میدان بروید و فدا شوید تا من شهادت و اخلاص شما را نسبت به خدا و رسولش بچشم ببینم. همگی به نوبت اطاعت کردند و بعد از اذن از امام به میدان رفتند و به شهادت رسیدند وقتی حضرت ابوالفضل(ع) تنهایی خودش را می بیند جلو می آید و عرض می کند مولا به من اجازه بدهید منهم بروم امام گریه سختی نمودند و فرمودند تو علمدار من هستی حضرت عباس(ع) عرض کرد دیگر طاقت ندارم، سینه ام تنگ شده از زندگانی دنیا بیزارم می خواهم از این گروه منافق خونخواهی کنم مولا فرمود حال که می خواهی بروی، برو مقداری آب برای فرزندان بیاور، قبلا به حضرت عباس لقب سقا داده بودند برای اینکه یکی دو نوبت در شبهای گذشته توانسته بود برود صف دشمن را بشکند و برای اطفال آب بیاورد و اینطور نبود که سه شبانه روز در آن گرمای عراق آب نخورده باشند بلکه سه شبانه روز آب برای آنها ممنوع بود و شریعه فرات را بسته بودند حتی شب عاشورا، آب تهیه کردند و غسل شهادت نمودند وقتی امام به حضرت عباس فرمود حالا که عزم رفتن داری برو آب بیاور حضرت عباس عرض کرد چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی است چقدر عظمت و شجاعت و دلاوری و انسانیت و معرفت و شرافت و فداکاری یک تنه خودش را به جمعیت سر تا پا مجهز به سلاح می زند در برابر سپاه دشمن می ایستد و به پند و اندرز می پردازد ولی آنها را سودی نمی بخشد عباس(ع) خدمت امام می رسد و آنچه از لشکر عمر سعد دید به امام رساند حضرت عباس ناگهان صدای کودکان را شنید که فریاد می زدند العطش العطش برای حضرت عباس خیلی سخت بود صدای العطش کودکان را بشنود و کاری نکند از اینرو سوار اسب شد و نیزه به دست گرفت و مشک آبی را همراه خود برد و به طرف شط فرات راهی شد شریعه فرات با 4 هزار نیرو محافظت می شد اسب را داخل آب    می برد اول مشک را پر از آب می کند و بدوش می اندازد حضرت عباس تشنه است و هوا بسیار گرم. زمان واقعه عاشورا به روایتی دیگر مهرماه بوده است او جنگیده تا به فرات رسیده خسته و کوفته وارد آب شده، همانطوریکه سوار بر اسب است  آب تا زیر شکم اسب را فر می گیرد، دست زیر آب می برد مقداری آب با دو دستش بر می دارد تا نزدیکیهای لبانش می آورد آنهایی که از دور ناظر بودند ، گفته اند: اندکی تامل کرد بعد دیدیم آب را نخورد و روی آب فرات ریخت هیچکس نفهمید چرا قمر بنی هاشم آب نخورد اطاعت محض را ببینید با کلمه چشم برای آوردن آب راهی می شود، ایشان آب نمی خورد و با رجزی که بعد از خروج از آب می خواند دلیل آب نخوردن خود را بیان کرده است شاید هم حضرت عباس فکر کرده است که مولایش فرموده آب برای بچه ها بیاور یعنی حسین نمی خواهد آب بخورد یعنی به عباس اجازه نداده است که او هم آب بخورد.

حضرت عباس همینکه از آب خارج شد رجزی خواند که در رجز، مخاطب خودش بوده است، نه دیگران و از این رجز فهمیدند که چرا آب نخورده است:

یا نفس من بعدالحسن هونی               فبعده لا کنت ان تکونی

هذالحسین شارب المنون                    و تشربین باردالمعین

و الله ما هذا فعال دینی             و لافعال صادق الیقین

یعنی ای نفس ابوالفضل می خواهم بعد از حسین زنده بمانی - حسین شربت مرگ می نوشد و او در کنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده است و تو آب بیاشامی پس مردانگی کجا رفت ، شرف کجا رفت، مواسات و همدلی کجا رفت مگر حسین امام تو نیست هرگز دین چنین اجازهای به من نمی دهد هرگز وفای من چنین اجازه ای به من نمی دهد .

حضرت ابالفضل مسیر برگشت خود را عوض نمود و از داخل نخلستانها برمی گردد تا شاید مشک را سالم برساند چون قبلا از راه مستقیمی آمده بود ولی حالا همراهش امانتی گرانبها دارد و تمام همتش این بود که آب را سالم برساند لذا از داخل نخلستانها که امنیت بیشتری داشت برگشت دشمنان راه را بر او بستند و او را محاصره کرند تا آنکه نوفل ازرق شمشیری به دست راست حضرت زد و آن را زا بدن جدا نمود. در همین حال بود که دیدند ابالفضل رجز را عوض کرد و معلوم شد که حادثه ای تازه پیش آمده او می فرمود: والله ان قطعتم یمینی - انی احامی ابداء عن دینی (بخدا قسم اگر دست راستم را ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم) مشک آب را برشانه چپ قرار داد بار دیگر نوفل ازرق، ضربه ای دیگر زد و دست چپ حضرت را از مچ جدا نمود. طولی نکشید که رجز دوباره عوض شد در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است . راویان نوشته اند به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و آن را به دندان گرفتن و خودش را روی آن انداخت تا سالم بماند اما سپس تیری آمد و به مشک رسید و  آب مشک از دست رفت . ببینید آن لحظه چه حالی پیدا می کند دیگر با چه روئی دست خالی به خیمه ها برگردد و بچه ها به عمو عباس بگویند العطش؟!

یا نفس لا تخشی من الکفار        و ابشری برحمه الجبار

مع النبی السید المختار            قد قطعوا الببغیهم سری

قربانت ای حضرت عباس !!! تیری دیگر می آید بر سینه حضرت می نشیند و عده ای گفته اند عمودی آهنی بر فرق مبارکش می خوردو او را از اسب به زمین می اندازد اینجا بود که برادر خود حسین را برای اولین بار به نام برادر مرا دریاب خطاب می کند مقام معنوی عباس آنقدر زیاد بود که بخود اجازه نمی داد کمتر از مولا به برادرش بگوید حضرت صدای برادر را شنید خود را به بالین برادرش رساند همینکه بدن پاره پاره و دستهای جدا شده او را می بیند گریه می کند و می فرماید الان انکسر ظهری و قلت حیلتی   اکنون پشتم شکست و چاره من گسسته و کم شده حضرت عباس نقش زمین است از مولایش حسین درخواست می کند که:  یک چشمم باز است آن را از خون پاک کن تا یکباره دیگر تو را ببینم دیگر در خواستش اینکه مرا کنار خیمه ها مبر من به بچه ها قول آب دادم خجالت می کشم مرا اینطور ببینند .

ام البنین دختر خزام بن خالد بن ربیعه است ام البنین خواهر شمر ذی الجوشن یعنی شمر دایی حضرت عباس و دایی ناتنی امام حسین بوده است.

شهادت امام حسین (ع)  و حضرت علی اصغر (ع):

امام چه زمانی به میدان رفت تا ظهر عاشورا هنوز عده ای از اصحاب زنده بودند و نماز جماعت را هم خواندند حتی از صبح تا بعد از ظهر عاشورا هر یک از اصحاب که شهید می شدند خود حضرت آنها را در خیمه شهدا می گذاشت و خودش  به بالین یارانش حاضر می شد حتی با آن شرایط سخت و بحرانی، بیت شریف خود را تسلی می داد و گذشته از اینها سپاه عمر سعد وقتی می بیند که داغهایی که امام دیده و حالا تنها مانده است در چنین شرایطی فکر می کند دیگر امام با این همه رنج و مصیبت، توان جنگیدن و روحیه رزم نخواهد داشت و راحت می توان با او جنگید.

امام می بیند به روایتی هفتاد و دو تن روی خاک افتاده اند به خیمه اهل حرم رو می کند فریاد می زند یا سکینه، یا فاطمه، یا ام الکلثوم علیکم منی السلام زنان حرم شیون کردند امام آنها را دعوت به سکوت و خاموشی نمودند سپس امام سجاد را خواستند و علوم و صف و علم جفر را به ایشان تسلیم نمودند . آنگاه به حضرت زینب (س) فرمودند: خرد سالم را به من بده تا با او وداع کنم امام طفل 6 ماهه اش را گرفت و صورتش را نزدیک او برد تا وی را ببوسد که حرمله بن کاهل اسدی تیری انداخت و به گلوی کودک رسید امام بچه را به دست خواهرش زینب داد و دو دست خود را زیر گلوی بچه گرفت همینکه از خون پر شد آن خونها را به سوی آسمان پاشید با این کارش آسمان را هم به شهادت وا می دارد قبری می کند و حضرت علی اصغر را دفن می نماید سپس برای وداع با اهل بیت خود، به زنها رو می کند. حضرت سکینه فریاد کنان نزد امام می آید (مادر علی اصغر = رباب) امام سکینه را خیلی دوست می داشتند سکینه را به سینه خود      چسباند و اشکهایش را پاک کرد و فرمود سکینه جان بدان که بعد از مرگ من گریه تو بسیار است تا زمانی که جان در تن من است دلم را از روی حسرت، به اشک خود مسوزان. سپس امام عازم میدان شد و پیکارگر طلبید هر کس در برابر او می آمد به خاک هلاکت می افتاد تا اینکه تعدادی بسیار از آنان را کشت عمر سعد وقتی صحنه را اینچنین می بیند فریاد بر می آرود وای بر شما آیا می دانید با چه کسی می جنگید او فرزند علی (ع) است که شجاعان عرب را بخاک نیستی می انداخت  (هذا ربن قتال العرب) بخدا روح پدرش علی (ع) در کالبد اوست (والله نفس ابیه بین جنبید) پس دسته جمعی به روی حضرت حمله کردند امامی که تشنه است ، غریب است، مصیبتی عظیم دیده، خسته و گرسنه است با این وجود باز حریف امام نبودند. امام در حملات خود نقطه ای را انتخاب کرده بود که  نزدیک خیمه ها باشد به 2 دلیل : 1- می دانست دشمنان چقدر قسی القلبند و نامرد می باشند لذا می خواست تا تا جان دارد کسی متعرض خیمه ها نشود و با وجود اینکه با هر  حمله ای که می کردند همه فرار می کردند ولی زیاد از خیمه ها دور نمی شد. 2- اینکه می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است تا اهل بیت تسکین خاطر یابنند و بگویند آقا هنوز زنده است. امام زمان فرموده بود تا من زنده هستم از خیمه ها خارج نشوید لشگر دشمن دوباره حضرت را گروهی محاصره کردند و بین امام و خیام فاصله انداختند و شماری از دشمنان به سوی خیمه ها رفتند امام تا این صحنه را مشاهده نمودند بانگ سر دادند وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان اگر دین ندارید از روز معاد بترسید و در دنیای خود آزاد مرد باشید شمر رو به حضرت کرد و گفت ای پسر فاطمه چه می گویی ؟ حضرت فرمود من با شما جنگ دارم پس زنان چه گناهی دارند؟ تا من زنده هستم نگذارید  که سرکشان شما به اهل و عیال من تعرضی کنند.

شمر فریاد زد ای لشگر از خیمه ها دور شوید و به سوی خودش بروید امام  مانند شیری خشمناک بر آنان حمله می نمود و آنها را به خاک می انداخت تا سر انجام به خاطر تشنگی بسیار رو به سوی شریعه فرات گذاشت عمر سعد به حضرت یورش بردند که نگدارند دست حضرت به آب برسد ولی حضرت صفوف دشمن را شکافت و خودش را به آب رساند (نکته مهم این است ) که اسب حضرت هم سخت تشنه است و سر در آب گذاشته تا بیاشامد که امام فرمود انت عطشان و انا عطشان والله لا ذفت الماط، حتّی تشرب، ای اسب تو تشنه ای و من نیز تشنه ام سوگند به خدا که من آب نمی آشامم تا اینکه تو آب بیاشامی حیوان زبان بسته حرف امام را درک کرد و سر از آب بیرون آورد و آب نیاشامید حضرت مشتی آب برای حیوان برداشت تا از آن بیاشامد ناگه سواری فریاد زد یا اباعبدالله تو آب می آشامی حال آنکه لشکر بر سرا پرده و خیمه های تو می روند و هتک حرمت تو را دارند امام تا این سخن را شنید آب را ریخت و به لشگر حمله نمود و خود را به خیمه ها رساند اما معلوم شد که کسی متعرض خیمه ها نشده و فریبی در کار بوده است و هدفشان این بود که امام آب ننوشند چون فکر می کردند اگر امام تشنگی اش بر طرف شود دیگر حریف او نخواهند شد.

ولی نمی دانستند که امام آب نخواهد نوشید، مانند یارانش که تشنه به شهادت رسیدند حضرت دوباره با اهل بیت خود وداع نمود و آنان را به صبر و حلم و شکیبایی دعوت نمود و به آنها وعده ثواب داد و فرمود تا چادر اسیری به سر کنند و آماده مصیبت باشند و همچنین فرمود بدانید خدا نگهدار شما خواهد بود و از شر دشمنان نجات می یابید (این بیان امام که می داند سرانجام اهل بیت مصون می باشند از کرامات خود حضرت می باشند) و عاقبت کار شما ختم به خیر می شود و دشمنان شما به انواع بلاها عذاب می شوند پس مواظب باشید زبان به شکایت نگشائید که از قدر و منزلت شما کاسته می شود. حضرت باری دیگر سوی لشگر دشمن رفت . لشگر نیز از هر سو او را تیرباران نمودند .

راویان می گویند بخدا ما دیدیم پهلوانان لشکر به او حمله ور شدند و امام مانند گله گوسفندی که گرگ در آنها افتاده آنها را تار و مار می کرد.

حضرت در حال ستیز بود که مردی به نام ابوالعطوفش تیری به پیشانی حضرت زد و امام آنرا بیرون کشید و خون به رویش و محاسنش روان شد و فرمود بار خدایا تو شاهدی من از این بندگان کنکهارت چه می کشم؟ خدایا آنها را به شمار و تا آخر هلاک کن و هرگز آنها را میامرز حضرت دوباره حمله نمودند و می فرمود چه بدی کردید با خاندان محمد (ص) پس از او . شما بعد از من دیگر هیچکدام از کشتن بندگان خدا هراس ندارید من از خدا امیدوارم که در برابر خواری شما کرامت شهادت به من عطا کند و از راهی که گمان نبرید انتقام مرا از شما بگیرد . حصین بن مالک گفت ای پسر فاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما بگیرد فرمود شما را به جان هم اندازد و خونتان را بریزد و عذاب دردناکی به شما فرو بارد.

دعای امام برآورده شد اختلافات خانمان برانداز آنان تا آنجا کشید که شهر با عظمت کوفه، که به جای پایتخت به شکوه دولت پانصد ساله سامانیان ساخته شده بود برای همیشه ویران شد و به تل خاکی سیاه و بی گیاه مبدل شد و انتقام همگی آن به طرز وحشتناکی توسط مختار شهید گرفته شد و عذاب دردناک هم در قیامت خواهند چشید).

حضرت جنگید تا زخمهای بزرگی به او رسید که روایت شده دو زخم کاری به حضرت وارد شد البته این زخمها در زمان حیات حضرت بوده والا وقتی آقا را از اسب به زمین انداختند 1900 ضربه به حضرت فرود آوردند حضرت خیلی ناتوان شده بود و کمی برای خستگی ایستاد که در این میان سنگی به پیشانی حضرت خورد و پیراهن خود را بالا برد که خون را پاک کند که تیر سه شعبه (3 پره) آمد و به سینه آقا نشست و به روایتی به قلبش اصابت نمود حضرت فرمود بسم الله و بالله و علی مله  سپس آن تیر را از بدن خود خارج کرد و خون را در کف دست خود پر کرد و به آسمان پاشید و سپس دست دیگر را پر کرد و فرمود به همین دست به دیدار رسول الله خواهم رفت و می گویم یا رسول الله آنها مرا کشتند در این هنگام ضعف بر حضرت چیره شد تا آنکه مالک بن سر به حضرت دشنام داد و شمشیر به سر مقدس حضرت زد و خون از سر حضرت جاری گشت حضرت کلاه از سر برداشت و عمامه ای بر آن زخم بست سید بن طاووس می گوید سپس حضرت سیدالشهدا فرمود ای اهل حرم برای من جامه ای بیاورید آن را زیر لباسهایم بپوشم تا پس از مرگم کسی آن جامه را از تن من خارج نکند جامه ای برای حضرت آورند حضرت چندجای آن جامه را پاره کرد تا بی ارزش تر شود. اما روایت است وقتی حضرت به شهادت رسید آن جامه کهنه را هم از تن حضرت خارج کردند و حضرت را عریان رها نمودند شیخ مفید می گوید حضرت گرچه از بسیاری زخم توانی دیگر نداشت ولی با این حال بر دشمنان حمله می کرد و آنان را به چپ و راست پراکنده می نمود شمر که این صحنه را دید دستور داد تا حضرت را تیرباران نمایند آنقدر تیر زدند تا لشگر فراری باز ایستاد و مقابلش را گرفتند حضرت زینب (س) که چنین دید به عمر سعد فریاد کشید و به او فرمود:     و یحک یا عمر ایقتل ابا عبدالله و انت تنظر الیه؟ ای عمر وای بر تو !!! حضرت حسین را می کشند و تو به آن می نگری عمر سعد پاسخی نداد و به روایت طبری اشک عمر سعد جاری شد و صورت خود را از سوی زینب (س) برگرداند سپس حضرت زینب رو به لشگر می گوید ویحکم ما فیکم مسلماء   وای بر شما آیا مسلمانی در میان شما نیست. در این هنگام صالح بن وهب الیزنی با تمام قدرت نیزه بر پهلوی حضرت زد که امام چنان از روی اسب افتاد که یا طرف راست صورت مبارکشان بر زمین فرود آمدند حضرت دوباره برخاستند حضرت زینب (س) که تمام نگاهش به برادرش بود وقتی این صحنه را دید از در خیمه بیرون آمد و فریاد زد و اخاه - واسیداه و اهل بیتاه - لیت السماط، اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی اسهل و ای برادرم و ای آقای من و ای اهل بیت من ای کاش آسمان خراب می شد و به زمین می افتاد، ای کاش کوهها از هم می پاشید و به روی بیابانها پراکنده می شد در این هنگام شمر ذی الجوشن لشگر را صدا کرد و گفت برای چه ایستاده اید کار حسین را یکسره کنید وقتی حضرت در گودال قتلگاه افتاد و قدرت حرکت نداشتند باز می بینم لشگر از او ترس دارند که نزدیک ایشان شود و سر مقدس ایشان را قطع کند.

عده ای از سپاهیان عمر سعد می گفتند نکند امام حیله جنگی به کار برده که اگر کسی نزدیک شده حمله کند لذا نقشه ناجوانمردانه ای کشیدند راوی حمید بن مسلم می گوید سپاه عمر به سوی خیمه های حمله کردند چون می دانستند آقا طاقت نمی آورد سکوت کند و اگر حیله باشد بلند خواهد شد امام حسین از شدت تشنگی و از زخمهای شمشیرهایی حال افتاده است هیچ انسانی نمی تواند حالت حضرت را در آن لحظه تجسم کند یک نفر فریاد می زند حسین تو زنده ای؟ لشگر به خیمه ها ی اهل بیتت حمله ور شده است؟ حضرت به زحمت روی زانوهای خودشان بلند می شود و به نیزه اش تکیه می کند و می فرماید فرماید و یلکم یا شیعه ال ابی سفیان ان لم یکنلکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احراراء فی دنیاکم ... ای پیروان آل ابوسفیان وای به حالتان، اگر به قیامت  اعتقاد ندارید و اگر دین ندارید در دنیای خودتان آزاده باشید.

وقتی دیدند حضرت واقعاء به زمین افتاده همگی بر امام حمله کردند عمر سعد به خولی که کنار او بر روی اسب بود گفت: برو و کار  امام را تمام کن چون قبل از خولی، زرعدبن شریک دست چپ حضرت را قطع نموده بود هنگامیکه خولی پیاده شد تا سر حضرت را از بدن جدا کند لرزش، بدن او را گرفت و نتوانست این کار را انجام دهد شمر ملعون به او گفت خداوند بازویت را قطعه قطعه کند چرا می لرزی؟ خود شمر از اسب پیاده شد و سر مبارک حضرت را از تن جدا کرد و سپاه عمر سعد جامه های او را ربودند و حضرت بدون لباس ماند. آسمان به اندازه ای سیاه شد که در روز ، ستاره ها دیده شد و هر سنگی که برداشته می شد خون تازه در زیرش دیده می شد . (راوی می گوید آنگاه که سر مقدس آقا را بریدند و غبار سیاهی در فضا برخاست و باد سرخی وزید که چشم، چشم را نمی دیدن گویا که عذاب نازل خواهد شد. سریع هوا آرام شد سر حضرت را به نیزه کردند و در شهرها میان بندگان خدا می گردانیدند با آنکه می دانستند او ذریه پیغمر است و به صریح قرآن دوستی آنها لازم است).

امام باقر فرمودند فرزند رسول الله را چنان با تیغ و شمشیر و سنگ کشتند که با حیوانات آنطور قدغن بود سپس با اسبان بر بدنش می تاختند.

هنگامیکه امام شهید شد لشگریان شخصی را دیدند که ناله و فریاد می کند به او گفتند ای مرد بس کن این همه ناله و فریاد برای چیست؟ در پاسخ گفت چگونه ناله و فریاد نکنم و حالا آنکه پیامبر خدا (ص) را می بینم که ایستاده است و گاهی به آسمان و گاهی به محل کارزار شما می نگرد و من می ترسم که خداوند را بخواند و نفرین کند و همه اهل زمین هلاک شوند و منهم در میان شما هلاک شوم برخی لشگریان عمر سعد گفتند این مرد دیوانه است روای می گوید از امام صادق پرسید آن فریاد کننده چه کسی بود حضرت صادق فرمود ما او را بجز حضرت جبرائیل (ع) کس دیگری نمی دانیم.

امام حسین بعد از وداع آخر ،   یکی دوبار دیگر نیز به خیمه ها می آمد و سرکش می کرد لذا اهل بیت امام، هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتند و منتظر بودند تا شاید صدای امام را باری دیگر بشنوند و جمال آقا را زیارت کنند که یکمرتبه صدای اسب حضرت، ذوالجناح بلند شد اهل بیت گمان کردند حضرت دوباره آمد ولی دیدند اسب آمده در حالیکه زین آن واعکگون است اسب امام خود را به خون امام آغشته کرده بود و بلند شیهه می کشید و دستهای خود را بر زمین می زد عده ای از راویان می گویند این اسب آنقدر سر به زمین زد تا جان داد.

اهل بیت اسب را بدون صاحب دیدند آنگاه ، فریاد به گریه و شیون بلند شد حضرت دست خود را بر سر گذاشت و فرمود (وامحمداه ، واجداه ، و انبیاه واابالقاسما ، واعلیاه ، واجعفراه ، واحمزتا ، واحسناه ، هذا حسین بالعراد صریع به کربلاط، ، محزوزالراس من القفاط، ، مسلوب العمامه والرداط، ، این حسین است که بر زمین کربلا افتاد، این حسین است که سر او از پشت بریده اند و عمامه و رداط، او را به تاراج برده اند. ام کلثوم این جملات را گفت تا بیهوش شد)

روایت شده وقتی امام بخاک افتاد اسبش از او حمایت کرد و بر سواران عمر سعد می پرید و آنها را از زمین می انداخت .

اهل بیت تا اسب را دیدن شروع به نوحه سرایی نمودند (نوحه سرایی طبیعت بشر است، انسانی بخواهد در دل خود را بیان کند به صورت نوحه سرایی کسی را مورد خطاب قرار می دهند هر یک از افراد خاندان ، بنحوی نوحه سرایی را آغاز کردند علت اینکه قبل از شهادت حضرت نوحه سرایی نکردند این است که آقا به آنها اذن نداده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید من که شهید شدم البته  نوحه سرایی کنید.)

هر کدام از اهل بیت طوری با اسب صحبت می کردند ولی سکینه دختر امام که بعدها یکی از زنان عالمه عالم شد که همه علماط، برای او اهمیت ویعکه ای قائل شده اند به صورت خاصی نوحه سرایی کرده است که دل همه را سوزانده است.

به حالت نوحه سرایی اسب را مورد خطاب قرار داد: [ یا جواد ابی، هل سقی ابی، ام قتل عطشانا] ای اسب پدرم وقتی که پدرم رفت تشنه بود آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه به شهادت رساندند.

لشگر دشمن بعد از آنکه حضرت به شهادت رساندند به سوی خیمه ها هجوم بردند و هر کدام بر دیگری پیش گرفت تا اینکه چادر را از سر زنان بکشند دختران و حرم پیامبر گریه می کردند . زنان را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را آتش زدند

تاسوعا ؛ بزرگداشت شهادت حضرت ابوالفضل(ع) اسوه ایثار و دلاوری

روز تاسوعا

تاسوعا بزرگداشت شهادت اسوه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حق گذاری عباس بن علی(ع) است و هنوز تاریخ، روشن از کرامتهای اوست و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.

آن سردار فداکار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، اما جوانمردی و وفایش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهل ‏بیت و کودکان تشنه کام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به کودکان برساند.

خود از آب ننوشید و فرات را تشنه لبهای خویش نهاد و برگشت و دست عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را کجا می‏ توان یافت و آیا این فداکاری را با واژه ها می توان بیان کرد .

حضرت عباس(ع) آموزگار بی بدیل فتوت و مردانگی در تاریخ شد.

خاندان حضرت عباس (ع)

در سال 26 هجری قمری، حضرت عباس (ع) پایه عرصه گیتی نهاد. مادر گرامی وی فاطمه، دختر حزام بن خالد بن ربیعه بن عامر کلبی و کنیه اش (ام البنین) بود.

چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، که امیرالمؤمنین از برادرش عقیل، که به اصل و نسب قبایل آگاه بود، درخواست کرد زنی را از دودمانی شجاع  برای او خواستگاری کند و عقیل، فاطمه کلابیه (ام البنین) را برای آن حضرت خواستگاری و ازدواج صورت گرفت.

امیرالمؤمنین (ع) از این بانوی گرامی، صاحب چهار پسر به نامهای عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.

عباس (ع) ازبرادران دیگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خویش، حسین (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار کردند.

ارادت قلبی ام البنین (س) به خاندان پیامبر (ص) آنقدر بود که امام حسین (ع) را از فرزندان خود بیشتر دوست داشت؛ بطوریکه وقتی به این بانوی گرامی خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسین (ع) باخبر سازید و چون خبر شهادت امام حسین (ع) به او داده شد، فرمود رگهای قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زیر این آسمان کبود است، فدای امام حسین (ع).

دوران کودکی حضرت ابوالفضل العباس (ع)

در روزهاى کودکى حضرت عباس(ع)، پدر گرانقدر وی چون آئینه معرفت، ایمان، دانایى و کمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانى‏اش بر وى تأثیرمی گذاشت. او از دانش و بینش على(ع) بهره مى ‏برد.

پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ‏اى پاک و مبارک براى ایام نوجوانى و

دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد چگونه امت پیامبر فرزند پیغمبر را کشتند

تحقیق در مورد پیامبر

اختصاصی از فی موو تحقیق در مورد پیامبر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد پیامبر


تحقیق در مورد پیامبر

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:30

فهرست مطالب ندارد 

 

مقدمه

رسول الله (ص) به روایت اهل سنت در روز دوازده ربیع الاول و به روایت اهل تشییع هفده
 ربیع الاول و به روایتی که شاید صحیح تر باشد، دوم ربیع الاول در آغوش علی (ع) رحلت کرد. ولی بر خلاف سفارشات بسیار آن حضرت مبنی بر حفظ اتخاذ و وحدت و پرهیز از اختلاف
 ودو دستگی و رقابت بر سر دنیا، جامعه اسلامی به دو گروه هواداران خلفا و دوستداران علی(ع)
 و اهل بیت تقسیم شدند. ریشه این اختلاف به واقعه ای به نام سقیفه باز می گردد. با رحلت رسول الله (ص) انصار برای اینکه از خلافت باز نمانند وترس و نگرانی که از مهاجران قریش داشتند، در محلی به نام سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و خلافت خود را مطرح کردند[1]. در این هنگام سه تن
 از مهاجران قریش به نام های ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح که نگران حکومت دنیاوی رسول الله (ص) بودند، خود را به سقیفه رساندند. در این میان ابوبکر خویشاوندی با رسول الله (ص) و امامت و رهبری قریش و پست وزارت را برای انصار مطرح کرد2. بدین سبب گروهی از انصار با دشمنی قبیله ای که در میان اوس و خزرج وجود داشت از خواسته قبلی خود واپس نشستند و با ابوبکر بیعت کردند. فردای آن روز، صبح سه شنبه، با حضور مهاجران و سران قریش در مسجدالنبی با ابوبکر بیعت شد. با بازگشت ابوسفیان از محل ماموریت خود با امتیازاتی که دست آورد، به این گروه پیوست. بدین سان گروه حامیان خلفا شکل گرفت. اینان در جنگ جمل در برابر علی (ع) خود را شیعه عثمان نامیدند و بعدها عنوان « اهل السنه و الجماعه » و یا « اهل العدل والسنه » را برای خود برگزیدند. سرانجام مناقشات میان اصحا حدیث یعنی مالکی ها ، حنبلی ها و شافعی ها
 با اصحاب رای یعنی حنفی ها سبب شد تا در زمان القادر بالله این چهار مذهب به رسمیت شناخته شود.

گروه دوم هواداران اهل بیت و شیعیان علی (ع) بودند. اینان با استناد به حدیث ثقلین و سفینه ی نوح ، خاندان رسول الله  (ص) را تنها شایسته ی خلافت می دانستند. آنان معتقد بودند در قران هرگاه مسئله جانشینی پیامبران مطرح شده، خداوند در یکی از فرزندان و خویشاوندان ذکور که آلوده به گناه نشده باشند، قرار داده است. به همین سبب علی (ع) به نص جلی از سوی رسول الله (ص) در غدیر خم که فرمود: « من کنت مولاه و علی مولاه » و در جریان میهمانی خویشان و اقوام، علی (ع) را جانشین و خلیفه خود قرار داد. دیگر نص خفی شامل مقدم داشتن علی (ع) بر ابوبکر در ابلاغ سوره برائت و حدیث منزلت و ثقلین و سفینه نوح بود که اهل بیت و علی (ع) را شایسته مقام امامت و خلافت می دانستند. رهبران این گروه: عمار، مقداد ، ابوبکر و سلمان بودند که ارکان تشیع را تشکیل می دهند این چهار نفر علی (ع) را پیشوا و راهنمای خود ساختند و در تشیع اسلام پیشگام بودند. ابوبکر در آغاز خلافت خود دشواری سهمگینی پیدا کرد و آن ظهور پیامبر نمایان
 و برگشتگان از دین بودند که مورخان تحت عنوان جنگ های (رده) از آن یاد کرده اند. با بررسی دقیق روایات پیرامون جنگ های رده بر ما روشن می گردد، بازگشتگان از دین شامل گروه های زیر بودند:

الف: پیامبران دروغین :  در واپسین روزهای حیات رسول الله (ص)، « اسود عنسی » در یمن
 و « مسیلمه بن حبیب » در میان بنی حنیفه ادعای پیامبری پرداختند. در روزگار ابوبکر پیامبر نمایان دیگری همچون « سجاح » و « طلیحه بن خویلد اسدی » ظهور کردند.

ب: مخالفان پرداخت زکات:  گروهی از قبایل عرب با حفظ ایمان و اسلام خویش و انجام
 دیگر واجبات دینی از پرداخت زکات به خلیفه اول خودداری می کردند.  

ج: مخالفان رهبری ابوبکر:  گروهی از قبایل عرب برخی از مردم کنده و بنی تمیم ، خلافت ابوبکر را به رسمیت نمی شناختند و خواهان تفویض قدرت سیاسی به اهل بیت رسول الله (ص) بودند. گروهی نیز همچون مردمی از طی و بنی اسد و بنی فزاره، ابوبکر را برای اداره ی خلافت ضعیف می دانستند و می گفتند:  ما هرگز با «ابوفصیل» بیعت نخواهیم کرد. بدین سان بر ما روشن
 می گردد:

1-  همه قبایل عرب از دین برگشته نبودند. زیرا مردم مکه و مدینه منوره و میان این دو شهر
 و بسیاری از قبایل نجد، تهامه و یمن همچنان مومن و وفادار به اسلام باقی مانده بودند.

2-  همه سرداران خلیفه اول با برگشتگان از دین نمی جنگیدند بلکه با مانعان زکات و مخالفان خلافت ابوبکر نیز می جنگیدند تا آنان را تسلیم خلافت کنند. آنگونه که سه تن از سرداران خلیفه حضر موت با برخی از شاخه های قبیله کند جنگیدند و آنان را ناگزیر به تسلیم کردند.

خلیفه اول پس از سرکوبی بازگشتگان از دین و مخالفان خود با خشونت هر چه تمام تر و ایجاد آرامش نسبی در جزیره العرب به دعوت مثنی بن حارثه شیبانی ، یکی از شیوخ قبایل همجوار حیره و ایران، برای کاهش  تنش ها و مخالفت های سیاسی داخلی و برای جلوگیری از درگیری های داخلی عرب و استفاده از نیروی جنگی بالقوه این قبایل در راه جهاد و گسترش اسلام، سرداران نظامی خود را به دو سوی شمال و شرق جزیره العرب گسیل داشت.

خلیفه پیر پس از آسودگی از جنگ های رده، خالد بن ولید مخزومی، فرمانده نظامی ارشد خود را مامور حمله به مرزهای ایران کرد و مثنی بن حارثه را دستور داد به خالد بپیوندد. خالد ابتدا
«ابله » و « خریبه » را به جنگ و « درتی » و « هرمزجرد» را به صلح فتح کرد و با اهالی
 « الیس» به شرط راهنمایی و کمک به مسلمانان صلح نمود. شایان توجه است ظاهرا روایت طبری که از سیف بن عمر تمیمی سازنده روایت، اشخاص و مکان های دروغین اخباری درباره مثنی، ولجه و الیس و کشته های بسیار در این پیکارها آمده ، درست باشد زیرا در شهرهای مرزی و پادگان های آن نمی توانسته چنین نیروی عظیمی باشد که تنها در الیس هفتاد هزار نفر کشته شده باشند. وی فرمانده پادگان های دولت ساسانی در مرزهای اعراب را در محل تلاقی دجله و فرات شکست داد و به سوی حیره حرکت کرد. حیره در این حال وابستگی چندانی به دربار تیسفون نداشت زیرا پس از کشته شدن نعمان بن منذر عامل خسرو پرویز بر حیره و شکست قوای ساسانی در پیکار زوقار، موقعیت ساسانیان در حیره متزلزل بود، به همین سبب حاکم حیره به نزد خالد رفت و با وی  قرار سالی یکصد هزار درهم و راهنمایی مسلمانان و موصون ماندن معابد و قصور شهر صلح نمود.[2] خالد پس از حیره انبار را به صلح فتح کرد و با اهالی عین التمر بجنگید و آن را فتح نمود. از جمله اسرای عین التمر سیرین و یسار جد محمد بن اسحاق مورخ می باشند. ابوبکر پس از ارسال سپاه به شام چون از کفایت سرداران خود اطمینان نداشت دستور داد تا خالد بن ولید از جبهه های عراق به سوی شام برود. خالد نیز از راه صحرا خود را به شام رسانید و در نبرد «اجنادین» شرکت کرد و بر اثر فرماندهی وی ، سپاه اسلام بر رومیان پیروز شد. کار فتوحات با مرگ خلیفه اول پایان نیافت و خلیفه دوم ( عمربن خطاب )، ابو عبیده ثقفی را به فرماندهی سپاه اسلام در عراق انتخاب کرد. وی در رمضان سال سیزده هجری در محل « قس الناطف» در برابر فرمانده ایرانی  « ذوالحاجب مردانشاه ( بهمن جادویه ) »  زیر پای پیل کشته شد. و چهار هزار نفر از مسلمانان کشته شدند و برخی نیز به مدینه فرار کردند. شکست پل، گستردگی نیروهای عملیاتی در شام و عراق و کمبود نیروی جنگ جو خلیفه را واداشت تا از نیروهای گسترده قبایل یمنی و کسانی  که سابقا از دین برگشته بودند برای شرکت در جبهه های شام و عراق دعوت به عمل آورد، بدین سان نیرویی گسترده از قبایل عرب که تربیت دینی صحیحی نداشتند در فتوحات شرکت کردند. عمر گروهی از نیروهای قبایل جنوبی از « بجیله» و «ازد» و دسته هایی از « بنی کنانه، بنی تمیم و عبدالقیس» را به عراق نزد مثنی فرستاد. وی با نیروهای تازه نفس در ساحل غربی فرات در محلی به نام « بویب»( نخیله )  با « مهران» فرمانده ایرانی روبه رو شد و شکست سختی به سپاه ساسانی وارد کرد. در این حال اوضاع سیاسی تیسفون به هم ریخته بود و هر از گاهی شاهزاده ای از میان فرزندان ذکور یا دختران ساسانیان با کمک سرداران بر تخت می نشست و اکنون نوبت به یزد گرد سوم رسیده بود. به همین سبب قدرت سیاسی و نظامی ساسانیان به سستی گرایید و کارشناسان به ناتوانی کشید و شوکت ایشان از هم پاشیده شد و سپاهیان جرات خود را از دست دادند. «رستهم » که در این زمان نایب السلطنه حقیقی پادشاه ساسانی محسوب می گشت، وی مردی با تدبیر و سرداری دلیر بود. رستهم از خطر عظیم حمله عرب که کشور را تهدید می کرد آگاهی داشت ، خود فرماندهی کل سپاه ساسانی را بر عهده گرفت و به دفع دشمن همت گماشت و سپاهی بزرگ فراهم کرد و در « قادسیه» نزدیک حیره با « سعد بن ابی وقاص» فرمانده سپاه مسلمانان رو به رو شد. رستهم، چهار ماه از جنگ خودداری کرد و در این میان رفت و آمد سفرا سودی نبخشید و رستهم به « مغیره بن شعبه» سفیر سعد گفت : « سوگند به خورشید و ماه که آفتاب فردا به چاشتگاه نخواهد رسید مگر آنکه همه شما را به قتل خواهم رساند.» مغیره  نیز گفت: « لا حول ولا قوه الا بالله » و بازگشت. جنگ سه روز طول کشید و رستهم شخصا جنگ را اداره میکرد، در حالی که در زیر خیمه نشسته و درفش کاویانی را که نمودار شوکت و قدرت ایران بود، در رابر خود نصب کرده بود. رستم با زخم های شمشیر و نیزه فراوان کشته شد و درفش کاویانی به دست اعراب افتاد و شکست به سپاه ساسانی راه یافت و بسیاری از سپاهیان رستم به مداین گریختند یا کشته شدند و یا به اسارت در آمدند. ‌

با فرار بقایای سپاه رستم به مداین، مسلمانان پیشروی کردند و در ساحل دجله اردو زدند و در آنجا ماندند تا دوبار خرمای تازه خوردند. عموم دهقانان سواد میان دجله و فرات چون قدرت نظامی مسلمانان را دیدند به نزد سعد آمدند و با وی صلح کردند. در این مدت سعد موفق شد « ساباط‌ » را به پیمان صلح و نواحی غربی مداین را فتح کند. سقوط مناطق غربی پایتخت موجب فرار یزدگرد شد. وی با گنجینه و جواهرات گرانبها و زنان و کودکان و حرم خود به « حلوان » گریخت و  «خرزاد» برادر رستم را به جانشینی خود در مداین گماشت. هنگامی که این خبر به سعد رسید دستور داد سپاهیان عرب از یک نقطه ی کم عمق دجله عبور کردند و خود را به «اسپانبر»  رساندند. خرزاد از دروازه شرقی مداین همراه لشکریان خود به جلولا عقب نشینی کرد و مسلمانان وارد مداین شدند و غنایم بسیار به دست آوردند. سعد وارد ایوان مداین شد و پس از سه روز در کاخ سفید سکونت گزید و دستور داد اموال و گنجینه ها را از کاخ ها جمع آوری و شماره نمایند. سعد ایوان مداین را به مسجد قرار داد و نخستین نماز جمعه را در ماه شعبان در آن بخواند. در این میان گروهی از مرزبانان در یکی از قلعه ها متحصن شدند و تسلیم نشدند سعد به سلمان فارسی دستور داد نزد آنان رود و با آنان مذاکره کند. سلمان به نزد آنان رفت و به زبان فارسی از آنان درخواست کرد تا خود را تسلیم کنند. سلمان به آنان امان داد و گفت: « نام من روزبه است و هنگامی که نزد پیامر این امت رفتم مرا چنان گرامی داشت که یکی از خاندان خود قرار داد.» در این حال مرزبانان از قلعه خارج شدند و نزد سلمان و سعد، اسلام آوردند. در این حال هزاران نفر از مردم مداین از آنان پیروی کردندو به دین اسلام درآمدند.

نبرد جلولا

هنگامی که سعد باخبر شد گروهی از سپاهیان ساسانی دستور یزدگرد در جلولا گرد آمده اند، هاشم بن عتبه بن ابی وقاص را با دوازده هزار نفربه جنگ آنان فرستاد. هاشم پس از پیکاری سهمگین در اواخر سال شانزده هجری موفق به فتح جلولا شد. «جریر بن عبدالله بجلی » نیز خانقین را به جنگ گشودپس از آن هاشم بن عتبه با دهقانان مهروذوبند نجیم صلح کرد.

بنای بصره و کوفه

با فتح مداین و شکست کامل نیروهای ساسانی در عراق مسلمانان برای هدایت فتوحات نیاز به پادگتن هایی داشتند. بدین سان در جنوب عراق در سال چهارده به فرمان خلیفه دوم، « عتبه بن غزوان » شهر بصره را طرح ریزی کرد. از این پس شهر بصره هدایت فتوحات را در مرکز و جنوب ایران و خراسان را بر عهده داشت. حاکم این شهر پس از عتبه بن غزوان، « مغیره بن شعبه ثقفی» بود تا اینکه از او خلافی سر زد و خلیفه به جای وی ابوموسی اشعری را گماشت. ابوموسی به فرمان خلیفه دوم از ابله به خوزستان ایران لشکر کشید و بر اهواز و روستاهای آن دست یافت و شوش را به صلح فتح کرد. سپس ابوموسی با هرمزان خوزستان در شوش بجنگید و آن شهر را با کمک سپاهیان کوفه و راهنمایی برخی از ایرانیان فتح کرد. همچنین ابوموسی شهرهای رامهرمز و جندی شاپور را نیز به صلح بگشود.

کوفه

سعد بن ابی وقاص پس از آنکه از سوی خلیفه دوم ماموریت یافت هجرتگاهی برای مسلمانان بسازد، «حذیفه بن یمان » و « سلمان » را بفرستاد تا محل مناسبی را انتخاب کنند. آن دو نیز ریگ زار کوفه را انتخاب کردند.  سعد نیز در محرم سال هفدهم از مداین به کوفه آمد و آن شهر را طراحی کرد. وی مسجد و دارالاماره را در جایی بلند قرار داد و در چهار جهت اصلی معابر بزرگ را تعیین کرد و محله ها را میان معبرها قرار داد. سعد با قرعه کشی بخش غربی را برای نزاری ها و بخش شرقیرا برای اهل یمن قرار داد. جمعیت شهر کوفه شامل دوازده هزار نفر یمنی و هشت هزار نفر نزاری و چهار هزار سرباز دیلمی که پس از پیکار قادسیه اسلام آوردند و سعد بن ابی وقاص آنان را در کوفه سکونت داد.

پس از تاسیس شهرهای بصره و کوفه، فتح بقیه شهرهای ایران و اداره ی آنها بر عهده این دو شهر بود ولی برخی از شهرهای فارس را عثمان بن ابی العاص والی بحرین از راه دریا بگشود. وی در سال نوزده، شهر «توج» را فتح کرد. و در آن مسجد جامعی بساخت و آن شهر را پایگاه و محل هجرت مسلمانان قرار داد. وی ارجان، مجاور توج، را به جنگ گشود و کازرون و بوبندجان را از کوره شاپور فتح کرد. شیراز و دارابجرد و فسا با پیمان صلح به وسیله عثمان فتح شد و جهرم به جنگ گشوده شد و اصطخر با پیمان صلح به وسیله عبدالله بن عامر فتح شد.[3]

فتح مناطق غربی و مرکزی ایران

یزدگرد در سال نوزده، از حلوان به اصفهان گریخت. به همین سبب جریربن عبدالله بجلی، حلوان و قره میسن را به صلح فتح کرد. یزدگرد از اصفهان مردان شاه ذوالحاجب را با شصت هزار نفر با درفش کاویانی برای جلوگیری از تهاجم اعراب به نهاوند فرستاد. عمار بن یاسر والی کوفه خلیفه را باخبر ساخت. عمر نیز نعمان بن مقرن را به نهاوند فرستاد. در گرماگرم پیکار نعمان کشته شد و نایب وی « حذیفه بن یمان » نبرد را ادامه داد تا مسلمانان پیروز شدند. حذیفه با مردی به نام دینار بر سر اموال و منازل مردم نهاوند به شرط پرداخت جزیه و خراج صلح کرد. این پیروزی بزرگ را مسلمانان « فتح الفتوح » نامیدند.

پیکار نهاوند زمینه سقوط کامل دولت ساسانی شد زیرا یزدگرد از اصفهان به اصطخر و کرمان و سجستان و خراسان متواری شد. از آن پس لشکریان پراکنده مرزبان و سرداران ساسانی و ویسپوهران نیز نتوانستند چندان مقاومتی از خود نشان دهند و راه فتح شهرهای مرکزی و شرقی ایران به روی مسلمانان گشوده شد. جریر بن عبدالله بجلی در سال 23 هجری همدان را به صلح فتح کرد و ری و دشتبی به وسیله «عرو بن زید طایی» به جنگ فتح شد ولی پس از مدتی نقض کردند و دوباره با پیمان صلح تسلیم شدند. برا بن عازب، با مردم ابهر و قزوین صلح کرد ولی اهالی قزوین از پرداخت جزیه اکراه داشتند و اسلام آوردند. حذیفه بن یمان به سوی اردبیل لشکر کشید و با مرزبان آن پیمان صلح بست. اصفهان نیز در سال 23 هجری با پیمان صلح به وسیله عبدالله بن بدیل خزاعی فتح شد.

یزدگرد سوم پس از پس از فرار به سوی کرمان و سجستان چون مورد بی مهری مرزبان آن قرار گرفت به خراسان گریخت و ماهویه مرزبان مرو اورا پذیرا شد وای هنگامی که بدرفتاری یزدگرد را بدید نیزک طرخان را علیه یزدگرد یشورانید. نیزک نیز با سپاهی از ترکان به جنگ یزدگرد آمد.

سپاهیان یزدگرد شکست خوردند و آخرین شاه ساسانی بگریخت. و بنابر روایات به دست آسیابانی کشته شد. با مرگ وی فرجام ساسانیان با طوفان حادثات و هم بر دست سپاهیان اسلام به پایان آمد.

 

 

فتح خراسان

با فتح ری و اصفهان راه مشرق ایران بر روی اعراب باز شد. قومن و دامغان با صلح به دست آنان افتاد. عبدالله بن بدیل خزاعی فاتح اصفهان طبسین را به صلح بگشود. قهستان، رستاق زام از توابع نیشابور، بیهق، زاوه، خواف. اسفراین به جنگ گشوده شد. شهرهای نیشابور، نسا، ابیورد، سرخس، هرت، بادغیس، پوشنگ با پیمان صلح فتح شد. کنارنگ، طوس و ماهویه مرزبان مرو با عبدالله ابن عامر پیمان صلح بستند. اهالی مرو نیز قرار گذاشتند مسکن در اختیار اعراب بگذارند. در این هنگام اهالی طخارستان و جوزجان و طالقان و فاریاب علیه مسلمانان متحد شدند ولی احنف بن قیس تمیمی کشتاری سخت از آنان کرد. جوزجان به جنگ گشوده شد و اهالی طالقان و بلخ نیز با پیمان صلح تسلیم گردیدند. سجستان و مدینه آن زرنج با پیمان صلح تسلیم شدند. انحطاط دولت ساسانی پیش از حملات اعراب مسلمان آغاز شده ود و عوامل گوناگون داخلی و خارجی زمینه های آن را فراهم کرده بود. سرزمسن ایران از سال 12 تا 31 هجری به جز شمال ایران و ماوراالنهر به دست اعراب فتح شد. شهرهای ایران یکی پس از دیگری به جنگ و بیشتر با پیمان صلح به دست مسلمانان افتاد و ایران جزو سرزمین های خلافت اسلامی درآمد و شهرهای ایران به وسیله دو فرمانداری کوفه و بصره اداره می شد، ولی جریان اسلامی شدن و پذیرفتن اسلام از سوی ایرانیان و گسترش فرهنگ اسلامی با این سرعت ممکن نشد زیرا برخی از شهرها همچون ری، اصطخر، سغد، بخارا و سمرقند، نقض عهد می کردند و اسلام دین ایمان وعقیده بود. جریان اسلامیت ایران از هنگام فتوحات تا سده چهاردهم هجری ادامه داشت و مردم ایران به صورت تدریجی و با رضا و رغبت اسلام آوردند. اشکال پذیرش اسلام از سوی ایرانیان را می توان به قرار ذیل دسته بندی کرد:

1- در ایام پیشروی اعراب طبقات گوناگونی از ایرانیان در شهرها و روستاها اسلام می آوردند. از آن جمله:

الف: چهار هزار سرباز دیلمی که سپاه شاهنشاه نامیده می شدند پس از جنگ قادسیه اسلام آوردند و سعد بن ابی وقاص به هر کدام هزار درهم عطا کرد. همین امر موجب تشویق آنان شد تا در فتح مداین و جلولامسلمانان را یاری رسانندو هم ییمان قبیله بنی تمیم شدند و در کوفه، شهر تازه تاسیس اعراب، ساکن شدند.

ب: گروهی از اسواران به فرماندهی سپاه اسواری فرمانده طلایه سپاه یزدگرد و شیرویه اسواری، چون پیروزی اسلام و عزت مسلمانان را بدیدند، نزد ابوموسی آمدند و اسلام آوردند و مسلمانان را در شوشتر یاری رساندند. هنگامی که آنان هیچ گونه گزند و آسیبی دیده نشد. ابوموسی به شگفت آمد، سبب را از سیاه  سوال کرد. وی پاسخ داد:« ما با توکل و امید به خیر فراوان از سوی خداوند به این دین گرویدیم» به همبن جهت ابوموسی بر عطای آنان افزود و آنان را در بصره سکونت داد و آنان با قیله بنی تمیم هم پیمان شدند.

ج: برخی از سپاهیان و طبقات گوناگون مردم شهرها به راهنمایی دعوتگرانی همچون سلمان و فرماندهانی همچون حذیفه بن یمان و برا بن عازب که دارای تربیت و آداب صحیح اسلامی بودند، مسلمان می شدند، آنگونه که گروهی از مرزبانان و مهتران ایرانی به راهنمایی سلمان مسلمان شدند و یا مردم شهر قزوین پس از پیمان صلح با برا بن عازب به راهنمایی وی یکسره اسلام آوردند. در این رابطه نقش سلمان در گسترش اسلام در ایران از اهمیت خاصی رخوردار است زیرا وی با تحقیق در ادیان زرتشتی و یهودی و اسلام با معرفت و بصیرت عمیق و با اختیار کامل اسلام را پذیرفته بود. آگاهی ژرف و ایمان استوار وی به اسلام چنان بود که از سوی رسول الله (ص) به افتخار« سلمان از خاندان نبوت است» ، نایل شد. به همبن سبب هنگامی که مردم مداین بزرگواری های سلمان را مشاهده کردندو از جایگاه و منزلت وی نزد رسول الله (ص)  آگاهی یافتند، گروهی از مرزبانان به هزاران نفر از ساکنان مداین مسلمان شدند. بدین سان سلمان نقش کلیدی در گسترش اسلام در ایران داشت.  

د: بسیاری از دهقانان و طبقات زمین دار عراق همچون بسطام بن نرسی دهقان بابل ، اسلام آوردند و عمربن خطاب متعرض آنان نشد و اراضی آنان از دستشان خارج نگردید. دهقانان یا
 « دیهگانان» نمایندگان حکومت مرگزی بودند و کار عمدشان گردآوری خراج بود و لی آنان حافظ سنن و فرهنگ ایرانی نیز بودند. انگونه که فردوسی نیز می نویسد:

         « ز گفتار دهقان چنین داستان                           تو برخوان و برگوی از باستان»

اهمیت نقش فرهنگی و اداری و اقتصادی آنان در سرزمین آبا و اجدادی شان سبب شد هنگامی که آنان اسلام آوردند بسیاری از روستاییان به پیروی از اینان اسلام بیاورند و در تبدلات فرهنگی و گسترش فرهنگ اسلامی موثر اشند.

2- پس از فتوحات اسلامی به تدریج و به آرامی بر اثر مساعی و کوشش های دعوتگران مسلمان، مبارزان علوی، حکام شهرهای اسلامی و حکومت های ایرانی، توده های بسیاری از ساکنان ایران تا قرن چهارم، آن چنان به آغوش اسلام آمدند که آحاد مردم حتی آسواران و کدخدایان و ویسپوهران  اسلام را پذیرفتند. شاهد بر این سیر آرام و تدریجی وجود آتشگاهها در سرزمین فارس، خاستگاه ساسانیان، تا قرن چهارم می باشد. آن گونه که اصطخری جغرافیا نویس اهل فارسی
 می نویسد :«هیچ شهر و ناحیت بی آتشگاه نیست و آنرا حرمت دارند.» آتشکده های بزرگ پارس در روزگار وی که نام برده است عبارتند از: کاریان در جور، شیر خشین در شاپور، چفته و کلارن در کازرون و مسوبان در شیراز بودند.

بدین سان فارس که نیمی از شهرهای آن با مسلمانان پیمان صلح بسته بودند، در دوران اسلامی کتاب ها و آتشکده ها و آداب زرتشتی را حفظ  کردند. نا سرانجام « اندک اندک شبکه آتشگاهها با کم شدن زرتشتیان رو به کاستی نهاد » تا در سال 334 هجری هنگامی که فرمانروایان دیلمی بر بغداد دست یافتندآیین زرتشت رو به زوال نهاد و دیگر آل بویه اسلام و زبان عربی را برگزیدند زیرا که این هر دو جنیه بین المللی گرفته بود و حال آنکه زرتشتیان به محلات مخصوص زرتشتی نشین رانده شده بودند، با این حال عامل کازرون در روزگار آل بویه که بر سراسر فارس فرمان می راند یک نفر زرتشتی به نام « خورشید » بود که در دیده ی فرمانروایی بویهی شیراز از چنان جایگاه بلندی برخوردار بود، اما بر خلاف حضور قدرتمدانه زرتشتیان « ابو اسحاق ابراهیم بن شهریار بن زادان فرخ » کازرونی پیشوای سلسله کازرونیه که نزد امرای آل بویه دوستدارانی داشت در تبلیغ و ترویج اسلام چنان کوشش کرد که بیست و چهار هزار نفر از مردم کازرون به دست او مسلمان شدند و همین موجب بیم و هراس بزرگان زرتشتی شده بود. در اصفهان نیز تا قرن چهارم هجری زرتشتیان بسیاری زندگی می کردند و در این شهر و توابع آن آتشگاه هایی همچون «ماربین» که هنوز آثار آن باقی مانده است و آتشگاهی وسط شهر اردستان وجود داشت.

وضعیت زبان مردم در فارس سه گونه بود: پارسی که با یکدیگر سخن می گفتند، زبان پهلوی که به روزگار پارسیان مکاتبات به آن زبان بود و زبان تازی که در دیوان ها، مکاتبات و معاملات با آن می باشد. ولی در نواحی ری، اصفهان، همدان، دینور، نهاوند، مهرجان، قذف، ماسبذان و قزوین، مردم به پهلوی سخن می گفتند.

گزارش اوضاع پارس، اصفهان و ... نمونه هایی از اوضاع و احوال سرتاسر ایران است و بر ما روشن می گردد ایرانیان به تدریج و با میل و رضا و رغبت و طیب خاطر اسلام را پذیرفتند. مسائل زیر شواهدی بر این مدعا می باشد:

  • اعراب در جریان فتح ایران ساکنین شهرها را در پذیرفتن اسلام یا باقی بودن بر دین خود به شرط پرداخت جزیه و همکاری آزاد می گذاشتند. جزیه: مالیات سرانه ای بود که به دستور قرآن از اهل کتاب گرفته می شد و آنان در پناه دولت اسلامی به صورت اهل ذمه در می آمدند و تنها از کسانی که توانایی جنگیدن داشتند به جنس یا نقد و یا اقساط اخذ می شد. مقدار جزیه بسیار منصفانه بود زیرا از شرکت در جنگ و پرداخت مالیات های گوناگون دوره ساسانی و خمس و زکات معاف می شدند. قرار دادهای صلح سرداران اسلامی با بزرگان ایرانی همچون صلح خالد با اهل حیره و صلح عبدالله بن عامر با اهالی هراه و پوشنگ و بادغیس دارای تعهدات طرفینی بود. مسلمانان موظف به حمایت از اهل ذمه و رعایت عدالت بین آنها بودند. و همین مساله ار نظر اقتصادی به سود اهل کتاب بود. تعهد مسلمانان نسبت به سرنوشت اهل ذمه سبب تشویق اهل ذمه گرویدن به اسلام و کمک های شایان توجه آنان به مسلمانان می شد. آنگونه که یک هزار نفر از اهالی مرو احنف بن قیس را در جنگ علیه اهالی طخارستان یاری رساندند. به نظر می زسد این بر خلاف نظر برخی از محققان باشد که می نویسد: « خراسان هسته مرکزی و تاریخی ایرانشهر به مراتب کمتر پشتیبان مسلمانان بودند. در ابتدا فتوحات در آن نواحی خونبار و مستلزم صرف وقت یشتر بود و کمتر جایی بود که بدون جنگ تسلیم شود.» شواهد بالا روشن می سازد در پذیرش اسلام از سوی ایرانیان هیچ گونه زور و اجباری در کار نبوده است و « تقریبا به تمامه بدون زور و فشار، در مدت قرون اندکی، به اسلام گرویدند.» اگر چه در روزگار آل امیه ظلم زیادی بر ایرانیان رفت و مردم برخی شهرها همچون بخارا و سعد علیه تبعیضات و ستمگری عمال و مأموران مالی ر‍‍‍‍ژیم اموی شورش کردند ولی « اعراب دین و زبانشان را بر مردم ایران تحمیل نکردند.» و« مسلم است قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود.» بدین سان ایران سر تا سر اسلامی شد ولی زبان و فرهنگ خود را از دست نداد. قوم ایرانی با پذیرش اسلام و همگرایی با آن ثابت کرد اسلام یک دین جهانی است و از دایره تنگ تعصبات عربی خارج است.
  • « هر چه استقلال سیاسی ایرانیان بیشتر شد، اقبال آنها به معنویات و واقعیات اسلام فزونی یافته است. » ایرانیان در هنگام اقتدار خود همچون در قیام مختار، قیام ابو مسلم خراسانی، قیام حسن بن سهل، علیه امین در بغداد و در حکومت های طاهریان، صفاریان، سامانیان و آل بویه هیچ گاه از اسلام روی بر نتافتند. و بر تلاش و کوشش خود در حمایت از اسلام افزودند. آنگونه که در قیام مردم خراسان علیه امویان، خراسانیان از داعیان عباسیان حمایت کردند و خلافت عباسی را بنیاد گذاشتند و تشکیلات و نهادهای دیوانی برای آن به وجو آوردند و پایتخت آنان بغداد را همتنند تیسفون بنیاد گذاشتند.
  • از مقایسه آثار رودکی، کسایی مروزی، فردوسی با اشعار سنایی، مولوی، سعدی و حافظ بر ما روشن می گردد، هرچه اقتدار ایرانیان فزون می گردید و بیشتر به اسلام می گرویدند، تاثیر قران و حدیث در ادبیات فارسی بیشتر می شد. « ایرانیان در بین المللی ساختن زبان عربی و نیز زنده ساختن زبان فارسی هر دو کوشیدند.» ادبیات پیش گویانه و مبتنی بر مکاشفه آخرالزمانی در خصوص استیلای مسلمانان و انحطاط زرتشتیان به آنان کمک کرد فرمانروایی و فرهنگ اسلام را بپذیرند. آنگونه که شاه سیستان ایران بن رستم بن آزاد خو به موبد موبدان گفت: « این کاری نیست به روزی و سالی و به هزار و به کشتن و به حرب این کار راست نیامد و کسی قضای آسمانی نشاید گردانید، تدبیر آن است که صلح کنیم» ، همه گفتند: « صواب آید»
  • ایرانی ها با پذیرش اسلام نیاز عمیق معنوی خود را در آن پیدا کردند و با اسلام زمینه شکوفایی استعداد خود را فراهم کردند. حصارهای طبقاتی مبتنی بر خون و نژاد را بر چیدند و عدالت و مساوات اسلامی را موجب زدودن تبعیض ها و مظالم پادشاهان ساسانی و تعطیلی مالیات های سنگین و کمر شکن و جرایم سخت موبدان گردید. توانایی های ایرانی در زمینه های گوناگون به منصه ی ظهور رسید و آنان با فرهنگها و تمدن های دیگر آشناتر شدند و شایستگی های خویش را نمایان ساختند و شعار طرد نژاد گرایی در اسلام و اعلامیه حقوق بشر اسلام را در آیه ی : « ان اکرمکم عندالله اتقیکم » را گرفتند و در توسعه حیرت انگیز فرهنگ و تمدن اسلامی جایگاهی رفیع بدست آوردند. در نهضت ترجمه علوم به عربی بسیاری از مترجمان همچون خاندان شاکر منجم خوارزمی و خاندان نوبخت اهوازی، ایرانی شرکت داشتند. در حدیث شیعه سه محدث بزرگ ایرانی چهار کتاب مرجع شیعه و در حدیث سنی شش عالم بزرگ ایرانی صحاح ششگانه را نگاشتند. در علم قرائت قرآن از هفت نفر قاری درجه ی اول چهارنفرشان ایرانی بودند . در تفسیر قرآن بزرگترین تفاسیر همچون مجمع البیان ابوعلی طبرسی و تفسیر کبیر امام فخر رازی را ایرانیان نوشتند. در ادبیات عربی بزرگترین دانشمندان صرف و نحو و لغت ایرانیانی همچون سیبویه فارسی و خلیل بن احمد فراهیدی بودند.در علم کلام هشام بن سالم جوزجانی، فضل بن شاذان نیشابوری، واصل بن عطا، محمد بن سیرین و حسن بصری پیشوایان کلام شیعه و سنی گردیدند. در فلسفه اسلامی به جز یعقوب بن اسحاق کندی و
    ابن رشد اندلسی پیشوایان این علم همه ایرانی بودند. حکمایی چون فارابی، موسس فلسفه اسلامی، ابن سینا، خواجه نصیرالدین توسی، شیخ شهاب الدین سهرودی و صدرالدین شیرازی مشهور به ملاصدارا، بنیان گذاران مکاتب فلسفه اسلامی بودند.

بدین سان عظمت باستانی فرهنگ ایرانی با اسلام و قرآن و حدیث نبوی مطابقت یافت. آداب و رسوم ایرانی که مخالف اسلام نبود، پذیرفته شد. تشکیلات دیوان سالاری، هنر ایرانی،
 جشن های ایرانی و علوم ایرانی به تمدن و فرهنگ اسلامی راه یافت. نام های ایرانی و اسلامی با هم ممزوج شدند. ایرانی با هوش و لیاقتی که داشت و بیش از این در دایره ی تنگ حصارهای طبقاتی روزگار ساسانی محبوس شده بود، شکوفان شد و هویت خود را بازیافت و روشنفکری اسلامی بهترین تجلی خود را در ایران پیدا کرد. این تمدن و فرهنگ ایرانی بود که خلافت عباسی را به عصر طلایی آن رهنمون شد. و ایرانی با همت و فداکاری و جانفشانی در راه گسترش اسلام در نواحی گوناگون کوشش کرد. بزرگترین دانشمندان اسلامی از ایران برخاستند و فرهنگ با عظمت و بلند مرتبه ای برای اسلام و سرزمین خود ایجاد کردند. این فرهیختگان ایرانی در یک مسابقه فرهنگی، علمی و دینی از ملل دیگر گوی سبقت را ربودند و آثار جاویدانی گذاشتند و نام خویش و این آب و خاک را قرین عزت و سربلندی ساختند. گویا فرهیختگان ایرانی در صدد اثبات این پیشگویی رسول الله (ص) بودند که فرمود: «لو کان الدین بالثریا لتناوله رجال من ابنا فارس.»1[4] «اگر دین در ستاره ثریا باشد، مردانی از فارس آن را بدست خواهند آورد.» بدین سان اسلام امکان داد که ایران دوباره تجدید حیات کندو فضای وسیع تری ایجاد کرد تا در آن ایرانی ها توانستند در جامعه بین المللی علمی عرض وجود کنند، یعنی برای اول بار در تاریخ، دانشمندان ایرانی کتاب نوشتند.

5- ایرانیان هنگامی که با معجزه قرآن کتاب هدایت و فرقان که جهت و برهان و بیان واضح است، آشنا شدند، از آن توحید محض، تسلیم در برابر خدای یگانه، معنویت؛ بصیرت و معرفت، تعقل و تفکر، عدالت و قسط را آموختند. ایرانی شان نزول برخی آیات را در خود پیدا کرد، به همین سبب هنگامی که از توجه قرآن به اشتیاق عمیق و معنویت راستین ایرانیان مسلمان به اسلام آگاه شد، بیش از پیش شیفته ی اسلام و ارزش های متوالی آن شد و با رضایت و
علاقه مندی تمام اسلام را پذیرفت و در راه آن فداکاری و جانفشانی کرد. از جمله ی این آیات است :«و ان تتلو یستبدل قوما غیر کم ثم لا یکونوا امثالکم.» ( ای مسلمانان اگر از اسلام روی گردان شوید، خداوند قومی غیر از شما پدید آوردکه همانند شما نیستند.» از رسول الله (ص) سوال کردندمراد ازآن قوم کیستند؟ آن حضرت دست بر شانه سلمان زدند و فرمود :« قسم به کسی که جانم در دست اوست اگر ایمان به ستاره ثریا آویخته باشد مردمی از اهل فارس آن را به دست خواهند آورد. »

آیه دیگر:« و آخرین منهم لما یلحقوا بهم و هو العزیز الحکیم.» و گروهی دیگر را که هنوز به ایشان نپیوسته اند هدایت فرمایید که او خدای مقتدر و حکیم است. از رسول الله (ص) پرسیدند: اینان چه کسانی هستند که بعد از ما ایمان می آورند. رسول الله (ص) دست بر سر سلمان گذاشتند و فرمودند:«اگر ایمان در ثریا باشد مردانی از نژاد این مرد آن را به دست می آوردند.» بدین سان اسلام نیاز معنوی ایرانی را برآورده کرد و ایرانیان مقام و منزلت خود را در قرآن پیدا کردندو بیپ از پیش شیفته این کتاب آسمانی گردیدندو در راه گسترش معارف، آن خدمات شایان توجهی کردند و « اگر اسلام نمی توانست نیاز عمیق معنوی ایرانیان را برآورده کند، ایرانیان مسلمان نمی شدند. شرکت عمیق و اساسی ایرانیان در راه اعتلای تمدن اسلامی نشان می دهد که آنها به این کار علاقه مند بوده اند. شما شاید به زور کسی را مجبور کنید که در جا بزند ولی نمی توانید مجبورش کنید که فیلسوف بزرگی شود. آمدن اسلام به ایران همچون بارانی بود که روی زمین مستعدی ببارد و خیلی از استعدادهای موجود ولی هنوز نشکفته را شکوفان کرد.»

  • حضور حیرت انگیز ایرانیان در مسابقه علمی تالیف و نگارش کتب و شرکت ایرانیان در ساخت تمدن اسلامی حکایت از عشق و شورآنان به اسلام دارد زیرا اسلام با خود ارزش های نوین توحیدی تمایلات بت شکنی و شرک زدایی آورد که با اندیشه و تفکر ایرانی همساز بود. این مفاهیم توحیدی حتی در هنر ایرانی تاثیر گذارد. هنر ایرانی در خدمت خداوند و مساجد اسلامی قرار گرفت. طاق عرق چینی و چهاردرگاه و گنبد خانه ی آتشگاه، به مناره، ایوان، گنبد و محراب تبدیل شد. این عناصر مساجد اسلامی همه سر به سوی آسمان دارد و با شکل مخروطی خود توجه انسان را از زمین به سوی یک کانون که احد واحد است جلب می کند.

7- پذیرش اسلام حماسه آزادی توده های ایرانی از زیر یوغ غبارهای تاریکی آور آموزه های خرافی موبدان متعصب و سختگیر و قدرت طلب شریک در مظالم پادشاهان ساسانی بود. رهایی از عقایدی همچون مصاف نه هزار ساله ی اهورامزدا با اهریمن، ثنویت در خلقت موجودات و پرستش عناصر زمینی و اجرام سماوی همچون خورشید دارنده جلال و شکوه، ماه و آب و آتش بود. اعتقاد چند خدایی به اهورامزدا، میترا و آناهیتا، آنگونه که بر سکه ها و نقوش دوره اردشیر و هرمزد ضرب شده بود، منسوخ شد. پرستش نماد جسمانی و زمینی اهورامزدا با لباس و موی مجعد و فر شاهی که در سکه ها و نقوش ساسانی در تنگه چوگان آمده است، از رونق افتاد.  در مقابل اسلام اصل توحید کامل را به پیروانش آموخت که او هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع و مراجع:

  1. تاریخ ایران بعد از اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب.
  2. ابن سعد، الطبقات الکبری، المجلد الثانی، ص272، 244.
  3. رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1377ش، ص162.
  4. حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، ترجمه جواد مشکور، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1361ش، ص35.
  5. هادی عالم زاده، مقاله ابوبکر، دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد پنجم، ص221، 233.
  6. تاریخ طبری، الجزء الثانی، ص 385-383، 563، 567، 642، 645، الجزء الرابع، ص519.
  7. بلاذری، فتوح البلدان، ص252، 254، 243،257،265،264،364، 371، 275،276، 379، 380، 302، 306، 313، 317، 321، 311، 394، 279، 366، 317، 265، 396، 397،
  8. ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی، تهران، نشر نی، 1364ش، ص142،156،160،168،170.
  9. کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسینی، تهران، امیرکبیر، 1367ش، ص525.
  10. شاهنامه فردوسی.
  11. اصطخری، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، تهران، علمی و فرهنگی، ص97، 106، 121،
  12. یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، بی تا، الجزء الاول، ص146، ذیل اردستان.
  13. اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1373ش، جلد اول، ص239.
  14. سوره حجرات، آیه 13.
  15. مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، جلد دوم، ص663، 469.
  16. سید حسین نصر، ویژگی های فرهنگ اسلامی، ماهنامه رودکی، سال دوم، شماره 19، ص5، تهران، 1352.
  17. سوره محمد، آیه 38.
  18. سوره جمعه، آیه 3.
  19. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، تهران، انتشارات محمدی، 1360ش، جلد 38، ص186.
  20. سوره حدید، آیه 3.

[1] ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، مصر، مطبعه البابی الحلبی و اولاده، 1388ه الجزء الاول، ص6

2 تاریخ طبری، الجزءالثانی، ص457

 

[2] خلیفه بن خیاط العصفری، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 1414ه، ص78.

[3] ابن اعثم، الفتوح، المجلد الاول، ص337.

[4] امین الاسلام طبرسی، مجمع البیان، تصحیح السید هاشم الرسولی، بیروت، 1379ه، الجزء التاسع، ص284.

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد پیامبر

تحقیق در مورد پیامبر و فاطمه

اختصاصی از فی موو تحقیق در مورد پیامبر و فاطمه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد پیامبر و فاطمه


تحقیق در مورد پیامبر و فاطمه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:19

فهرست مطالب

)- نمونه هایی از رفتار ویژه پیامبر(ص) با فاطمه زهرا(س)

1-تعریف و تمجید بسیار از فاطمه(ع) و بیان عظمت او نزد خدا و رسول خدا در هر مناسبت که دست می داد، به ویژه مواقعی که موجب می شد دیگران از آن تمجیدها مطلع شوند، و نیز سخنانی که در بحث قبل از رسول خدا(ص) نقل گردید، بهترین دلیل و شاهد بر این ادعا است.
2-او را زیاد می بوسید(93)، گاهی بین دو چشمان و (94) گاهی دستهای او و گاهی عرض صورت او را می بوسید(95)
3-شبها پیامبر به بستر خواب نمی رفت مگر آنکه سراغ فاطمه می رفت، او را می بوسید و برایش دعا می کرد (96)
4-وقتی پیامبر برای نماز در مسجد از در خانه فاطمه عبور می کرد، می ایستاد و رو به خانه فاطمه می کرد و به او سلام می داد و می گفت: السلام علیکم اهل البیت و رحمه الله و برکاته(97)
5-هنگامی که فاطمه نزد پیامبر گریه می کرد، به صورت او دست می کشید و اشکهای او را پاک می کرد. (98)
6-هنگامی که فاطمه بر پدر وارد می شد، پیامبر(ص) جلو او می ایستاد او را می بوسید و فاطمه را در جای خود می نشاند(99)
7-به فاطمه اظهار محبت زیاد می نمود(100) و از شوق می گریست.(101)
8-پیامبر هنگام سفر، آخرین کسی که تودیع می نمود، فاطمه بود لذا تمام سفرهای پیامبر از خانه فاطمه شروع می شد.(102)
9-پیامبر هنگام بازگشت از سفر پیش از همه به دیدار فاطمه می رفت و به او سلام می داد لذا تمام سفرهای پیامبر به خانه فاطمه ختم می شد.(103)
10-از جنگها که برمی گشت اول سراغ فاطمه می گرفت و او را می بوسید.(104)
11-هنگامی که به دیدار فاطمه می رفت ملاقات با او را طول می داد.(105)
12- هنگام هجرت از مکه، بیشتر از همه نگران فاطمه زهرا بود.(106)
13-فاطمه سنگ صبور پیامبر بود و در سختیها، فاطمه از پدر دلجوئی می طلبید.(107)
14-پیامبر از سختیهایی که به فاطمه می رسید متأثر می شد و می گریست.(108)
15-پیامبر در هنگام ورود به منزل فاطمه، در می زد و اجازه می گرفت و او را تعظیم می نمود.(109)
16-هنگام احوال پرسی از او، بر سر او دست می کشید و با تلطف تمام از او احوال پرسی می نمود.(110)
17-فاطمه زهرا را که می دید فرحناک و خوشحال می شد.
18-پیامبر تحمل ناراحتی و گریه فاطمه را نداشت و همواره دنبال مسرورکردن فاطمه بود.(111)
19-در عین نداری فاطمه، فقرا را به در خانه فاطمه می فرستاد و آن بانو نیز فقیر را ناامید بر نمی گردانید.(112)
20-پیامبر(ص)، فاطمه را ضرب المثل برای نزدیکترین فرد به خود و یا نمونه اعلاء قرار می داد.(113)
21-دستان او را می گرفت و خطاب به مردم می گفت: هرکس او را می شناسد که می شناسد و هرکس او را نمی شناسد، این فاطمه دختر محمد است، پاره تن من و قلب و روح و روان من است، هرکس او را اذیت کند مرا اذیت کرده و هرکس مرا اذیت کند خدا را اذیت نموده است.(114)
22-در امر ازدواج گرچه به امر الهی بود، در عین حال برای تعظیم فاطمه زهرا با او مشورت می نماید و از او کسب رضایت می کند.(115)
23-پیامبر امر به بزرگداشت عروسی فاطمه می دهد.(116)
24-در شب عروسی، خود دست فاطمه(ع) را در دست علی(ع) می گذارد و برای آنان دعا می کند و می فرماید ای علی بارک الله فی ابنه رسول الله.(117)
25-به مناسبت ازدواج فاطمه زهرا به منبر می رود و برای مردم خطبه می خواند.(118)
26-پیامبر تمام دربهای خانه صحابه را که به مسجد گشوده می شد، به جز در خانه فاطمه زهرا و علی(ع) را بست.(119)
27-پیامبر در آخرین لحظات حیات، دست فاطمه را می گیرد و می فشرد و برای مصائبی که بر فاطمه زهرا خواهد آمد، آنقدر گریه می کند تا از هوش می رود.(120)
28-در آخرین لحظات، فاطمه را به خود می چسباند و در حالی که دست او را در دست علی(ع) می گذارد، به علی سفارش مؤکد فاطمه را می نماید.(121)
آنچه گذشت فقط چند نمونه از سخنان و رفتار پیامبر نسبت به فاطمه زهرا(ع) بود.
ج)-پیام و راز نهفته در سخنان و رفتار پیامبر(ع) نسبت به فاطمه(ع)
بدون تردید چنان کلمات و رفتاری نمی تواند فقط ناشی از رابطه پدری با یک دختر باشد، در صورتی که خود پیامبر(ص) از تفاوت گذاشتن پدر بین فرزندان نهی کرده است، بلکه این نوع رفتار ناشی از پیامبری پدر نسبت به موجودی الهی، و ولیه الله می باشد و حکایت از وسعت و عمق شناخت پیامبر(ص) از فاطمه زهرا(ع) و عظمت آن بانو نزد خداوند و جایگاه رفیع آن مقدس در عالم خلقت دارد.
از طرف دیگر در ورای این سخنان و رفتار، سر و راز دیگر نهفته است. پیامبر(ص) از آنچه در پیش است، کاملاً آگاهی دارد و تمام کسانی را که سبب مصائب صدیقه زهرا(ع) هستند، می شناسد و هر روز آنان را می بیند، اما رسالت پیامبری او اجازه نمی دهد پیشاپیش، آنان را مجازات یا قصاص کند لذا به دنبال اقدامی است که آنان را از کارهای هولناک و دردناک باز دارد و چه اقدامی بهتر و بازدارنده تر از اصرار گفتاری و رفتاری بر عظمت فاطمه زهرا(ع)!؟


1- فاطمه(ع) مقدس ترین زن عالم
پیام پیامبر(ص) برای بشریت تا قیامت، قداست فاطمه زهرا(ع) است. رسول اکرم(ص) با آن گفتار و رفتار درصدد بود تا در بین بشریت، قداست فاطمه زهرا(ع) منتشر شود و تثبیت گردد و فاطمه مقدس(ع)، ضرب المثل برای زن پاک و مطهر و مقرب دو عالم قرار گیرد.
نبی اکرم(ص) می خواست فاطمه مقدس را نماد اسلام در بزرگداشت زن قرار دهد تا مبادا دشمنان اسلام روزی بر ضد اسلام و یا مسلمین بهانه جویی کنند که اسلام برای زن ارزشی قائل نیست و زن را پائین و کمتر از مرد می شمارد. مسیحیان در طول تاریخ و به خصوص امروزه، بر زن بسیار جفا کرده و می کنند، و او را در حد یک ابزار برای سلطه و یا فروش و مصرف کالاهای مصرفی تنزل داده اند اما چون مریم را مقدس می شمارند تمام کوتاهی های خود نسبت به زن را با مقدس شمردن مریم پوشش می دهند.
خداوند، در قرآن، علاوه بر مریم، سه بانوی بزرگ خداشناس و با ایمان را نمونه معرفی می کند. پیامبر(ص) با اعلام تقدس فاطمه به بشریت، به دنبال اعلام عظمت و احترام اسلام به زن بود و در پی ساختن پوشش نبود، بلکه می خواست با قداست فاطمه(ع) اعلام کند که باید جایگاه زن در بین مسلمین، بلکه بشریت، جایگاهی چون فاطمه زهرا باشد.
اما افسوس و صدافسوس که کینه ها، حقدها، قدرت طلبی ها و هواپرستی ها نه تنها نگذاشت تقدس مورد نظر پیامبر(ص) منتشر شود، بلکه تقدس زهرا(ع) را نیز کتمان کرد.
2- فاطمه(ع) معیار ایمان و حب و بغض خدا
اما پیام کلمات و رفتار پیامبر(ص) به مسلمین این بود که فاطمه معیار ایمان و حب و بغض خدا است. نبی گرامی(ص) در صدد بود که فاطمه زهرا(ع) را معیاری برای سنجش ایمان و عشق درونی مسلمین نسبت به خدا، رسول، و اسلام معرفی کند تا هر مسلمانی خواست میزان ایمان خود به خدا و رسول و قدر عشق خود به خدا و رسول و میزان تعهد و پایبندی خویش به دین اسلام را محک بزند، به میزان ایمان. عشق و تعهد خود به فاطمه زهرا(ع) بنگرد.
مکتب اسلام ش 4 سال 46

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد پیامبر و فاطمه

تحقیق در مورد پیامبر در نهج البلاغه

اختصاصی از فی موو تحقیق در مورد پیامبر در نهج البلاغه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد پیامبر در نهج البلاغه


تحقیق در مورد پیامبر در نهج البلاغه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:14

فهرست مطالب ندارد

 

ویژگی های یاران پیامبر(ص) در خطبه 55 نهج البلاغه تشریح شده است

گروه اندیشه و علم: در دومین جلسه از بحثهای «پیامبر در نهج البلاغه»، ویژگی های یاران پیامبر(ص) تشریح شد.

به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا)، شعبه خراسان رضوی، حسن جمشیدی، پژوهشگر علوم دینی در ادامه جلسات بررسی موضوعی نهج البلاغه با عنوان «پیامبر در نهج البلاغه» که در دفتر خبر گزاری قرآنی ایران در مشهد برگزار شد، به بررسی فرازی از خطبه 55 حضرت امیر درنهج البلاغه پرداخت.

دراین خطبه آمده است: و لقد کنا مع رسول الله -صلى الله علیه- نقتل آباءنا و أبناءنا و إخواننا و أخوالنا و أعمامنا، لا یزیدنا ذلک إلا إیمانا و تسلیما، و مضیّا على ممض الالم، و جدّا على جهاد العدو، و لقد کان الرجل منا و الآخر من عدونا یتصاولان تصاول الفحلین، یتخالسان أنفسهما أیهما یسقی صاحبه کأس المنون، فمرة لنا من عدونا، و مرة لعدونا منا، فلما رآنا الله صدقا صبرا أنزل بعدونا الکبت، و أنزل علینا النصر، و حتی استقر الاسلام ملقیا جرانه و متبوئا اوطانه. و لعمری لو کنا نأتى ما أتیتم ما قام للدین عمودا و لا اخضر للایمان عودا و أیم الله لتحتلبنها دما، و لتتبعنها ندما...

 جمشیدی، پزوهشگر دینی:

وقتی کسی با نزدیکترین خویشاوندان خود به خاطر اعتقاداتش دچار اختلاف ودرگیری می شود، معمولا دچار آشفتگی می شود، اما حضرت در بیان ویژگی های یاران پیامبر گفت، این درگیری باعث افزایش ایمان و ایجاد آرامش برای آنها می شد

وی در بیان ترجمه این فراز گفت: ما، در میدان کارزار، با رسول خدا بودیم. پدران، پسران، برادران، و عموهای خویش را می‌کشتیم و در خون می‌آلودیم. این خویشاوندکشی، ما را ناخوش نمی‌نمود، بلکه بر ایمانمان می‌افزود که در راه راست پا برجا بودیم. و در سختیها، شکیبا، و در جهاد با دشمن، کوشا. گاه تنی از ما و تنی از سپاه به یکدیگر می‌جَستند و چون دو گاو نر، سر و تنِ هم را می‌خَستند. هر یک می‌خواست جام مرگ را به دیگری بپیماید و از شربت مرگش سیراب نماید. گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوی پیروزی را می‌ربود. چون خداوند ما را آزمود و صدق ما را مشاهدت فرمود دشمن ما را خوار ساخت و رایت پیروزی ما را بر افراخت. چندان که اسلام به هر شهر و دیار رسید و حکومت آن در آفاق پایدار گردید. به جانم سوگند که اگر رفتار ما همانند شما بود نه ستون دین برجا بود و نه درخت ایمان شاداب و خوشنما. سوگند به خدا که از این پس خون خواهید خورد و پشیمانی خواهید برد.

جمشیدی در خصوص موقعیت و فضای این خطبه گفت: وقتی محمد بن ابی بکر والی مصر توسط معاویه کشته می‌شود، ابن عباس والی بصره و مشاور عالی علی بن ابیطالب(ع) جهت تسلیت و همفکری به کوفه می‌رود و زیاد بن ابیه را به عنوان جانشین می‌گمارد. معاویه هم با سو استفاده از زمان، فردی را به عنوان والی بصره از جانب خود می‌فرستد. زیادبن ابیه طی نامه‌ای به عبدالله بن عباس، ورود وی را خبر می‌دهد. و ابن عباس هم ماجرا را با علی(ع) در میان می‌گذارد و ایشان نماینده ای را برای گفتگو با اهالی بصره و ممانعت از گرایش به معاویه به این شهر می‌فرستد.

وی ادامه داد: قبیله‌ی بنی تمیم در آن زمان در دو شهر کوفه و بصره مستقر بودند. ظاهرا بخشی از این قبیله در بصره با نماینده‌ی معاویه کنار آمده بودند. اینک که نماینده‌ی امام علی(ع) به بصره می‌آمد اگر چنانچه کار بدون جنگ پیش نمی رفت، باید قسمت کوفی قبیله وارد درگیری و کشتن اقوام خود در جنگ با قسمت بصری قبیله می شدند. این امر باعث شد بعضی از همراهی با نماینده‌ی امام سرپیچی ‌کنند. لذا حضرت این خطبه را خواند.

وی ادامه داد: حضرت علی(ع) دراین خطبه به بیان ویژگی یاران پیامبر می پردازد و با مقایسه آنان با یاران خود، نتیجه گیری کرد که این تفاوت ها چه مسائلی را بوجود می آورد.

وی خاطر نشان کرد: حضرت دراین خطبه به ماجرای جنگ بدر و احد اشاره می کند که پدران و پسران و برادران و عموها با یکدیگر در جنگ بودند و این خویشاوندی نه تنها باعث تزلزل در آنها نمی شد بلکه فزونی ایمان آنها رابه همراه داشت.

وی ادامه داد: وقتی کسی با نزدیکترین خویشاوندان خود به خاطر اعتقاداتش دچار اختلاف ودرگیری می شود، معمولا دچار آشفتگی می شود، اما حضرت در بیان ویژگی های یاران پیامبر گفت، این درگیری باعث افزایش ایمان و ایجاد آرامش و امنیت برای آنها می شد.

وی شکیبایی بر مشکلات را از دیگر ویژگی های یاران پیامبر برشمرد و اظهار داشت: بطور مثال در جریان جنگ احد، زنی که جنازه شوهر، برادر و فرزند خود را روی اسب انداخته بود، وقتی شنید پیامبر مجروح شده، همه دردها وذمشکلات خود را فراموش کرد و به طرف میدان برگشت.

وی از پایداری و ایستادگی در جهاد به عنوان دیگر ویژگی یاران پیامبر(ص) یاد کرد و گفت: حضرت تاکید می کند که یاران پیامبر در رویارویی با مرگ ازهیچ چیز هراس نداشتند و از شکست ها نمی ترسیدند.

مدیر گروه پژوهشی فلسفه جهاددانشگاهی مشهد ادامه داد: این صفات در یاران پیامبر باعث شد در سختی ها راستی و درستی آنها مشخص شود و پیروزی نصیب آنها شود.

جمشیدی تصریح کرد: حضرت امیر تاکید دارند که چون خدا اصحاب پیامبر را آزمود و راستی آنها رامشاهده کرد، دشمنان را خوار کرد و اسلام استقرار پیدا نمود. و این که آیین پیغمبر، امروز اینچنین بسط پیدا کرده، مدیون یاران پیامبر است.

وی با اشاره به مقایسه حضرت علی(ع) بین یاران خود با اصحاب پیامبر گفت: علی(ع) به نوعی آرزو می کند که ای کاش یاران او هم شبیه یاران رسول الله بودند اما چه سود که اوضاع و احوال عوض شده و ارزش ها، معانی خود را از دست داده اند.

یک پژوهشگر علوم دینی: حضرت علی(ع) در بررسی رسالت پیامبر، نگاهی تاریخی به مساله بعثت دارد

گروه اندیشه و علم: یک پژوهشگر علوم دینی گفت: حضرت علی(ع) در بررسی رسالت پیامبر(ص)، نگاهی تاریخی به مسأله بعثت دارد.

به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا)، شعبه خراسان رضوی، حسن جمشیدی، محقق و پژوهشگر علوم دینی در اولین جلسه از سلسله جلساتی که با موضوع "پیامبر در نهج البلاغه" در محل دفتر خبرگزاری قرآنی ایران در مشهد، برگزار می شود، با بیان این مطلب به تحلیل نوع نگاه حضرت علی(ع) در نهج البلاغه به پیامبر اعظم(ص) پرداخت.

وی اذعان داشت: اولین جایی که در نهج البلاغه به حضرت محمد(ص) اشاره می شود، خطبه 26 نهج البلاغه شهیدی است که در فرازی از آن چنین آمده است: "ان الله بعث محمدا صلى الله علیه نذیرا للعالمین، و امینا على التنزیل، و انتم معشر العرب على شر دین و فی شر دار، منیخون بین حجاره خشن، و حیات صم، تشربون الکدر، و تاکلون الجشب، و تسفکون دماءکم، تقطعون ارحامکم، الاصنام فیکم منصوبة، و الاثام بکم معصوبة"

 حسن جمشیدی:

تبشیر به معنای بشارت دادن و تنذیر به معنای پرهیز دادن است و با بررسی تاریخ اسلام، متوجه خواهیم شد که کفه تنذیر در ترازوی اسلام از کفه تبشیر سنگین تر است

وی در بیان ترجمه این فراز گفت: "همانا خدا محمد(ص) را بر انگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنانکه باید، رساند. آن هنگام شما ای مردم عرب! بدترین آئین‌ها را بر گزیده‌ بودید و در بدترین سرای خزیده. منزلگاهتان سنگستان های ناهموار، همنشینتان گرزه مارهای زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلو آزار، خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوندان بریده و گریزان، بتهاتان همه جا بر پا، پای تا سر آلوده به خطا."

جمشیدی در خصوص این خطبه گفت: این خطبه طولانی که قسمت هایی از آن در نهج البلاغه آمده، بعد از کشته شدن محمد بن ابوبکر گفته شده است.

وی ادامه داد: در این فراز که مربوط به بعثت پیامبر اکرم(ص) است، حضرت علی(ع) به 3 نکته اساسی اشاره کرده است، بحث اول درباره بعثت و نذیر و امین بودن پیامبر است. در بحث دوم حضرت امیر توصیفی از وضعیت مردم مکه قبل از بعثت ارائه می دهد و مسأله سومی که در این فراز به چشم می خورد نگاه تاریخی حضرت علی(ع) به مقوله بعثت است که مؤید این امر است که حضرت در بررسی امور به پس زمینه ها و سوابق امر نیز توجه دارد.

این محقق در تشریح این 3 موضوع به ویژگی نذیر بودن پیامبر(ص) اشاره کرد و گفت: در ادیان تبلیغی مثل اسلام، یهود و مسیحیت که پیامبر و پیروان او تکلیف تبلیغ دارند از یکی از دو روش تبشیر یا تنذیر استفاده می شود.

وی افزود: تبشیر به معنای بشارت دادن و تنذیر به معنای پرهیز دادن است. با بررسی تاریخ اسلام، متوجه خواهیم شد که کفه تنذیر در ترازوی اسلام از کفه تبشیر سنگین تر است.

 جمشیدی:

پیامبر اکرم(ص) هم درگیرندگی پیام وحی خوب عمل کرد وهم در انتقال آن و همین ویژگی امین بودن را در رسول الله بارزتر می کند

وی در بیان علت این امر گفت: شرایط زمان پیامبر به گونه ای بود که مردم با ترساندن، راغب تر می شدند و از سوی دیگر برای اعراب آن زمان، نداشتن معنای بیشتری از داشتن داشت. لذا تنذیر روش کارآمدتری برای تبلیغ بود.

وی اضافه کرد: یکی دیگر از دلایل ارجحیت تنذیر به بحث تقوا بر می گردد. زیرا ملاک برتری انسانها در اسلام، پرهیزگاری و پروا داشتن است. لذا می توان گفت نگاه اسلام به مقوله تبلیغ، نذیر بودن است و همین ویژگی در خطبه حضرت امیر(ع) نیز مورد تاکید قرار گرفته است.

جمشیدی فراگیر بودن دعوت پیامبر را از دیگر موارد، مورد تاکید در این فراز خواند که ناظر به این است که تبلیغ پیامبر محدود به زمان ومکان محدودی نیست.

وی همچنین اظهار داشت: حضرت علی(ع) صفت دیگری که برای پیامبر ذکر می کند، امین بودن ایشان است که در رسالت پیامبر نقش اساسی داشته است.

وی افزود: برخی افراد قدرت گیرندگی خوبی دارند ولی برخی دیگر در انتقال مفاهیم خوب عمل می کنند. اما پیامبر اکرم(ص) هم در رسالت پیغامبری خود، هم در گیرندگی خوب عمل کرد و هم در انتقال آن. همین ویژگی امین بودن ایشان را بارزتر می کند.

این محقق با اشاره به فراز دیگری از خطبه گفت: حضرت امیر(ع)، در ادامه به بیان فضای زندگی مردم مکه در قبل از اسلام می پردازد و در آن به 2 نکته اساسی یعنی دین و آیین بد و دیگری شیوه زندگی نامناسب اشاره می کند.

وی ادامه داد: حضرت علی(ع) می فرماید مردم در خانه های سنگی و سخت زندگی می کردند که مؤید زندگی سخت و پر مشقت آن روز جامعه عرب بود، از سوی دیگر اشاره می کنند که این مردم همنشینی با مارهای کر داشته اند که این تاکید با توجه به اینکه مارها موجوداتی هستند که کار نیش زدن را بدون توجه به هر صدایی انجام می دهند، به طور مجازی به نوعی به سنگدلی اعراب دراین دوره اشاره می کند که بدون توجه به اطراف خود به هر کاری دست می زدند و به هیچ حرفی بها نمی دادند.

وی افزود: حضرت در ادامه به آب کدر و خوراکیهای گلوآزار اشاره می کند که با نگاهی به زندگی قبایل مکه این امر بسیار ملموس است. چرا که حتی در حکایات هست که مهاجرین در صدر اسلام در جنگ خیبر با نان آشنا شدند.

جمشیدی خون ریز بودن را دیگر ویژگی زندگی مردم مکه از دید حضرت علی(ع) دراین فراز، خواند و گفت: اعراب افرادی بودند که هیچ ابایی از درگیری و خون ریختن نداشتند و تاریخ آنها نیز پر از قتلها، جنگ ها و جنایاتی است که گواه این سخن است.

وی به طور مثال به کشتن دختران اشاره کرد که در قرآن نیز مورد سئوال واقع شده است.

وی سستی روابط اجتماعی و خانوادگی را از دیگر مسائل مورد اشاره حضرت علی(ع) عنوان کرد.

مدیر گروه پژوهشی فلسفه جهاد دانشگاهی مشهد به آیین بت پرستی اعراب مکه اشاره کرد و گفت: حضرت علی(ع) از بت پرستی تعبیر به بدترین دین می کند. زیرا قبل از بعثت پیامبر مردم مکه بت هایی را می پرستیدند که خودشان ساخته بودند و قادر به هیچ کاری نبودند.

وی رواج بی بند وباری و فساد و گناه را از دیگر ویژگیهای جامع عرب قبل از بعثت پیامبر خواند و گفت: کسانیکه براحتی آدم می کشند، روابط خانوادگی سست دارند، مسلما براحتی دچار فساد می شوند و این در جامعه عرب قبل از بعثت پیامبر بسیار رایج بود.

جمشیدی خاطر نشان کرد: حضرت امیر(ع) در این فراز می فرمایند پیامبر در چنین جامعه ای مبعوث شد. اما پیامبر با این جامعه چه کرد که توانست به یکباره آنها را اینگونه دچار تغییر کند؟

وَآلِهِ، فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ، ماذا لَقیتُ مِنْ اُمَّتِکَ مِنَ الاَْوَدِ وَاللَّدَدِ!
بر من آشکار شد، گفتم: اى پیامبر خدا، چه کجى ها و دشمنى ها از امت تو دیدم!
فَقالَ: ادْعُ عَلَیْهِمْ. فَقُلْتُ: اَبْدَلَنِى اللّهُ بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ، وَ اَبْدَلَهُمْ
فرمود: به آنان نفرین کن. گفتم: خداوند بهتر از آنان را به من عنایت کند، و به جاى من
بى شَرّاً لَهُمْ مِنّى.
شرى را بر آنان گمـارد.
یَعْنى بِالاَْوَدِ الاِْعْوِجاجَ، وَ بِاللَّدَدِ الْخِصامَ، وَ هذا مِنْ اَفْصَحِ الْکَلامِ.[
منظـور از «اَوَد» کجـى و «لَـدَد» دشمنى است، و این از فصیح ترین سخنان اسـت.

70

 

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است

فى ذَمِّ اَهْلِ الْعِراقِ
در سرزنش اهل عراق

اَمّا بَعْدُ، یا اَهْلَ الْعِراقِ فَاِنَّما اَنْتُمْ کَالْمَرْأَةِ الْحامِلِ حَمَلَتْ، فَلَمّا
پس از حمد حق، اى اهل عراق، شما همچون زن حامله اى هستید که باردار شده، و پس از دوران
اَتَمَّتْ اَمْلَصَتْ وَ ماتَ قَیِّمُها، وَ طالَ تَاَیُّمُها، وَ وَرِثَها اَبْعَدُها.
باردارى طفل مرده بزاید و شوهرش بمیرد، و دوره بیوه گیش طولانى شود، و دورترین اشخاص ارثش را ببرد.
اَما وَاللّهِ ما اَتَیْتُکُمُ اخْتِیاراً، وَلکِنْ جِئْتُ اِلَیْکُمْ سَوْقاً. وَ لَقَدْ بَلَغَنى
بدانید به خدا قسم آمدنم به سوى شما از روى اختیار نبود، اضطرار مرا به سوى شما کشید. به من خبر رسیده که
اَنَّکُمْ تَقُولُونَ: عَلِىٌّ یَکْذِبُ! قاتَلَکُمُ اللّهُ! فَعَلى مَنْ اَکْذِبُ؟ اَ عَلَى
شما مى گویید: على دروغ مى گوید! خدا شما را بکشد! بر چه کسى دروغ بندم؟ بر

اللّهِ؟ فَاَنَا اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بهِ. اَمْ عَلى نَبیِّهِ؟ فَاَنَا اَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ.
خدا؟ من اولین کسى هستم که به حق ایمان آوردم. یا برپیامبر خدا؟ من نخستین فردى هستم که او را تصدیق نمودم.
کَلاّ وَاللّهِ، وَلکِنَّها لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْها، وَلَمْ تَکُونُوا مِنْ اَهْلِها.
نه هرگز به خدا قسم، اما سخنانى است که از پیامبر گرفته ام که شما از آن غایب بودید، و لیاقت شنیدن آن را نداشتید.
وَیْلُمِّهِ! کَیْلاً بِغَیْرِ ثَمَن لَوْ کانَ لَهُ وِعاءٌ،
مادر آن که گفت «على دروغ مى گوید» به عزا بنشیند! اگر ظرفیت داشته باشد علموحکمت را رایگان دراختیارش مى گذارم،
«
وَلَـتَـعْـلَـمُـنَّ نَـبَـأَهُ بَـعْـدَ حـیـن».
«و در آینده حقیقت آنچه را به شما خبر دادم خواهید دانست».

71

 

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است

عَلَّمَ فیهَا النّاسَ الصَّلاةَ عَلَى النَّبِىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
که در آن درود فرستادن بر پیامبر (صلّى اللّه علیه وآله) را تعلیم مى دهد

اللّهُمَّ داحِىَ الْمَدْحُوّاتِ، وَ داعِمَ الْمَسْمُوکاتِ، وَ جابِلَ
بارخدایا، اى گستراننده زمینهاى گسترده، و نگاه دارنده آسمانهاى برافراشته، و اى آفریننده
الْقُلُوبِ عَلى فِطْرَتِها، شَقِیِّها وَ سَعیدِها، اِجْعَلْ شَرائِفَ صَلَواتِکَ،
دلها بر اساس فطرت، چه بدبخت آن و چه خوشبخت آن، شریفترین درودهایت،
وَ نَوامِىَ بَرَکاتِکَ عَلى مُحَمَّد عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ، الْخاتِمِ لِما سَبَقَ،
و افزونترین برکاتت را بر محمّد بنده و رسول خود قرار ده، رسولى که ختم کننده نبوت،
وَالْفاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ، وَالْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ، وَالدّافِعِ جَیْشاتِ
و بازکننده راههاى بسته، و آشکارکننده حق بر مبناى حق است، پیامبرى که خروشهاى باطل

 

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد پیامبر در نهج البلاغه