فرمت فایل : word(قابل ویرایش)تعداد صفحات81
ریشه مکاتب عمده روانشناسی را باید در دو فلسفه تجربهگرایی و فردگرایی جستجو نمود در فلسفه تجربه گرایی، اعتقاد براین است که «تجربه» تنها منبع اصلی دانشاندوزی است ویادگیری از راه کسب تجربه حسی صورت میگیرد. از این رو گفته میشود اندیشه های انسان مستقیماً از تجارب حسی مایه میگیرد. این اندیشهها یا نتیجه مستقیم تجارب حسی هستند یا از ترکیب و تداعی میان آن تشکیل مییابند.
برخلاف فلسفه تجربهگرایی، فلسفه فردگرایی، عقل یا خرد را منبع اصلی دانش میداند. از نظر فردگرایان تجارب حسی دادههای نامنظم و درهم و بر هم هستند که مواد خام استدلال عقلی به حساب میآیند ویادگیری نتیجه استدلال عقلی است که درآن دادههای خام برحسب طبقات معینی از فرضهای ادراکی ذاتی ذهن، در اشکال معینی تفسیر میشوند. (هلیگارد وباور 1975) (نقل ازسیف 1373)
تمامی نظریات رفتار گرا که در عین حال تداعی گرا هم هستند،درفلسفه تجربه گرا ریشه دارند و این نظریات اصول وقوانین حاکم بر آن فلسفه را در طرح نظریههای خود به نوعی منعکس ساختهاند. در حالیکه روانشناسی گشتالت، و روانشناسی شناختی ریشه در فلسفه فردگرایی دارد امروزه با تغییر نگرش از نظریههای رفتارگرا به نظریههای شناختی توجه به راهبردهای یادگیری رونق گرفته است. یعنی در حالیکه رفتار گرایان جهت تبیین اندیشه و رفتار ارتباط (پیوند) محرک وپاسخ را توضیح میدهند، به قول فارنهام- دیگوری با ظهور روان شناسی شناختی، ما اکنون به جای پیوندها از فرایندها وساختارها صحبت میکنیم.
روان شناسی شناختی، یادگیرنده را موجود فعال در پردازش قلمداد میکند و یادگیری در این رویکرد فرایندی فعال است که درون یادگیرنده به وقوع میپیوندد و در این میان تحت تأثیر یاد گیرنده نیز میباشد. (وین اشتاین و مایر 1986)
با توجه به آنچه گذشت به نظر میرسد مروری بر روانشناسی رفتارگرا و شناختی وبه تبع آن پردازش اطلاعات، زمینه لازم جهت تبیین راهبردهای یادگیری وبررسی پژوهشهای مربوطه به آن فراهم شود که در ادامه به آن پرداخته میشود.
یادگیری از دیدگاه روانشناسی رفتارگرا
برای روانشناسان رفتارگرا موضوع مهم علم روانشناسی، رفتار آشکار موجود زنده است. و یادگیری(چه ساده و چه پیچیده) را کسب رفتارهای مختلف دانسته و نحوة کسب رفتار را غالباً فرایندهای شرطی سازی توجیه میکنند.
روانشناسانی همچون تراندایک، پاولف، گاتری، مال، اسکینر و پیروان آنها معتقدند برای اینکه روانشناسی به صورت علم درآید نیاز به موضوعی با ثبات وقابل اندازهگیری دارد وآن موضوع رفتار است.
از نظر واتسون بنیانگذار رفتارگرایی (1929)«رفتارگرا نمیتواند هوشیاری را در لولة آزمایش علمش بیابد، رفتارگرا یک شاخة آزمایشی دقیق از علوم طبیعی است وهدف آن کنترل رفتار است. ودرون نگری هیچ جایی در روشهای آن ندارد. رفتارگرا در هیچ جا شواهد مربوط به جریان هوشیاری را نمییابد.»
بنابراین با ظهور وگسترش رفتارگرایی، رویدادهای ذهنی وفرایندهای روانی که برای هزاران سال کانون توجه تحقیقات دانش شناسی بود، نادیده گرفته شد. و هدف روانشناسی از کوشش برای درک هوشیاری به پیشبینی وکنترل رفتار تغییر یافت.
ازنظر رفتارگرایان یادگیری صرفاً به دلیل پشت سر هم آمدن رویدادها در یک فاصلة زمانی کوتاه رخ میدهد. شرطیسازی کلاسیک،شرطیسازی وسیلهای و شرطی سازی کنشگر طرق مختلف تبیین یادگیری از نظر رفتارگرایان است.و قوانینی چون مجاورت، بسامد وتقویت سنی عمل در نظریات آموزشی برآمده از رفتارگرایی هستند.
رفتارگرایان معتقدند در یادگیری تداعیهای محرک-پاسخ، عادات ووابستگیها آموخته میشود. به نظرآنها تقویت شرط لازم برای یادگیری است. و یادگیرنده در برخورد با مسائل تازه شبیه به برخورد با مسائل مشابه گذشته عمل میکند و اگر قبلاً با مسائل مشابه مواجه نشده باشد به کوشش وخطای رفتاری میپردازد.
معلم پیرو نظریه رفتارگرا بیشتر تدارک بیننده تجارب یادگیری است. ومهمترین وظیفه اوتدارک محیطی است که نسبت به رفتارهایی که آموزشگاه مهم تشخیص میدهد حساس باشد. یعنی محیطی به وجودآید که آن دسته از رفتارهایی که مطابق با اهداف از پیش تعیین شده است را تقویت نماید. بدین ترتیب فرایند یادگیری در رویکرد رفتاری صرفاً متمرکز بر معلم وفعالیتهای آموزشی اوست و یادگیرنده نقشی منفعل گیرنده دانش را دارد. (هرگنهان ،السون 1997)
مقایسه راهبردهای یادگیری دانش آموزان موفق و ناموفق