بخش 1
یک سه تار نو و بی روپوش در دست داشت و یخه باز و بی هوا راه می امد. از پله هـای مسـجد
شاه به عجله پایین امد و از میان بساط خرده ریز فروش هاطس و از لای مردمـی کـه در میـان
بساط گسترده ی انان ، دنبال چیزهایی که خودشان هم نمی دانستند ، می گشـتند ، داشـت بـه
زحمت رد می شد.
سه تار را روی شکم نگه داشته بود و با دست دیگر ، سیم های ان را می پایید که که بـه دگمـه
ی لباس کسی یا به گوشه ی بار حمالی گیر نکند و پاره نشود. عاقبـت امـروز توانسـته بـود بـه
ارزوی خود برسد.دیگر احتیاج وقتی به مجلسی می خواهد برود ، از دیگران تار بگیرد و به قیمت
خون پدرشان کرایه بدهد و تازه بار منت شان را هم بکشد.
موهایش اشفته بود و روی پیشانی اش می ریخت و جلوی چشم راستش را مـی گرفـت .گونـه
هایش گود افتاده و قیافه اش زرد بود.ولی سر پا بند نبود و از وجد و شعف می دوید.اگر مجلسـی
بود و مناسبتی داشت ، وقتی سر وجد می امد ، می خواند و تار می زد و خوشبختی های نهفته و
شادمانی های درونی خود را در همه نفوذ می داد.ولی حالا میان مردمی که معلوم نبـود بـه چـه
کاری در ان اطراف می لولیدند ، جز اینکه بدود و خود را زودتر به جایی برساند چه می توانسـت
بکند؟از خوشحالی می دوید و به سه تاری فکر می کرد که اکنون مال خودش بود.
فکر می کرد که دیگر وقتی سرحال امد و زخمه را با قدرت و بی اختیـار سـیم هـای تـار آشـنا
خواهد کرد ، ته دلش از این واهمه خواهد داشت که مبادا سیم ها پاره شود و صـاحب تـار ، روز
روشن او را از شب تار هم تارتر کند .از این فکر راحت شده بود.فکر می کـرد کـه از ایـن پـس
چنان هنرنمایی خواهد کرد و چنان داد خود را از تار خواهد گرفت و چنان شوری از ان برخواهـد
اورد که خودش هم تابش را نیاورد و بی اختیار به گریه بیافتد .
حتم داشت فقط وقتی که از صدای ساز خودش به گریه بیافتد ، خوب نواخته. تا به حال نتوانسته
بود ان طور که خودش میخواهدبنوازد.همه اش برای مردم تار زده بود ؛ برای مردمـی کـه شـاد
مانی های گم شده وگریخته ی خود را در صدای تار او ودرته اواز حزین او میجستند .
شامل 89 صفحه pdf
دانلود کتاب سه تار-جلال آل احمد