لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه33
مرد سیاهپوش وارد یک ساختمان اداری در واشنگتون دی می شد. آن یک ساختمان با نمای معمولی بود اما درون آن دفاتر WITSEC قرار داشتند . نام مرد سیاهپوش JOHNN KRUEGER بود اما بیشتر مردمی که در WITSEC کار می کردند او را ERASER می نامیدند . مرد بزرگی که نگاهی دوستانه داشت و پشت میزی در حال کار کردذن بود به ERASER نگاه کرد و گفت:« شنیدم دیشب شب شلوغی داشتی»
ERASER خندید. نام دوستش ROBERT DEGUERIN بود اما مردم او را SAMARTAN می نامیدند . او پیر تر از ERASERR بود و او یکبار فکر کرده بود چگونه ERASER عضو WITSEC می باشد.
ERASER گفت : « بله شاهدی کار احمقانه ای انجام داد و من مجبور شدم او را پاک کنم
طشنیدم که دو جسد را از بیمازرستان دزدیدی فکر می کنی عاقلانه بود؟»
« این چیزی است که تو عین یاد داده ای یادت میاد؟»
SAMARITAN خندید « بله من معلم خوبی بودم اوه BELLER می خواهد ترا ببیند «درباره آن اجساد؟»
تحقیق در مورد داستان ERASER(ترجمه شده)