فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله بررسی ابیات مثنوی ازدیدگاه صاحب نظران

اختصاصی از فی موو دانلودمقاله بررسی ابیات مثنوی ازدیدگاه صاحب نظران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی‌ها حکایت می کند
می‌خواهیم سخن درباره انسانی بگوییم که چه در دوره خود و چه بعد از زمان خود نابغه زمان است و باید گفت که از جرگه انسانهای عادی خارج است. انسان والایی که حکایت های دقیق عرفانی را آن‌چنان زیبا در ذائقه ما می ریزد که شهد آن روح ما را تازه می سازد. حکایت‌هایی که با داستانی به ظاهر ساده شروع می‌شود و مفاهیم بلند و عمیق عرفانی از آن نتیجه می شود انسانی که برای فهمیدن سخنان او باید اهل دل بود تا لطف سخنان او را احساس کرد ولی افسوس که ما خاکیان در بند این دنیای مجازی لطف سخنان او را در نمی یابیم و از دریای لطف معانی او که به کنایه ابراز می شود بی نصیبیم. اگر گاهی درک مفاهیم برای ما ثقیل می شود به خاطر آن است که جر جرار سخن مولانا را به عالمی فراتر از این عالم می کشاند.
دیگر در این قسمت مولانا سخن نمی گوید بلکه بارقه‌ای از لطف الهی‌است که بر زبان مولانا جاری می شود مولانا بعد از مدتی که دراین دریای لطف الهی غوطه‌ور است بار دیگر به خود می آید و مطلب را به صورتی زیبا ادامه می دهد.
در این جا باید بگوییم خداوند به همه انسان‌ها چشم لطف دارد و به اولیای خود نظری دیگر؛ به این معنا که با جرقه‌ای شمع وجود آنها را شعله ور می سازد طوری که خود می سوزند و دنیایی را روشن می کنند.
چون به سرچشمه این تحولات روحی نظری اندازیم این مطلب را بهتر درک می‌کنیم ما در این جا به صحت و سقم حکایتهایی که برای عارفان نقل شده است کاری نداریم. بلکه مفهوم آن مورد نظر است همچنان که خود مولانا گفته است.
ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندروی به سان دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گرگشت نقل
«مولوی»
نمونه‌هایی برای تفهیم مطلب ذکر می کنیم.
الف:برای تغییر حال سنایی باید برخوردی با فردی به نام «لای خوار »وجود داشته باشد تا شوری بر روح بی قرار سنایی زده شود.
ب:برای دگرگونی روح ناصر خسرو بایستی او خوابی ببیند تا از خواب دوشین چهل ساله بیدار شود.
ج: برای تغییر وضع عطار باید درویشی باشد تا جلو او بمیرد و او تحول یابد.
د: در تغییر وضع مولانا درویش ژولیده چرکین قبایی، شمس، باید که با مولانا برخوردی سؤال گونه داشته باشد تا مولانای متعبد را متحول سازد؛ مولانایی که آتشی به وجود انسان‌های خاکی می اندازد طوری که دوست و دشمن او را بستایند و هنگام مرگ او شهری گریه کند و دنیایی در ماتم او بسوزد.
مولانا در پاسخ درخواست حسام الدین چلبی از گوشة دستارش 18 بیت آغازین مثنوی را بیرون می کشد. ابیاتی که از جدایی انسان از آن منبع لایزال الهی صحبت می کند.
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند.
وقتی که به داوری درمورد این ابیات می نشینیم
می بینیم چه زیبا مولانا دنیای خیالی ما را تصویر کرده است. دنیای که ما روح انسانی را در آن حبس کرده و فقط به لذات ظاهری آن توجه می کنیم ولی دریغا که درک این مفاهیم برای ما خاکیان که بسته ظواهر این دنیاییم غیر ممکن است خود مولانا هم که باطن انسان‌ها را می شناسد و می داند که ما نوشنده این مطالب نیستیم چنین می‌فرماید:
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
«مولوی»
سخن درباره مولانا زیاد است و باید گفت هر بیتی از ابیات او دریایی است که هر که به این دریا رود غرق شود و به عمق آن نرسد و شاهد براین ادعای من شرح‌های مختلفی است که در مورد مثنوی نوشته شده است.
از آن جایی که جایی ندیدم که به مقایسه ابیات از دیدگاه صاحبنظران بپردازد بر آن شدم که هر چند ناقص به این امر مهم بپردازم هر چند که قبول دارم در این مورد ناتوانم.
برای نمونه ابیات 3100-2900 دفتر سوم را برگزیدم که به این صورت مورد بررسی قرار گرفته است؛ نخست بیتی از مثنوی با تصحیح نیکلسون آورده‌ام سپس به دیدگاه‌های صاحب نظرانی چون زمانی – استعلامی – جعفری و شهیدی پرداخته‌ام. در مورد هر بیتی نسخه بدل آن هم مورد دقت واقع شده است و در پایان نتیجه گیری از دیدگاه‌ها بیان شده است.
همین جا باید گفت (زمانی) در مورد معنای کلمه تمام معانی آن را آورده است و این ما هستیم که معنی صحیح را باید برگزینیم (جعفری) به مسائل حاشیه‌ای پرداخته است و (شهیدی) نیز تنها به معنای ظاهری کلمه توجه نموده است.
بنابراین باید نظر (استعلامی) را صحیح تر و دقیق تر قبول کنیم.
در پایان باید گفت کاری که انجام شده هر چند کاری ناقص به نظر می رسد ولی امیدواریم که روزنه‌ای برای ورود به اندیشه های مولانا باز شده باشد که نکات مورد نظر مولانا از آن گرفته شود و این کار الگویی برای آیندگان باشد.

زندگی نامه مولانا
نوشتن سرگذشت مردی چون مولانا جلال الدین، کار آسانی نیست مردی که مریدان و دوست‌دارانش به او یک سیمای فوق انسانی می دهند.
مولانا روز ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری مطابق با سی ام سپتامبر 1207 میلادی در بلخ به دنیا آمد.
پدرش واعظ سرشناس شهر بهاء الدین محمد معروف به بهاء ولد بود. در منابعی که پس از مولانا نوشته شده بهاء ولد را فقیه بزرگ، صاحب فتوی، از مشایخ فرقة کبروی (پیروان شیخ نجم الدین کبری) و دارای لقب سلطان العلماء می بینم.
از خود بهاء ولد نقل شده که لقب سلطان العلما را پیامبر در خواب به او عطا کرده‌است.
(زرین‌کوب : سرنی – 71)
آفریننده مثنوی مردی است به نام محمد با لقب جلال الدین ؛ دوست داران و یاران او، از او به لفظ مولانا یاد کرده‌اند، و افلاکی در مناقب العارفین از قاضی نجم الدین طشتی نقل می کند که پیش از مولانا، نام مثنوی و لقب مولانا به صورت عام به کار می رفته اما چون به حضرت مولانا ، منصوب شد، خاص گشت ، چون نام مثنوی گویند، مثنوی مولانا و چون نام مولانا گویند، حضرت او مفهوم می شود.
( افلاکی مناقب العارفین . ص 597)
به دلیل شخصیت ممتاز، مولانا را خداوندگار نیز خطاب می کردند و افلاکی می‌گوید که این خطاب را نخست پدر برای او به زبان آورده است.
شرح احوال مولانا استاد فروزان فر 3
در آن روزگار لقب، خداوندگار مانند خواجه برای کسانی به کار می رفت که حرمت معنوی و اجتماعی داشتند.
افلاکی در مناقب العارفین، مولانا را سرالله الاعظم نیز گفته است.
نگ:همان جا 4
تخلص مولانا را دو مطلب می دانند یک خاموش و دیگری شمس که وجود تخلص خاموش با توجه به تکرار در پایان بسیاری از غزلیات دیوان شمس می باشد که نمی تواند صحیح باشد.
از مولانا، با عنوان رومی و مولانای رومی هم یاد می شود زیرا که او در روم در آسیای صغیر قدیم و ترکیه امروز می‌زیسته و آرامگاه پدر و خود و خاند‌انش نیز در شهر قونیه است، اما در مغرب زمین همه او را به نام (رومی) می شناسند. از میان تمام این نام ها مشهورترین همان مولاناست.
روایاتی که جای تردید دارد آن است که نسبت بهاء الد را از سوی پدر به ابوبکر صدیق، نخستین خلیفه پیامبر، و از سوی مادر به خانه‌ان خوازمشاهان منسوب می‌دارد.
در این مسأله تردیدی وجود ندارد که به دلیل حمایت محمد خوارزمشاه از فقها و تحریکاتی که در مجلس بهاء ولد بر ضد او انجام می گیرد بهاء ولد از بلخ مهاجرت می نماید که آغاز مسافرت طولانی بهاء ولد و مولانا باید در سال 616 یا 617 همزمان با گسترش یورش مغولان باشد. در راه‏‏ِ خود، پدر و پسر به نیشابور می‌رسند در حالی که پسر نوجوانی سیزده ساله است. در این شهر پیر بازار عطاران شیفته مولانا گشته و اسرار نامه خود را به او هدیه می کند و می‌گوید: فرزندش به زودی آتش در سوختگان عالم می‌زند .
نگ : همان جا 17
پدر و پسر سپس از نیشابور به عزم کعبه حرکت کرده و سه روز در بغداد می‌مانند از آن جا به حجاز و شام رهسپار می‌شوند.
مادر مولانا مومنه خاتون در لارنده که هفت سال مولانا در این شهر زندگی کرده در گذشته و قبر او در آن جاست و مولانا در همان شهر با گوهر خاتون که مادر سلطان ولد بوده، پیوند همسری یافته است.
«زرین‌کوب - سرنی – 90»
به هر حال از جزئیات سفر اطلاعی نداریم فقط باید گفت مولانا و پدرش پس از طی راهی طولانی از خراسان و بغداد و حجاز و شام سراز قونیه در آورده اند.
در آن سال‌های دشوار، در آسیای صغیر مردی فرهنگ دوست از خاندان سلجوقی به نام علاء الدین کیقباد فرمانروایی می‌کند که عارفان را گرامی می دارد و بهاء ولد هم یکی از فرزانگان آواره است امیر او را پناه داده و برای او و یارانش مقرری و انعام فرستاده است احتمالاً ورودی بهاء ولد به قونیه سال 626 هـ.ق برابر با 1229 میلادی می باشد در این شهر بهاء ولد روز هژدهم ربیع الثانی سال 628 هـ. ق معادل با 1231 میلادی چشم از جهان فرو می بندد و مریدان فرزند شایسته او را که بارها پدر خداوندگار جلال الدین محمد می گفته به عنوان پیر خود بر می‌گزینند در پشت این سیمای فقیهانه آتش عشق شعله وری پنهان است تا این که برهان الدین محقق ترمذی این آتش را فروزان می سازد.
سید برهان الدین محقق از سادات شهر ترمذ خراسان در بلخ شاگرد بهاء الدین ولد بود قبل از مهاجرت بهاء ولد گوشه انزوارا برگزیده ولی به شوق مراد خود بی درنگ رهسپار سفر روم شد اما یک سال پس از درگذشت بهاء ولد به قونیه رسید.
شرح احوال مولانا 35
مولانا پس از این سفر چند ساله شام به عنوان دانشمندی سرشناس به قونیه باز می گردد و به تقاضای برهان چله‌نشینی می کند و پس از سه چله دلش آرام می‌گیرد در حالی که دیگر در مولانا رعونت و خودبینی دیده نمی شود.
برهان الدین را از روزگار جوانی «سید سردان» می گفتند و او سِری را که می داند به مولانا می سپرد تا این که در 638 هجری قمری دارافانی را وداع می گوید.
مولانا در حجره او نوشته‌هایی پراکنده می یابد که بعدها با سخنان دیگر برهان همراه و تدوین شده و نام معارف برهان محقق را به خود می گیرد.
«همان جا 198»
در پشت «دستار و ردای فراخ آستین» مولانا عاشقی شیدا و شوریده قرار دارد که مستعد آتش زنه‌ای است و سرانجام آن آتش زنه که «شمس الدین ملک داد. تبریزی» است از راه می رسد و مولانا را به آتش می کشد طوری که مولانا در آتش، خود خاکستر شده و برسرکوی و برزن می رقصد و نور می‌افشاند.
دوشنبه بیست و ششم جمادی الثانی سال 642 هجری، شمس تبریز در قونیه طلوع می کند. مردی حدوداً شصت ساله که غمگین است و نگاهی پر از خشم و دلسوزی دارد مردی که از خطاطی سخن می گوید به این مضمون:
{خطاطی سه گونه خط می نوشته است یکی از آن ها را خود او و دیگران می‌توانسته‌اند بخوانند، دومی را فقط خود او می خواند و سوی را نه خطاط می‌توانسته بخواند و نه دیگران و شمس می گوید این خط سوم منم}.
خط سوم دکتر صاحب الزمانی آغاز کتاب
و این خط سوم با خواندن روایات و تذکره ها شناخته نمی شود بلکه آن چه گره‌گشای این پژوهش است، سخنان و اندیشه‌های شمس است.
این چنین شخصی با سئوالی که از مولانا می کند او را بی هوش می نماید سوال این است چرا اگر محمد(ص) برتر است بایزید می گوید سبحانی ما اعظم شانی مرا بستائید یا ستایش مرا که مقام من چه بزرگ است ولی محمد (ص) می گوید: ما عرفناک حق معرفتک: چنان که باید تو را نشناختیم مریدان جان سخن را در نمی‌یابند به شمس حمله ور شده تا او را به جرم کفر از بین ببرند ولی مولانا که مستعد شعله ور شدن است آن‌ها را باز می دارد و مجذوب شمس می شود.
مریدان بی خبر و غافل که مولای خود را از دست یافته می بینند به آزار و اذیت شمس پرداخته تا این که در روز بیست و یکم شوال 643 هجری شمس پس از شانزده ماه ماندن در قونیه شهر را رها کرد و بی خبر از آن جا رفت مولانای عاشق در به در دنبال مراد خود می گردد تا این که خبر او را در شام می شنود مشتاقانه فرزند خود سلطان ولد را با چندین تن از یاران به دمشق می فرستد و شمس در ذی الحجه سال 644 هجری به قونیه باز می گردد.
شمس به ماندن در قونیه رضا داده و با زنی به نام کیمیا پیوند همسری می بندد.
زرین کوب - سرنی 106
دوری از شمس که نزدیک چهارده ماه به طول می انجامد مولانا را خوب پخته و سوخته کرده است بار دیگر کینه شمس در دل‌ها زنده می شود تا این که شمس به گفته سلطان ولد در آشوب سال 645 هجری برای همیشه ناپدید می شود.
مولانا برای یافن شمس خود به دمشق رفته ول کاری از پیش نمی برد.
چهارمین سفر مولانا به شام این گونه به پایان می رسد سفر اول در کنار پدر سفر دوم به هدایت برهان الدین محقق و در سفر سوم در جستجوی شمس و سرانجام بازگشتی نومیدانه و آفرینش امید هایی نو و تازه.
نخستین راهنمای مولانا بعد از شمس صلاح الدین زرکوب بود مردی عامی . ولی مولانا خلوص و صفای او را دوست داشت. مریدان نسبت به صلاح الدین حسادت نموده و حتی کمر به قتل او بستند. صلاح الدین شنید و گفت مگر نمی‌دانند هیچ کاری بدون امر حق انجام نمی پذیرد. مریدان دل شکسته و پشیمان به عذر خواهی آمدند. فاطمه دختر صلاح الدین به همسری سلطان ولد در آمد و مولانا عروس خود را به شاگردی نیز پذیرفت و به او نوشتن و قرآن خواندن آموخت. بعد از ده سال روز اول محرم سال 657 هجری صلاح الدین جان به جانان سپرد.
مرگ صلاح الدین مدتی مولانا را به غم فرو برد. مولانا دنبال مرادی بود که او را اقناع نماید و او کسی نبود جز حسام الدین چلبی که مولانا در مقدمه دفتر اول مثنوی او را «ابویزید الوقت و جنید الزمان» می خواند.
تاثیر حسام الدین در مولانا بسیار زیاد است اما بالاتر از آن نقشی است که او در آفرینش مثنوی دارد.
شبی حسام الدین در خلوت به مولانا پیشنهاد کرد که خود اثری ازنوع الهی نامه سنایی (حدیقه الحقیقه) پدید آورد و راویان می نویسند که همان دم مولانا از گوشه دستارش کاغذی بیرون کشید که نی‌نامه سرآغاز مثنوی یعنی همان هژده شعر بیت آغاز مثنوی بود و بدین‌گونه سرودن مثنوی آغاز شد.
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی‌ها حکایت می کند
آفرینش مثنوی، چندی پس از درگذشت صلاح الدین زرکوب آغاز شد، اواخر سال 657یا اوایل 658 هجری و پایان آن پس از سال 668 نباید باشد. زیرا کهن‌ترین نسخه موجود در قاهره سال 668 هجری می باشد.
میان سال 660 و 662 به دلیل درگذشت همسر حسام‌الدین و بیماری خود او در کار سرودن آن وقفه‌ای پیش می‌آمد. دفترهای دوم تا ششم مثنوی در سال های 662 تا 668 هجری آفریده شد. نسخه‌ای که امروز بر مزار مولاناست پنج سال پس از درگذشت او، روی یکی از دستنویس‌های مورد تأیید او تحریر و باز نویسی شده‌است.
خود مولانا و بار ازدواج کرده است نخست در لارنده گوهر خاتون دختر شرف الدین سمر قند را به همسری در آورده از او دو فرزند دارد بهاء الدین محمد و علاء الدین محمد که بنا به روایات با شمس دشمن بوده و در جوانی به سال 660 هجری در گذشته است همسر دوم مولانا گراخاتون اهل قونیه بوده و مولانا از او هم دو فرزند دارد پسری به نام مظفر الدین چهار سال بعد از مرگ مولانا درگذشته و دختری به نام ملکه خاتون که تا سال 703 هجری زندگی کرده است.
بیش از همه مولانا با فرزند اول معین بهاء الدین محمد معروف به سلطان ولد حشر و نشر داشته است و پس از درگذشت مولانا ظاهراً عنوان سلطان ولد را مریدان به رسم حرمت برای او به کار برده‌اند.
سلطان ولد چهار پسر داشت جلال الدین فریدون معروف به عارف چلبی، عابد چلبی، واجد چلبی وزاهد چلبی. در دوران خلافت عارف چلبی که مدت هفت سال به طول می انجامد افلاکی مرید او کتاب مناقب العارفین را به دستور او نوشت.
نیم قرن سفر کردن، خواندن و آموختن مولانا را فرسوده و افسرده جسمی نموده بود و هنگامی که دفتر ششم مثنوی پایان می گرفت. خود مولانا هم تمایل به خاموشی داشت تا این که در روز یکشنبه پنجم جمادی الثانی سال 672 هجری برابر با 17 دسامبر 1273 میلادی مولانا با بیت زیر که در آخرین لحظات عمر خود برای تسکین سلطان ولد خوانده بود برای میشه دیده از جهان فرو بست و شهر که نه دنیایی را در فراق خود به ماتم نشانه آن بیت این بود.
در خواب، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که، عزم سوی ما کن
برجنازه مولانا صدرالدین قونوی نماز خواند و آن گاه قاضی سراج الدین ارموی از آن ضایعه دردناک با تأسف و حرمت یاد کرد. بزرگان شهر خویک به مناسبتی سخن گفتند و علم الدین قیصر که از بزرگان عصر بود سی هزار درم داد معین‌الدین سلیمان پروانه کارگذار مقتدر دستگاه سلجوقی روم صد و سی هزار درم هدیه کرد چندی پس از آن قبه خضرا که بر سر در آن عبارت یا حضرت مولانا دیده می شود. ساخته شد. در زیر قبه خضرا علاوه بر بهاء ولد و مولانا دهها تن از خاندان و یاران مولانا مدفون اند و گویا با نام مولانا نام قدیم این مکان «رارم باغچه» از بین رفته است.
(رک مثنوی استعلامی دفتر اول صفحات پنجاه و پنجاه و یک)
امروز پس از هفتصد و اندی سال می بینیم که او با ما و شما در گفتگوست و سرشار از زندگی و طراوات روح و جان ما را در اختیار دارد و با ما سخن می‌گوید.

آثار مولانا
1-دیوان شمس: دیوان کبیر مفصل ترین اثر مولانا و جلوه گاه یکی از شگفت انگیز‌ترین نمونه‌های روابط معنوی و روحانی میان دو انسان استثنائی است. دو روح آمیخته به هم و یکی شده که به گفته با یزید عاشق و معشوق و عشق یک وجود واحد پیدا می کنند.
عطار – تذکره الاولیا 189
این یکی شدن تا بدان جا می رسد که مولانا غزل ها را می گوید ولی در پایان نام شمس است که جلوه گری می کند. سرودن این غزل‌های شور انگیز با طلوع شمس در قونیه و گرایش مولانا به مجالس سماع آغاز می شود و بعد از آن که شمس بی‌خبر از قونیه می رود شعله ور می گردد این مجموعه شامل غزلیاتی است که بیشتر آن‌ها را مولا تا به نام شمس و در یاد او سروده است و پس از ناامیدی از دوباره یافتن شمس و عنایت به صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبی غزل‌هایی نیز به نام آن‌ها ساخته و بر دیوان خویش افزوده است. در کار بی بدیل استاد فروزان فر که با فراهم کردن دست نوشته‌ها و مقایسه آن‌ها متن کامل غزلیات، قطعه‌ها و ترجیعات مولانای 36360 بیت می یابیم به اضافه 1983 رباعی که این مجموعه در ده جلد به سرمایه دانشگاه تهران انتشار یافت.
فیه ما فیه: مطالب کتاب بیشتر پاسخ‌هایی به پرسش‌های گوناگون است که از حضرت مولانا می شده و بخشی هم سخنانی است که مولانا در آن‌ها روی به معین الدین سلیمان پروانه داشته است. در این کتاب مولانا از پدر خود بهاء ولد برهان محقق، شمس تبریز و صلاح الدین زرکوب نیز یاد می کند و مطالبی از آن‌ها می آورد. مطالب به همان سادگی گفته شده که در گفتار روزانه مولانا دیده می‌شود چون مضامین آن با مثنوی یکی است گاهی ما را در فهم مطالب مثنوی یاری می‌کند.
روی دستنویس‌های کتاب نام «فیه مافیه» نیست اما این نام را مؤلف بستان السیاحه آورده است.
شرح احوال مولانا 167
این مطلب می تواند درست باشدزیرا از فروتنی مولوی جز این بر نمی آید که نام آن فیه مافیه (همین است که هست) باشد. این کتاب توسط شادروان فروزان فر تصحیح شده و در شمار انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده است.
3-مکاتیب یا مکتوبات: نخستین بار در 1356 قمری در استانبول با عنوان «مکتوبات مولانا جلال الدین » چاپ شده که ناشر آن دکتر فریدون نافذ از دانشمندان معاصر ترک می باشد. دارای 144 نامه است که بیشتر نامه‌های خصوصی و شخصی است که مولانا برای امور جاری زندگی مریدان و آشنایان می‌نوشته و به صورت توصیه نامه است 30 نامه از این مجموعه تعلق به معین الدین سلیمان پروانه دارد و بقیه به 36 مخاطب دیگر شروع نامه عباراتی مصنوع و مسجع دارد ولی متن آن ساده است هر چند برخی دارای نثری پخته و استوار همراه با آیات، احادیث، اشعار فارسی با عربی می باشد.
4-مجالس سبعه: در اصطلاح خطابه ها و موعظه‌های مولانا می باشد که بر منابر ایرادی شد که شامل هفت مجلس مولاناست. هر کدام از مجالس دارای مقدمه‌ای مسجع و متکلف به زبان عربی همراه با دعا یا مناجات و آن گاه ستایش پیامبر با عباراتی در از و مسجع و مصنوع به زبان عربی می باشد نثر مجالس سبعه در بیشتر قسمت های آن مصنوع و متکلف با عباراتی دو راز ذهن می باشد بعد از این مقدمات حدیثی از پیامبر مطرح شده و سپس تفسیر آن توسط مولانا همراه با آیات قرآن زندگی انبیاء قصه‌ها و مثل های مناسب انجام شده است. مجلس اول مفصل‌تر از مجالس دیگر است.
می‌دانیم که مولانا بعد از یافتن شمس دیگر واعظ نبوده بنابراین به احتمال قریب به یقین مجالس سعبه باید قبل از طلوع شمس باشد.
نگ: شرح احوال مولانا ص 217
مجالس سبعه را هم زمان با مکاتیب مولانا، دکتر فریدون نافذ به سال 1356 هـ.ق دراستانبول منتشر کرده است.
5-مثنوی: مثنوی نظمی است که هر بیت آن دارای قافیه‌ای جداگانه می باشد مثنوی مولانا شش دفتر یا شش کتاب است و بر خلاف نظر محققان دفتر ششم و آخرین قصه کتاب، قلعه ذات الصور، ناتمام نماند، و چهار سال پیش از درگذشت مولانا نسخه کامل هر شش دفتر در خانه او تدوین و تحریر شده است.
نگ توضیح بیت 3593-دفتر ششم استعلامی
خود مولانا هم در همان سرآغاز دفتر ششم دوباره اشاره می کند که این قسم ششم، در تمام مثنوی (به عنوان پایان مثنوی) به حسام الدین چلبی پیشکش می‌شود. دفتر هفتمی هم به مولانا نسبت داده‌اند که بدون تردید از جعلیات قرون بعد است زیرا سال شروع دفتر مشخص نیست و انقروی که وجود دفتر را با استناد به نوشته‌ای که سال 814 دارد تأیید می‌کند ، باید گفت در این تاریخ از مرگ مولانا بیش از 150 سال گذشته است . مثنوی که شامل 25685 بیت است به این ترتیب تقسیم شده است. دفتر اول 4018 بیت، دفتر دوم 3826 بیت دفتر سوم 4813 بیت، دفتر چهارم 3856 بیت، دفتر پنجم 4241 بیت، دفتر ششم 4931 بیت‌دارد.
در هر دفتر مثنوی، پس از یک مقدمه کوتاه، مولانا حکایت‌هایی را زمینه بحث تربیتی و ارشادی خود می نماید و به مناسبت و به عمد از قصه بیرون رفته و اندرزهای خود را بیان می کند. مولانا مکرر به این مطلب اشاره می کند.
بار دیگر ما به قصه آمدیم ما از آن قصه، برون خودکی شدیم؟
گر به جهل آییم، آن زندان اوست
و ربه علم آییم، آن ایوان اوست
ابیات 1519 و1520 مثنوی استعلامی (دفتر اول ص 77)
مولانا خود می داند که این کار او کشاننده دل های مشتاقان برای اندرزهای آینده او می باشد. بعضی از قصه‌ها را فقط با ایمان و اعتقاد بایستی باور کرد مانند داستان دقوقی و کرامات او. گاه از داستان‌های کودکان برای ابیات خویش بهره می‌گیرد اگر هزلی در بیتی دیده می شود بی گمان به آن دلیل است که مولانا می‌داند خوانندگان در درون خود از شنیدن این الفاظ لذت می برندولی چه زیبا این نکات هزل آور را به مسائل دقیق عرفانی می کشاند. مولاناازمثال‌های کودکانه پوچی این جهان مادی را می‌رساند .
کودکان افسانه‌ها می آورند
درج در افسانه شان بس سر و پند
هزل ها گویند در افسانه‌ها
گنج می جو در همه ویرانه‌ها
بود شهری بس عظیم و مِه ولی
قد او قدر سکره بیش نی
«ابیات 2606-2604-دفتر سوم – استعلامی ص 123 »
می توان گفت:هزل های مولوی تقلیدی از سنایی
می باشد که سنایی می گوید.
هزل من هزل نیست، تعلیم است مولوی هم می گوید.
هزل تعلیم است، آن را جد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان
هزل ها جد است پیش عاقلان
«ابیات 3560-3558-دفتر چهارم – نیکلسون – ص 489»
که این مطلب و روایات دیگر می تواند تأیید کننده آن باشد که مولوی ریاکاری را نمی پسندیده و در مواردی دشنام و کیک هم می گفته است که گاهی این مطالب را در معارف بهاء ولد و مقالا شمس هم می یابیم.
«زرین‌کوب – سرنی ، 229-228»
گاهی مولانا کلمات ترکی و یونانی به اقتضای محیط روم یا آسیای صغیر و در نتیجه تغییرات سیاسی قرن هفتم می آورد. گاهی کلمه را می شکند یا برای قافیه ساختن مصوت آن را عوض می کند. گاهی برای کلمات معنایی تازه می آفریند و این‌ها همه نتیجه اندیشه مولاناست که مطابق قواعد زمانه حرکت نمی کند و به نوعی هنجار شکنی آگاهانه در ابیات خود دست می زند تا نشان دهد که به مفاهیمی دست یافته که از قدرت تصور ما خارج است.

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  211  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله بررسی ابیات مثنوی ازدیدگاه صاحب نظران

دانلودمقاله فیثاغورث

اختصاصی از فی موو دانلودمقاله فیثاغورث دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 افکار فیثاغورث ریاضیدان و فیلسوف یونانی به شکل گیری ریاضیات نوین و فلسفه غرب کمک کرده است . هدف او توضیح همه پدیده های طبیعی بر اساس ریاضیات بود . فیثاغورث بیش از هر چیز برای فرمولی که در مورد نسبتهای اضلاع مثلث راست گوشه ارائه کرده است معروف است. مفاهیم متعدد دیگری (مانند تصاعدهای حسابی و هندسی و عددهای مربع کامل ) که برای ریاضیات نوین نقش زیر بنایی دارند بر افکار فیثاغورث مبتنی هستند . فیثاغورث و پیروان او ریاضیات هماهنگ ها را که مبنای موسیقی امروز غرب را تشکیل می دهد ابداع کردند.
حدود 580ق.م فیثاغورث در ساموس یونان به دنیا می آید.
حدود 532 ق.م برای فرار از حکومت جابر ساموس به جنوب ایتالیا سفر می کند.
حدود 525 ق.م یک آکادمی را در کروتون (که اکنون کروتونا نام دارد) تاسیس می کند . این آکادمی یک مدرسه و یک مکتب برادری مذهبی مبتنی بر اصول اخلاقی و فلسفی معینی است ، که در آن همه برادران می بایستی وفاداری و رازداری را رعایت کنند . در ریاضیات ،فیثاغورث و پیروان او با آرایشهای مختلف دسته هایی از ریگ آزمایش می کنند و در می یابند که دنباله های منظمی از اعداد پدید می آید. مثلاَ شکلهای مثلثی دنباله 10،6،3،1،... و شکلهای مربعی دنباله 16،9،4،1،... را ایجاد می کنند. کلمه calculate به معنی محاسبه (از calculus به معنی «سنگریزه» و نیز اصطلاح مربع (توان دوم) از این کاربرد ریگها اقتباس شده است . در هندسه ، آنها در می یابند که مجموع زوایای یک مثلث همیشه 180 درجه است.
آنها همچنین این قضیه معروف را ارائه می کنند که مربع وتر یک مثلث راست گوشه برابر مجموع مربهای دو ضلع دیگر ان است . در موسیقی ، فیثاغورث و پیروان او با آزمایش بر روی تارهای کشیده شده ریاضیات اکتاوها را ابداع می کنند (هرگاه طول تاری را نصف کنیم ، نتی را که یک اکتاو پایینتر است ایجاد می کند،) در اخترشناسی ، آنها این نظریه را مطرح می کنند که جهان کروی است و زمین نیز کره ای در مرکز آن است. خورشید به طور سالانه و روزانه به دور آسمان می چرخد ، و ماه و سیاره ها نیز به همین ترتیب رفتار می کنند. فیثاغورث در آسیای صغیر (ترکیه امروز) به سفرهای وسیعی می پردازد و در آنها با بعضی از ریاضیدانان و فیلسوفان برجسته ان زمان تبادل نظر می کند.
حدود 500ق.م در متاپونتوم (نزدیکی متاپونتوی امروز) در ایتالیا می میرد.
فیثاغورث (در یونانی Πυθαγορας) (زادهٔ حدود ۵۶۹ (پیش از میلاد) - درگذشتهٔ حدود ۴۹۶ (پیش از میلاد)). از فیلسوفان و ریاضیدانان یونان باستان بود. شهرت وی بیشتر بخاطر ارائه قضیهٔ فیثاغورث است. وی را یونانیان یکی از هفت فرزانه بشمار می‌آوردند.
زندگی
فیثاغورث در جزیره ساموس، نزدیک کرانه‌های ایونی، زاده شد. او در عهد قبل از ارشمیدس، زنون و اودوکس (۵۶۹ تا ۵۰۰ (پیش از میلاد)) می‌زیست.
او در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با مصر، بابل و مغان ایرانی آشنا شود و دانش آنها را بیاموزد. به طوری که معروف است فیثاغورث، دانش مغان را آموخت. او روی هم رفته، ۲۲ سال در سرزمین‌های خارج از یونان بود و چون از سوی پولوکراتوس، شاه یونان، به آمازیس، فرعون مصر سفارش شده بود، توانست به سادگی به رازهای کاهنان مصری دست یابد. او مدتها در این کشور به سر برد و در خدمت کاهنان و روحانیون مصری به شاگردی پرداخت و آگاهی‌ها و باورهای بسیار کسب کرد واز آنجا روانه بابل شد و دوران شاگردی را از نو آغاز کرد.
وقتی او در حدود سال ۵۳۰، از مصر بازگشت، در زادگاه خود مکتب اخوتی ( که امروزه برچسب مکتب فیثاغورث بر ان خورده است ) را بنیان گذاشت که طرز فکر اشرافی داشت. هدف او از بنیان نهادن این مکتب این بود که بتواند مطالب عالی ریاضیات و مطالبی را تحت عنوان نظریه‌های فیزیکی و اخلاقی تدریس کند و پیشرفت دهد.
فیثاغورث نیز به مانند سقراط جانب احتیاط را نگاه داشت و چیزی ننوشت . تعالیم وی از طریق شاگردانش به دست ما رسیده است . اکنون روشن شده است که که شاگردان فیثاغورث ، باعث و بانی بخش اعظمی از لباس چهل تکه تفکر ، اداب و رسوم ، ریاضیات ، فلسفه و اندیشه های عجیب و غریبی هستند که در مکتب فیثاغورث موجود می باشد. در واقع ، قضیه ی مشهور فیثاغورث در باب مجذور وتر ، به احتمال قریب به یقین به دست خود فیثاقورث کشف نشده است ( این حرف بدین معناست که خود فیثاغورث هم قضیه فیثاغورث را نمیفهمید ، و این برای کسانی که ریاضیدان نیستند ، اسباب دلگرمی و امیدبخش است ! )
شیوه تفکر این مکتب با سنت قدیمی دموکراسی، که در آن زمان بر ساموس حاکم بود، متضاد بود. و چون این مشرب فلسفی با مذاق مردم ساموس خوش نیامد، فیثاغورث به ناچار، زادگاهش را ترک گفت و به سمت شبه جزیره آپتین (از سرزمینهای وابسته به یونان) رفت و در کراتون مقیم شد.
در افسانه‌ها چنین آمده است که متعصبان مذهبی و سیاسی، توده‌های مردم را علیه او شوراندند و به ازای نور هدایتی که وی راهنمای ایشان کرده بود مکتب و معبد او را آتش زدند و وی در میان شعله‌های آتش جان سپرد.
این جمله معروف را دوستدارانش در رثای او گفته‌اند: «Sic transit gloria mundi» یعنی «افتخارات جهان چنین می‌گذرند».
وی نظرات ریاضی خویش را با ترهات فلسفی و باورهای دینی درهم آمیخته بود. او در عین حال هم عارف و هم ریاضیدان بود و بقولی یکدهم شهرت او نتیجه نبوغ وی و مابقی ماحصل ارشاد و رسالت اوست.
فیثاغورث و مسئلهٔ استدلال در ریاضیات
برای آنکه نقش فیثاغورث را در تبیین اصول ریاضیات درک کنیم، لازم است کمی درباره جایگاه ریاضیات در عصر وی و پیشرفتهایی که تا زمان وی صورت گرفته بود، بدانیم که این هم به نوبه خود، در خور توجه است. جالب است بدانید با اینکه مبنای ریاضیات بر «استدلال» استوار است، قبل از فیثاغورث هیچ کس نظر روشنی درباره این موضوع نداشت که استدلال باید مبنی بر مفروضات باشد. به عبارتی استدلال، مسئلهٔ تعریف شده‌ای نبود.
در واقع می‌توان گفت بنا به قول مشهور، فیثاغورث در بین اروپاییان اولین کسی بود که روی این نکته ا صرار ورزید که در هندسه باید ابتدا «اصول موضوع» و «اصول متعارفی» را معین کرد و آنگاه به اتکاء آنها که «مفروضات» هم نامیده می‌شوند، روش استنتاج متوالی را پیش گرفت به پیش رفت. از نظر تاریخی «اصول متعارفی» عبارت بود از «حقیقتی لازم و خود بخود واضح».
اینکه فیثاغورث استدلال را وارد ریاضیات کرد، از مهم‌ترین حوادث علمی است و قبل از فیثاغورث، هندسه عبارت بود از مجموعه قواعدی که ماحصل تجارب و ادراکات متفرق بوده‌اند؛ تجارب و قواعدی که هیچگونه ارتباطی با هم نداشتند حتی کسی در آن زمان حدس نمی‌زد مجموعهٔ این قواعد را بتوان از عدهٔ بسیار کمی اصول نتیجه گرفت. در صورتی که امروزه حتی تصور این موضوع که ریاضیات بدون استدلال چه وضع و حالی داشته است برای ما ممکن نیست. اما در آن عصر این موضوع گام بلندی به سوی نظام قدرتمند هندسه محسوب می‌شد.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 16   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله فیثاغورث

دانلود مقاله امنیت در سایه حجاب

اختصاصی از فی موو دانلود مقاله امنیت در سایه حجاب دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 از جمله مباحثی که همواره به عنوان یک موضوع بحث برانگیز و جنجالی، مطرح بوده، ذهن و ضمیر انسان ها و جوامع بشری را به خود معطوف و مشغول ساخته است، مقوله حجاب و تعیین حدود و ثغور آن، بوده است. عده ای رعایت حجاب و پوشش اسلامی را مانع حضور زنان در اجتماع تلقی کرده و مدعی هستند که رعایت حجاب برای خانم ها دست و پاگیر بوده و مانع فعالیت های آنها در عرصه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می شود و از این ناحیه، آسیب های اقتصادی به جامعه و پیامدهای روحی و روانی برای خانم ها به ارمغان می آورد! برخی دیگر، قانون حجاب را مغایر اصل آزادی و دموکراسی معرفی نموده و با جدیت تمام با آن مخالفت می کنند و با کسانی که با میل و رغبت، حجاب و پوشش شان را به عنوان یک وظیفه و تکلیف رعایت کرده و در اجتماع ظاهر می شوند با شدت برخورد کرده و از امتیازات اساسی و مهم اجتماعی مثل رفتن به مدرسه، دانشگاه، استخدام در ادارات دولتی و گرفتن گذرنامه و... محروم می کنند، آن هم در کشورهایی که خود را مهد فرهنگ و تمدن و پایه گذار دموکراسی معرفی کرده و از آزادی های فردی و اجتماعی دم می زنند!
عده ای قابل توجه نیز حجاب را به عنوان یک اصل و رعایت آن را در جامعه لازم و ضروری دانسته و از آن دفاع و حمایت می کنند. هر یک از این گروه ها از راه و روش خاصی پیروی کرده و ضرورت رعایت حجاب را از منظرهای مختلفی بیان داشته اند. برخی ضرورت رعایت حجاب را از منظر روان شناسی مطرح کرده و به بحث و ارزیابی آن پرداخته اند و با توجه به نیازهای روحی و روانی انسان، ضرورت رعایت حجاب را برای رشد و ترقی و تمرین تعالی او، معرفی کرده اند1.
برخی دیگر حجاب را به عنوان یک امر فطری، تلقی کرده و برای اثبات ادعای خود به شواهدی از اوستا، تلمود، تورات و انجیل تمسک نموده اند این دسته مدعی هستند که حجاب به عنوان یک اصل مشترک در تمام ادیان، جایگاه خاصی داشته و دارد2.
دسته ای دیگر باتوجه به فرهنگ مبتذل غرب و رواج برهنگی و آسیب های فراوان و پیامدهای منفی آن «که از این رهگذر متوجه قشر حساس خانم ها شده، آمار و ارقام به خوبی آن را نشان داده و حکایت می کند» به ضرورت رعایت حجاب استدلال کرده و آن را حریم امن برای خانم ها و رشد و سلامت خانواده و اجتماع دیده اند و معرفی کرده اند.»3
عده ای دیگر حجاب را به عنوان تکلیفی الهی تلقی کرده و در انجام رعایت آن، مثل سایر واجبات الهی، خود و دیگران را ملزم می دانند و در انجام تکلیف و پوشش اسلامی از سرزنش و ملامت ملامتگران و توهین و تحقیر این و آن، افسرده و عصبانی نمی شوند بلکه آن را به عنوان تکلیف الهی که باعث عفاف و پاکدامنی افراد و بهداشت و سلامت خانواده و اجتماع شده و رشد، ترقی و کمال آنان را به همراه دارد با عشق و علاقه رعایت می کنند و رعایت آن را به دیگران نیز توصیه نموده و به انجام آن تشویق و ترغیب می نمایند.
البته طرح و دسته بندی نظریات به معنای مخالفت آنها با یکدیگر نیست به گونه ای که قابل جمع نباشد. بلکه می توان گفت: رعایت حجاب را همه قبول دارند منتهی هر دسته از زاویه ای خاص بر ضرورت آن استدلال کرده اند.
در این میان اگر آیات شریفه قرآن کریم در ارتباط با مقوله حجاب را ارزیابی کنیم متوجه خواهیم شد که مسئله حجاب و پوشش که به عنوان یک پدیده بحث برانگیز و جنجالی در دنیای امروزی مطرح است امر جدید و نوظهوری نیست که با آمدن دین مبین اسلام، تشریع شده باشد، بلکه اگر نگوییم این مسئله ریشه در فطرت انسان دارد، لااقل می توان ادعا کرد که همراه با خلقت انسان، حتی قبل از هبوطش در عالم خاکی، مطرح بوده است، هنگامی که آدم ابوالبشر و همسرش حوا، توسط دشمن قسم خورده ای به نام ابلیس، وسوسه شده و به منطقه ممنوعه نزدیک، و از حد و مرز تعیین شده تجاوز می نمایند، یک باره خود را عریان و برهنه احساس می کنند، سراسیمه این طرف و آن طرف، دنبال پناهگاهی می روند و بالاخره قسمت هایی از بدن خود را با برگ درختان می پوشانند «هنگامی که از آن درخت، چشیدند، عورت شان نمایان شد و آن دو برای پوشاندن عورت خود، به برگ درخت روی آوردند.»4 بنابراین مسئله حجاب، ریشه در تاریخ انسان داشته، همراه و همزاد او از ابتدا تا حال و تا امتداد تاریخ، بوده و خواهد بود.
در این نوشته بر آنیم تا اهمیت مسئله حجاب و رعایت پوشش اسلامی را از زاویه دیگری ارزیابی نموده و نکاتی را یادآور شویم. چنانچه در ابتدا ذکر شد برخی مدعی هستند: رعایت حجاب و پوشش اسلامی، مانع حضور زنان در اجتماع بوده و فعالیت های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آنان را محدود می سازد. در جواب باید گفت: اولاً: ادعای ذکر شده، فریب و نیرنگی بیش نیست و این نیرنگ هم از سوی کسانی مطرح می شود که از یک طرف حضور زنان را در مجامع عمومی و خصوصی برای تلذذ، عیاشی و خوشگذرانی می خواهند و از سوی دیگر، به خاطر خصومت و دشمنی که با اسلام و پیروان آن دارند، برای مخدوش ساختن چهره و حیثیت آن، از هر وسیله و ابزاری استفاده می کنند. از جمله ابزار و وسایلی که برای رسیدن به اهداف شوم و استعماری خود، بهره برداری می کنند این است که ارزش های اسلامی را به عنوان قوانین دست و پاگیر، غیرکارآمد و ارتجاعی، معرفی کرده و به خورد جامعه و مردم می دهند. متن ذیل را که گوینده آن یکی از مزدوران انگلیسی است به عنوان نمونه مرور می کنیم:
«در مسئله بی حجابی زنان باید کوشش فوق العاده به عمل آوریم تا زنان مسلمان به بی حجابی و رها کردن چادر، مشتاق شوند، باید به استناد شواهد و دلایل تاریخی ثابت کنیم که پوشیدگی زن از دوران بنی عباس، متداول شده و مطلقاً سنت اسلام نیست. مردم همسران پیامبر را بدون حجاب می دیدند و زنان صدر اسلام در تمام شئون زندگی، دوش به دوش مردان فعالیت داشته اند پس از آن که حجاب زن، با تبلیغات وسیعی از میان رفت، وظیفه مأموران ما آن است که جوانان را به عشق بازی و روابط جنسی نامشروع با زنان غیر مسلمان کشانده و زنان کاملاً بدون حجاب ظاهر شوند تا زنان مسلمان از آن تقلید کنند.»5
ثانیاً: اگر به تاریخ اسلام نگاه منصفانه داشته باشیم متوجه خواهیم شد که فراوان بوده اند زنان مؤمن متدین و پاکدامنی که با رعایت حجاب و پوشش اسلامی در کنار مردان مؤمن و مسلمان در صحنه های سیاسی، فرهنگی و حتی نظامی، حضور داشته و فعالیت نموده در شرایط فعلی زنان مسلمان در جاهای مختلف از جمله زنان ایرانی با رعایت حجاب و پوشش اسلامی در کنار سایر اقشار جامعه، در پست ها و مناصب گوناگون، مشغول تلاش و فعالیت هستند، رعایت حجاب را نه تنها مانع فعالیت های اجتماعی خود نمی بینند بلکه آن را به عنوان سد محکم و دژ نفوذناپذیری می دانند که گوهرگران سنگ عفاف و حریم حرمت شان را در برابر تیرهای زهرآلود هوسبازان شرور و خدانشناس حفاظت می نماید.
ثالثاً: رعایت حجاب و پوشش اسلامی، نه تنها مانع حضور زنان در صحنه های سیاسی و اجتماعی نمی باشد بلکه بر عکس، تشریع حکم حجاب از سوی شارع مقدس، در حقیقت مجوز حضور زنان در صحنه های اجتماعی به حساب می آید، والا نشستن در منزل وماندن در کنار اعضای خانواده، رعایت نوع حجاب مورد نظر را نمی خواهد حکمی صادر شود لذا صدور حکم پوشش اسلامی از سوی شرع مقدس بهترین دلیل بر این مطلب است که دین مبین اسلام نه تنها با فعالیت های اجتماعی و فرهنگی زنان مخالف نیست بلکه خود زمینه حضور آنان را در فعالیت های اجتماعی فراهم کرده است.
منتهی شرط حضور در اجتماع و فعالیت های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی به خصوص برای قشر خانم ها، ایجاد امنیت لازم در جامعه خواهد بود و از جمله عوامل بسیار مهم و اساسی که در جهت آرامش و آسایش فرد و خانواده و امنیت در اجتماع، نقش ایفاد می کند، داشتن حجب و حیا، رعایت اصول و ارزش های دینی و مذهبی از جمله رعایت حجاب و پوشش اسلامی توسط زنان و مردان مؤمن و متدین خواهد بود. اگر به آیات شریفه قرآن کریم و احادیث معصومین در ارتباط با پوشش اسلامی دقت کرده و اشارت ظریف و لطیف آن، مورد ارزیابی قرارگیرد. این اصل و استنباط به دست خواهد آمد که حجاب، محدودیت نیست بلکه مصونیت است. مصونیتی که فرآیند و محصول مبارک آن، سلامت، بهداشت و آرامش افراد خانواده ها و امنیت در جامعه خواهد بود.
قرآن کریم، زنان و مردان مؤمن را مورد خطاب قرار داده و به آنان دستور می دهد: «چشم چرانی نکنید، دامن های خود را آلوه نساخته و حفظش کنید» 6 به زنان تأکید بیشتری نموده می گوید: «حجاب و پوشش اسلامی را رعایت کرده، زینت های خود را آشکار نسازید... و در نشست و برخاست هم به گونه ای عمل نمائید که متوجه زیورآلات شما نشوند.» 7 و در صحبت ها و مکالمات روزمره نیز با ناز و کرشمه، صحبت نکرده، ادا و اطوار زنانه که آتش شهوت را شعله ور سازد، از خود نشان ندهند.» 8 «و مانند زنان نیمه عریان دوران جاهلیت، تبرج نکرده و با خودنمایی و خودآرایی و لباس های نازک و بدن نما 9 از خانه خارج نشوید» 10
همه این دستورات برای آن است که رعایت آن، علاوه بر اسقاط تکلیف و امتثال اوامر الهی، سلامت و بهداشت روحی و روانی و آرامش و امنیت فردی و اجتماعی را به دنبال دارد و تخلف و سرپیچی از آن، یعنی چشم چرانی، آلوده کردن دامن، آشکار ساختن زینت و زیورآلات، صحبت کردن با ناز و کرشمه و لهجه های مخصوص و مهیج و پوشیدن لباس های نازک و بدن نما، هر کدام به نوبه خود، باعث فساد، عیاشی، تجاوزگری و اضطراب و ناامنی می شود و جامعه را به هرج و مرج می کشاند. در احادیث نورانی که از معصومین نقل شده است، نگاه کردن به نامحرم و چشم چرانی، به عنوان تیر زهرآلود شیطانی، معرفی شده است، لذا امام صادق(ع) می فرماید: «نگاه (و چشم چرانی) تیری از تیرهای مسموم شیطان است.» 11 در حدیث دیگری بازهم از امام صادق(ع) می خوانیم «نگاه کردن تیر زهرآلودی از ناحیه شیطان است چه بسیار نگاه هایی که بعدها، حسرت و تأسف طولانی را به دنبال خواهد داشت.» 12
امام علی(ع) نیز می فرماید:«کسی که نگاهی را رها سازد، حسرت و تأسف او زیاد می شود» 13 در جای دیگری می فرماید: «چه بسیار نگاه هایی که آه و حسرت به دنبال دارد.» 14 و در جملات دیگری آن امام همام می فرماید: «نگاه و چشم چرانی، پیشاهنگ تمام فتنه هاست» 15 «چشم ها دام های شیطان هستند.»16 و «چشم راهبر دل است» 17 به قول شاعر:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نوکش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
در واقع، نگاه های آلوده، مسموم و شهوت انگیز، آتش درون را شعله ور می سازد که فرایند و محصولی جز فحشا، سیاهی دل؛ مشکلات و نارسایی هایی اجتماعی، نخواهد داشت. چشم چرانی دام شیطانی، بذر شهوت و رویشگاه فسق و فجور است که دل را می لرزاند، آرامش و ثبات را سلب نموده و باعث هرج و مرج و فتنه و فساد در جامعه می شود.
لذا چشم چرانی، این تیر مسموم و زهرآلود شیطانی اگر بدون قید و بند، رها شود یقیناً سلامت و امنیت طرفین را به خطر می اندازد، جوان و نوجوانی که به کوچه و خیابان راه می افتد اگر دستور اسلام را رعایت نکرده و نگاهش را کوتاه نکند و از طرف دیگر، کسانی که باید حجاب و پوشش اسلامی را رعایت کنند، رعایت نکنند، چشم جوان به صحنه های شهوت انگیز خواهد افتاد، و نیروی قدرتمند شهوت به جوشش و غلیان آمده و تحریک خواهد شد، درچنین شرایط حساس و خطرناکی، این جوان، یا باید به عیاشی، فساد و تجاوزگری روی آورد و به خواسته های قوه شهوانی جواب مثبت دهد، امنیت خود و دیگران را به خطر اندازد، و یا با تخیل و تصور، با حالت افسرده و پریشان، زندگی بیمار گونه خود را ادامه داده آسایش و آرامش خانواده را برهم زند. آنچه از مجموع آیات، روایات و تجربیات کارشناسان به دست می آید این است که: چشم چرانی های هوس آلود بدحجابی و بی حجابی زنان و دختران بی بند و بار از جمله عوامل مؤثر در ایجاد اضطراب ونگرانی افراد و خانواده ها و هرج و مرج و ناامنی در جامعه به حساب می آید. در طرف مقابل اگر اصول و ارزش های اسلامی از جمله حجاب و پوشش اسلامی، رعایت شود از چشم چرانی و نگاه های آلوده جلوگیری به عمل آید وخانم ها در نشست و برخواست و صحبت ها و مکالمات روزمره، دستورات شرع مقدس را رعایت کنند یقیناً زمینه های فساد زدوده شده دام های شیاطین برچیده خواهد شد، آرامش روحی و روانی برای افراد و خانواده ها، نظم، ثبات و امنیت در جامعه پدید خواهد آمد. امام علی(ع) می فرماید: «کسی که نگاهش را کاهش دهد، قلبش آرام می گیرد.»18 و نعمتی بالاتر از آرامش قلب، وجود ندارد. این موهبت بزرگ اگر در اعضا و افراد جامعه، محقق شده و تجلی پیدا کند، جامعه نیز به طبع اعضا و افراد خود، دارای امنیت و آرامش خواهد شد.
در ارتباط با شأن نزول آیات 30 به بعد از سوره نور، تفاسیر شیعه وسنی نقل کرده اند که: «روزی در هوای گرم مدینه، زن جوانی در حالی که روسری خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بناگوش او، پیدا بود، از کوچه ای عبور می کرد، مرد جوانی از انصار، آن حالت را مشاهده کرد و چنان غرق تماشا شد که از خود و اطرافش غافل گردید و به دنبال آن زن حرکت نموده تا این که صورتش به شی ای اصابت کرد و مجروح گردید، هنگامی که به خود آمد، خدمت پیامبر(ص) رفت و جریان را برای او بیان داشت، این جا بود که آیات سوره مبارکه نور نازل گردید19.
در آیات شریفه سوره نور، از یک طرف مؤمنان اعم از زنان و مردان را مخاطب قرار داده دستور می دهد که نگاه های خود را کوتاه ساخته و به نامحرم خیره نشوند و از فساد و آلودگی دوری کنند و از سوی دیگر به خانم ها دستور می دهد پوشش مناسب را رعایت کرده و زیورآلات خود را آشکار نسازند. تا حوادث نظیر حادثه ای که آیه در ارتباط با آن نازل شده است، اتفاق نیفتد و جوانان از خود بی خود نشده و دنبال زنان و دختران نامحرم راه نیفتاده امنیت و آرامش خود و دیگران را خدشه دار نسازند.
در سوره احزاب نیز در یک جا به خانم ها دستور می دهد: «در محاورات روزمره حالت عادی داشته و با ناز و کرشمه و طنازی صحبت نکنید و در کوچه و خیابان با بدن های نیمه عریان و لباس های بدن نما، ظاهر نشوید.»20 چند آیه بعد می فرماید: «با چادر و مقنعه اندام خود را بپوشانید.»21 تمام این برنامه و تأکیدها برای آن است که: مردم، زن ها را به عنوان افراد عفیف و پاکدامن بشناسند و موجبات آزار و اذیت آنان را فراهم نسازند22. و چشم طمع ندوزند.23 و در نتیجه امنیت و آرامش قشر خانم ها در سایه چادر و رعایت ضوابط شریعت و پوشش اسلامی، تأمین شود.

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   10 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله امنیت در سایه حجاب

دانلود مقاله درباره سوکال

اختصاصی از فی موو دانلود مقاله درباره سوکال دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

آلن دیوید سوکال متولد 1955 و فیزیکدان دانشگاه نیویورک از نظر سیاسى چپ گرا است و تنها ادعاى او براى این وابستگى آن است که در گذشته مدتى در دوران حکومت ساندینیستا در دانشگاه ملى نیکاراگوئه ریاضى تدریس کرده است. از جمله استقبال کنندگان ماجراى سوکال نوآم چامسکى بود که گفت چپ و علوم اجتماعى بهتر است بنیان فکرى خود را بر استدلال عقلى بگذارند. حاصل یادداشت هاى سوکال در این رابطه نخست به صورت کتابى به نام «شیادى هاى روشنفکرى» در فرانسه و سال بعد تحت عنوان «یاوه هاى مد روز» به چاپ رسید. سوکال در فیزیک در حوزه هاى مکانیک آمارى، نظریه میدان کوآنتوم، فیزیک ریاضى و فیزیک محاسباتى کار مى کند.
یکى از عقل مى لافد یکى طامات مى بافد
بیا کاین داورى ها را به پیش داور اندازیم حافظ
اگرچه آغاز کردن با نقل قول هاى ناخوشایند پسندیده و متعارف نیست، براى پى بردن به عمق فاجعه از شما خواننده صبور خواهش مى کنم دندان بر جگر نهاده و پاراگراف زیر را مانند دارویى تلخ یک جرعه تا به آخر بخوانید:
«وقتى عمق زمان جاى عمق هاى فضاى محسوس را مى گیرد، وقتى جابه جا شدن سطح میانى جایگزین تعیین حدود سطح ها مى شود؛ وقتى شفافیت نمودها را دوباره برپا مى دارد؛ آن گاه رفته رفته از خود مى پرسیم آیا آنچه به اصرار فضا مى نامیم و در عمل نور، یعنى نوعى نور فروآگاهى شبه نورشناختى نیست که آفتاب، تنها، یک صورت یا یک بازتاب آن است. این نور در مدتى روى مى دهد که با زمان نوردهى آنى و نه با گذشت زمان تاریخى یا گاه شناختى سنجیده مى شود. زمان این آنِ بدون مدت همانا«زمان نوردهى»است؛ خواه این نوردهى کمتر یا بیشتر از حد باشد. فناورى عکاسى و سینمایى آن وجود و زمان پیوستارى را که از همه بعدهاى فیزیکى عارى است پیش بینى کرده اند و در این پیوستار کوانتوم کنش با انرژى و نقطه مشاهده سینمایى یک باره آخرین آثار به جا مانده از یک واقعیت ناپدید شده ریخت شناختى مى شوند.
این سرعت نور، وقتى به زمان حال ابدى یک نسبیت که ضخامت و عمق توپولوژیک و غایت شناختى آن متعلق به این ابزار نهایى اندازه گیرى است انتقال یابد، داراى یک جهت مى شود، که هم اندازه و هم بعد آن است و خود را با یک سرعت در همه جهات که چون شعاع هاى یک دایره اند و جهان را اندازه مى گیرند انتشار مى دهد.»
ظاهرا این پارگراف در اصل فرانسوى آن به قلم پل ویریلیو، معمار و مهندس شهرساز و رئیس پیشین «دانشکده معمارى» ، جمله اى 193 واژه اى است که به اعتراف نویسندگان کتاب «یاوه هاى مد روز» : «بدبختانه هنر شعرى آن به تمامى به ترجمه در نیامده اما کامل ترین نمونه اسهال قلمى است که تاکنون با آن روبه رو شده ایم.»
متاسفانه نثر مسجع بالا نمونه کمیابى نیست و در همین ایران نیز روزانه کتاب هایى نوشته یا ترجمه و راهى بازار مى شوند که بر وقت و انرژى و استعداد هدررفته پدیدآورندگان آنها- که مى توانست صرف پژوهشى واقعى و کارى اصیل شود- باید افسوس خورد و بر مرگ درختان تنومند تامین کننده کاغذ آنها باید زار گریست. به زبان فارسى و مادرى تان مهملاتى خواهید خواند که شما را وادار به تحسین لباس زیبا و جدید امپراتور خواهد کرد. نویسندگان کتاب ها از چنان شهرتى برخوردارند و لفاظى هایشان چنان پرطمطراق است که عقل ناقصتان بى درنگ به نقص خویش اعتراف مى کند. اما نباید زود واداد. اکنون فریاد آلن سوکال فیزیکدان نظرى دانشگاه نیویورک که «امپراتور برهنه است» با تلاش جلال حسینى به فارسى ترجمه شده و در اختیار شما است. این کتابى است پرماجرا که خیلى ها نمى خواهند شما آن را بخوانید اما کتابى است دست کم در فارسى به راستى بى همتا.
از ماجراى سوکال (SOKAL AFFAIR) اکنون دیگر ده سال مى گذرد و اندکى کهنه شده اما ارزش دوباره شنیدن را دارد. داستان از این قرار است که در سال 1994 با انتشار کتاب «خرافات پیش رفته: چپ دانشگاهى و مشاجره هاى آن با علم» به قلم پل گراس زیست شناس و نورمن لویت ریاضیدان در نقد چندفرهنگى، ساختارگرایى اجتماعى و پست مدرنیسم، آلن سوکال فیزیکدان به موضوع علاقه مند شده و پس از مطالعات کتابخانه اى وسیع پرونده پروپیمانى از سوءاستفاده هاى روشنفکران فرانسوى و دنباله رو انگلیسى زبانشان از مفاهیم علمى تهیه مى کند. سپس تصمیم مى گیرد در واکنش به این پدیده دست به آزمایشى غیرعادى بزند. وى بعدها در مقاله دیگرى مى نویسد: «مدت ها است که از افت معیارها در انسجام فکرى علوم انسانى در برخى از حوزه هاى دانشگاهى در آمریکا ناراحتم. اما من فیزیکدانم و شاید اشکالى در کار من است که نمى توانم از معناى ژوئى سانس یا دیفرانس سر درآورم، پس براى آزمایش معیارهاى فکرى غالب به یک تجربه دست زدم تا ببینم آیا یک نشریه پیش آهنگ مطالعات اجتماعى که نام آورانى چون فردریک جمیسون و اندرو راس را در شوراى سردبیرى خود دارد مقاله اى را که حاوى سخنان بى معنا اما به ظاهر دلنشین است و به ستایش پیش فرض هاى ایدئولوژیک گردانندگان آن نشریه مى پردازد، چاپ مى کند یا خیر.»
در سال 1996 سوکال با سرهم بندى لاطائلاتى از حرف هاى فوق مفت پست مدرن و ارجاعات متعدد به چهره هاى محبوب و مشهور این جریان مقاله اى ساخت تحت عنوان «گذار از مرزها: به سوى هرمنوتیک دگرگشتارى گرانش کوانتومى» و آن را براى نشریه «متن اجتماعى» که در زمینه مطالعات فرهنگى حرمت فراوان دارد ارسال کرد. این مقاله جعلى 35 صفحه اى 111 پى نوشت و 216 منبع به همراه داشت. از بخت بد این مقاله درست زمانى به دست ویراستاران نشریه رسید که آنها مشغول گردآورى مقالاتى در پاسخ به ادعاهاى گراس و لویت در قالب ویژه نامه بهار و تابستان با عنوان «جنگ علم» بودند. آنها نیز از خدا خواسته آن را هدیه اى بهنگام پنداشتند و مقاله فیزیکدانى که از ایده هاى آنها دفاع و از هژمونى پساروشنگرى انتقاد مى کرد را بدون داورى چاپ کردند. سوکال آنقدر آنها را دست کم گرفته بود که در ابتداى مقاله اش وجود دنیاى خارجى را انکار مى کند و در جمله اى شیطنت آمیز آن را سازه اى اجتماعى و زبانى مى نامد. جایزه ایگنوبل ادبیات سال 1996 (چیزى شبیه جایزه تمشک طلایى در سینما) به خاطر همین افتضاح شرم آور مستقیما به ویراستاران «متن اجتماعى» تعلق گرفت. بلافاصله پس از چاپ مقاله آلن سوکال در مقاله دیگرى به نام «آزمایش هاى تجربى یک فیزیکدان بر روى مطالعات فرهنگى» این راز را فاش ساخت و چون گردانندگان «متن اجتماعى» از چاپ آن خوددارى کردند در نشریه دیگرى به نام «لینگوآ فرانکا» انتشار یافت. برخلاف سوکال که گمان مى کرد ابعاد این ماجرا هرگز از محیط هاى آکادمیک فراتر نخواهد رفت، خبر این رسوایى در صفحه اول نیویورک تایمز، هرالد تریبون اینترنشنال، آبزرور، لوموند و چند روزنامه مهم دیگر در اروپا و آمریکا به چاپ رسید.

در واقع تنها کارى که سوکال انجام داد فراهم آوردن چسبى براى وصل کردن مهملات خدایان نظریه فرانسوى معاصر از جمله ژیل دلوز، ژاک دریدا، فلیکس گواترى، لوس ایدیگره، ژاک لکان، برونو لاتور، ژان فرانسوا لیوتار، میشل سرز، پل ویریلو و دیگران بود.
سوکال ژورنال «متن اجتماعى» را به نداشتن انضباط و انسجام فکرى متهم کرد که با خیال راحت مقاله اى درباره فیزیک کوانتوم را چاپ مى کند بدون آنکه به خود زحمت دهد تا درباره آن با شخصى که در این زمینه صلاحیت دارد مشورت کند. بعضى از گاف هاى سوکال در این مقاله در حدى است که حتى یک دانشجوى فیزیک نیز آنها را تشخیص مى دهد.
ویراستاران «متن اجتماعى» در مقام دفاع عنوان کردند که گمان مى کردند این مقاله «تلاش جدى و صادقانه دانشمندى حرفه اى در جست وجوى نوعى تایید گرفتن از فلسفه پست مدرن براى پیشرفت ها و تحولات رشته خویش است» و «گفتن اینکه مقاله در واقع تقلیدى و جعلى است و براى دست انداختن نوشته شده، در علاقه ما به خود این ریشه به عنوان سندى حاکى از وجود بیمارى، اساسا تغییرى نمى دهد.» آنها سوکال را به رفتار غیراخلاقى متهم کرده و عنوان مى کنند که تنها دلیل چاپ این مقاله به این شکل (یعنى با آن همه پى نوشت و ارجاعات) آن است که سوکال به رغم درخواست آنها مقاومت کرد و نپذیرفت در آن تغییراتى بدهد و دیگر اینکه آنها مى خواستند مقاله به ویژه نامه اى که اتفاقا در همان زمان و در همان مورد تهیه مى شد برسد.
به راستى که وضعیت رقت انگیزى است. سوکال مى گوید کل این ماجرا نشان دهنده آن است که این ژورنال و تمام ژورنال هاى نظیر آن مقاله ها را نه براساس درستى و معنادارى بلکه تنها براساس اسم و رسم نویسنده و ظاهر مقاله چاپ مى کنند. در واقع موضوع اصلا یک کلاهبردارى موردى نیست. این کلاه براى سر اصحاب پست مدرن آن قدر گشاد است که در هر لحظه مى توان به عنوان سالن اجتماعاتى بزرگ همه آنها را زیر آن گردهم آورد.
از جمله نقدهاى متعددى که به نفع یا علیه این کتاب نوشته شد یکى هم نقدى است که توسط ریچارد داوکینز تکامل دان مشهور دانشگاه آکسفورد و سرشناس ترین مدافع علم در جهان امروز و در مجله معتبر «نیچر» به چاپ رسیده است. این نقد که به همین قلم در شماره 5 اردیبهشت 1383 و تحت عنوان «چرندیات پست مدرن» ترجمه شده در عنوان اصلى «برهنه کردن پست مدرنیسم» ترجمه مى شود. داوکینز بعدها در مجموعه مقالات «گماشته شیطان» (2003) در موخره اى بر این مقاله مى نویسد:

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   18 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله درباره سوکال

دانلودمقاله افلاتون و سقراط

اختصاصی از فی موو دانلودمقاله افلاتون و سقراط دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 


گویا تاریخ فلسفه را چنین مقدر است که فیلسوفان بزرگش نه تنها راه گشای راه های نامکشوف و نوگشوده بر رهروان خویش باشند، راه بند و راه گیر دیگر راه های پیش گشوده نیز باشند، و در کنار راه هایی که با نو آوری ها و اندیشه های بدیع خود می گشایند، راه هایی را نیز با دگم ها و جمود ها و انحراف های فکری خود ببندند.
اینان اگر چه در برخی مسیرهای زمانی، تاریخ فلسفه را دهه ها و سده ها پیش برده اند اما در مسیرهای زمانی دیگر آن را ده ها و سده ها واپس رانده اند و دچار ایستش و رکود و حتی واپسگرایی کرده اند.
«افلاتون و سقراطش»، و ارسطو از این گونه فیلسوفانند. این که می گویم «افلاتون و سقراطش» به این دلیل است که آن فیلسوفی که ما امروزه به نام سقراط می شناسیم و اندیشه های و مکالمه ها و مجادله هایی که به نام او مشهور است به طور عمده از طریق افلاتون و رسالاتش به ما رسیده است و معلوم نیست چقدر به سقراط حقیقی شباهت دارد و چقدر ساخته و پرداخته ذهن و خیال افلاتون است. این سقراط خیالی شخصیتی ساخته و پرداخته ذهن و خیال افلاتون است که حرف های افلاتون را می زند و اندیشه های افلاتون را تئوریزه می کند، استدلال ها و استنتاج های افلاتون را به زبان می آورد، و بحث های فلسفی را آن گونه که افلاتون می خواهد پیش می برد. بنابراین به طور عمده نقابی است بر چهره افلاتون یا بازیگری است که در صحنه نمایش اندیشه های افلاتون بیانگر حرف ها و نظریات اوست، شاید هم عروسکی ست خوش ساخت در بساط خیمه شب بازی استادش!

 

مسلم است که از سقراط حقیقی خصوصیت ها و اندیشه هایی در او هست و به طور کامل خیال بافته نیست اما این هم مسلم است که بخش عمده ای از شخصیت شکل گرفته او شخصیت افلاتون است و بخش مهمی از مکالمه ها و اندیشه هایش، مکالمه های درونی و اندیشه های پنهان افلاتون. به همین دلیل امروزه سقراط به عنوان فیلسوفی مستقل و واقعی در تاریخ فلسفه وجود ندارد بلکه آن چه واقعن موجود است سقراطِ افلاتون یا سقراط- افلاتون است. به همین دلیل سقراط موجود در تاریخ فلسفه از افلاتون جدایی ناپذیر است و بخشی ناگسستنی و تفکیک ناپذیر از وجود اوست، و از این رو من آن دو را « افلاتون و سقراطش» می نامم و وجودی واحد برایشان قائلم.

 

 

 

«افلاتون و سقراطش» نیز از بزرگترین فیلسوفان جهان بود که هم راهگشا و هم راه بند بود، هم پیش برنده هم پس کشاننده بود، و در کنار تمام خدماتی که به فلسفه، تفکر و نظریه پردازی فلسفی و دانش هستی شناختی کرد، مرتکب خیانت هایی هم شد، انحرافات مهمی را در این حوزه ها به وجود آورد، و بیراهه ها و کج روی هایی را بانی شد. این مقاله نگاهی کوتاه می اندازد به مهم ترین این انحراف ها و کج روی ها.

 

 

 

متن را با جملاتی از یک کتاب « زوایای تاریک حکمت» آغاز می کنم: « قرن ها صرف تخریب حقیقتی شده که روزی فلسفه نامیده می شد، و حالا ما فقط آن چه را که فلسفه به آن تبدیل شده است می بینیم و هیچ تصوری از آن چه که روزگاری فلسفه بوده است، نداریم.

 

معنی فلسفه عشق به خرد است. که حالا دیگر تقریبن چیزی از این معنی به جا نمانده. ما در زندگی مان فضاهای زیادی برای دانش و دانسته ها، برای یادگیری و اطلاعات و برای تفریح و سرگرمی داریم، اما نه برای خرد و حکمت.

 

در حال حاضر وضعیت این چنین است. و با این حال اوضاع همیشه اینطور نبوده است. هنوز می توانیم تأثیرات مکتب های افلاتون و ارسطو را بر روند تحول فلسفه مشاهده کنیم و ببینیم که چگونه پایدار ترین سهم آتنی ها در تاریخ روشنفکری غرب به وجود آمد: به جای عشق به خرد، فلسفه تبدیل شد به عشق به صحبت کردن و بحث کردن در باره عشق به خرد. تا آن جا که حرف زدن و مباحثه هر چیز دیگری را از صحنه بیرون راند- تا آن جا که حالا ما دیگر هیچ چیز دیگری در باب فلسفه نمی دانیم و یا حتی نمی توانیم تصورش را بکنیم که چیز دیگری هم می توانسته وجود داشته باشد.»

 

 

 

یکی از جنبه های مخرب و منحرف کننده شخصیت «افلاتون و سقراطش» عظمت غول آسای طبیعی یا تصنعی است که او به خود داده یا در طی تاریخ فلسفه خود به خود یافته است. « افلاتون و سقراطش» می خواست عظیم ترین غول، یکتا قهرمان یا قهرمان قهرمانان، و سلحشور بی منازع میدان فلسفه باشد. و این اساس برخی از انحراف هایی شد که او در تاریخ فلسفه به وجود آورد و این تاریخ را به بیراهه هایی کشید که فلسفه را از عشق ورزی به خرد و حکمت و حقیقت منحرف و خالی کرد و به راه عشق ورزی به جدل و مباحثه و منازعه کشید.

 

به قول کینگزلی:

 

« افلاتون و شاگردش ارسطو نام آور شدند، قهرمانان فرزانه فرهنگ ما. اما یکی از مشکلات خلق قهرمان این است که هر چقدر او را بزرگتر کنیم، سایه هایی را که ایجاد می کند بزرگتر می شود- و به او بیشتر اجازه داده می شود که پنهان شود و در تاریکی بلغزد.»

 

 

 

افلاتون کوشید بر روی تمام فلسفه پیش از خودش سایه بیفکند و آن ها را در تاریکی سایه سنگین خود ناپدید کند و نادیدنی سازد. هر جا که توانست محو و حذف کرد و به محاق کشید، آن جا که نتوانست تحریف کرد و کدر ساخت:

 

« این که پیش از افلاتون چه اتفاقی برای فلسفه افتاده روشن نیست. استاد او به عنوان « معمای اصلی» شناخته شده، و در غرب هیچ چیز از تاریخ فلسفه یا حکمت بدون شناخت او ادراک نمی شود. او بر روی عصبیت مرکزی فرهنگ ما قرار دارد... متافیزیک بر اساس گفته های او بنا شده است. گفته می شود او منطق را اختراع کرد. اساس عقل ما و شالوده هر نظم و ترتیبی که در غرب به وجود آمد.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  11  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله افلاتون و سقراط