فلسفه چیست؟
از روزگاران قدیم پرسیده اند واکنون می پرسند که فلسفه چه معنی دارد؟ صدها فیلسوف و حکمت دان، از روزگار یونان قدیم وشاید هزاران سال پیش از آن زمان آمده اند وهرکدام فلسفه یی خاص داشته اند ویا دست کم درباره جهان وانسان سخنانی به هم بافته اند ورفته اند اصلاً چرا فلسفه بافته اند و بیکار نشسته اند وبرخی از آنها مردم را به بیکاری وتنبلی هم سوق داده اند و اگر بعضی از آنها خلق خدا را به راه پسندیده واخلاق مرضیه دعوت کرده اند تازه اینکار را پیامبران هم کرده اند ودر عمل معلوم شده است که تأثیر آنها در ققنوس آدمی زادگان به ویژه طبقه عامه بیشتر بوده است تا این گروه فیلسوفان اگر این فلسفه هنری داشت این همه مخالف ودشمن برای خود نمی تراشید. صدها تن می شناسیم که از ریشه با فلسفه وفیلسوف دشمن بوده اند وجالب است که همه مردمان بیدانش نبوده اند ودر میان آنها اشخاص حسابی و بزرگوار نیز دیده می شوند.
فیلسوف راه زندگی سعادتمندانه را می جوید ولی در این راه تنها از قوه اندیشه و خیال خود مدد می گیرد و بادیانت کاری ندارد. آن پرسش ها که در باطن وفرارها آدمی می گذرد و به سبب نداشتن روش منظم ومرتب و اصول منطقی نمی تواند آنها را به صورت موجه وبارز مطرح کند ویا به سبب گرفتاری و توغل در زندگی روزانه وگلاویز شدن با دشواریهای حیات مدی مجال بررسی آنها را نمی یابد فیلسوف اندیشه توانا ذهن روشن خود را به کار می اندازد وآن سوالات را به طرزی بدیع و نوآیین بیان می کند ونام مکتب فلسفی مخصوصی برآن می گذارد. حال اگر نمی تواند به تمام این پرسش ها جوابی استوار ومتقن بیابد باک نیست زیرابرای فلسفه این کار چندان واجب هم نیست. فلسفه علم نیست که با روش معین وبه تدریج از راه مشاهده و آزمایش اجسام و امور را پژوهش کند وآنها را تجزیه وترکیب کند و حقایق واجسامی دیگر بدست آورد که از لحاظ خواص واحوال با مواد تشکیل دهنده خود فوق داشته باشد. همچنین فلسفه با قوانین علمی نیز که اغلب آنها را در طبیعت وامور طبیعی اعمال می کنند فرق دارد، فلسفه بیشتر از مسائلی گفتگو می کند که دست تجربه و آزمایش از دامان آنها کوتاه است، حتی درباره آن مسائل همه که از زیر تسلط قوانین علمی خارج هستند فلسفه نتایج مطلوب به دست ما نمی دهد بااینکه امور را در حوزه خود می داند.
علم آنچه را که ما می توانیم بدانیم به ما می دهد واگر تنها به معلومات کفایت کنیم معلومات ما بسیار محدود خواهد ماند واگر چه فلسفه خود در این راه گرهی از کار ما نمی گشاید لااقل سوالاتی عنوان می کند و بعضاً راههایی هم نشان می دهد. پس دست از طلب نباید برداشت به قول یکی از ریاضی دانان بزرگ معاصر اسرار وحقایقی که انسان از طبیعت کشف کرده در مقابل اسرار و رموزی که هنوز مهر ابهام بر زبان دارد وانسان به کشف ودریافت آنها پیروز نیامده مصداق صفر دارد در برابر بی نهایت.
پس ذهن فیلسوف وهر کس دیگر را که می گوید به عده یی هم زمان دهید و آزادشان بگذارید از حوزه علم تفکراتی بکنند واین تفکرات واندیشه های خام را عرضه کنند و شما پژوهندگان آنها را اندک اندک به محک اختبار وآزمایش بکشید ملامت مکنید وتا حدی محق بدانید.
اما مخالفان فلسفه چند گروه اند:
1- گروهی هستند که به هر شغلی واز هر حرفه ای سردرمی آورند، اگر متاع شعر خریدار داشت وشاعران بزرگ را ستایش می کنند، چون وضعی پیش آید که متاع شعر روبه کساد برود وطلبکار نداشته باشد، به بدگویی ومذمت شعر وشاعری می پردازند وگروه شعر را مشتی گدا می شمارند. واگر هم در معنی مقصودشان این نباشد در عمل چنین نشان می دهند.
اما عده ای هم بودند که شعر را برای کسب مال و اندوختن دارایی وغلق وچاپلوسی نمی گفتند: یا دردی داشتند یا ایمان واعتقادی را که درست می پنداشتند به شعر تبلیغ می کردند وبه یک سخن، شعر را برای دل خود می گفتند وتاجر نبودند که طبق قانون عرضه وتقاضا رقوار کنند.
2- گروهی نیز با فلسفه مخالفند نه از آن نظر که فلسفه فی ذاته بد است بلکه از این نظر که فلسفه متداول در راه کشف حقیقت وراه بردن به مقصود قاصر است به عبارت دیگر فلسفه نذاعی ندارد بلکه می گوید: فلسفه باید روش تحقیق وپژوهش خود را تغییر دهد.
این جماعت هم دوگروهند: دسته یی عارفان و صوفیان اند و دسته دیگر حکیمان اشرافی اند. صوفیان با فیلسوفان مخالفند واحوالی مخصوص دارند وبیشتر می کوشند کردار و رفتار خود را با ریاضت منطبق وسازگار کنند. بیشتر عارفان وحکیمان اشرافی با فیلسوفان مخالف نیستند وهمانطور که گفتیم تحقیق را چیز دیگر می دانند واعتقادشان بر این است که مسائل فلسفه را نباید از راه منطق ارسطو وبراهین عقلی مشائیان جستجو کرد.
3-یکی دیگر با فلسفه وفیلسوفان دشمن اند که این گروه ارباب ریانت وعالمان ظاهر هستند. باید دانست که این گروه نه تنها با فلسفه وفیلسوفان مخالفند بلکه کم و بیش با هر اندیشه و مقامی که با ظواهر دین سازگار نباشد سر مخالفت دارند مثلاً چون برخی از عارفان به ظاهر عبارات تورات وانجیل ودیگر کتب آسمانی کاری ندارند وایمان و اعتقاد به معنای حقیقی دین دارندکه دعوت به وحدانیت خدا وبرقرار کردن روابط حسنه میان آدمیان وکمک ودستگیری ازهمنوعان میکند، اهل ظاهربخصوص اخباریان درتکفیر وطن ایشان ازهیچ عملی باز نمی ایستد.برای فیلسوفان این امر روشن و واضح است که به فکر انسان طبعاً آزادست وهر قدر سختگیری وفشار براو وارد آورند باز نیم توانند فکرش را بقید عبودیت بکشانند، اگر به انسان بگویی: ببین ! می تواند چشم خود را ببیند واوامر شمار را اطاعت کن؛ اگر بگویی: مشنو! گوش خود را میبندد ونمی شنود ولی اگر بگویی: مفهم! ابداً نمی تواند فرمان برد زیرا دیگر فهمیدن در دست او شما نیست؛ تازه اگر به زور وعتف مدتی کار موفق شوید، دیری نخواهد پایید.
فصل اول
زندگی نامه فارابی:
ابونصر محمد بن طرفان بن اوزلوغ در سال 259 هـ /873 م در وسیج دهکده کوچکی از شهرستان فاراب در ترکستان ماوالنهر متولد شد ودر رجب سال 339 هـ ژانویه سال 951 در دمشق وفات یافت ودر باب الصغر به خاک سپرده شد. درباره نسبت فارابی ونیز ایرانی تباریا ترک بودن او اطلاعات موشقی در دست نمی باشد مسلم این است که هیچ گونه نشانه ادعا یا گواهی که موید انتساب او به نژاد ترک باشد در آثار فارابی دیده نمی شود ناظرزاده کرمانی 1377 فارابی به منظور کسب علم و معارف دی دوران جوانی ودر زمان خلافت عباسیان به بغداد که در عصر او مدینه اسلام خوانده میشد رفته و زیر نظر استادان مکتب بغداد به تحصیل منطق و فلسفه، موسیقی ، ریاضیات و شاید علوم عصر خویش پرداخته است. فارابی پس از تحصیلات در بغداد به حران رفت ودر حلقه درس «یوحنان بن حیلان» حاضر شد ولی اقامت را در حران چندان به طول نینجامید وبه بغداد بازگشت در دوران اقامت در بغداد، فارابی در حلقه درسی منطق وفلسفه «ابوبشر قی بن یونس»حکیم سخنرانی، شرکت می کردند. دو واقعه زندگانی فارابی به دلیل تأثیر آنها بر اندیشه او، حائز اهمیت بیشتری است. نخستین واقعه غریمت فارابی به بغداد و تعلیم و تربیت او در حوزه فلسفی مکتب بغداد است. مخصوصاً شناخت درباره استادان این حوزه، که در آشنایی وبه دنبال آن تسلط وی بر فلسفه یونانی(افلاطونی، مشایی، ونوافلاطونی)، نقش کلیدی ایفا نموده اند. دومین واقعه زندگانی او قبول وعدت «سیف الدوله حمدانی» حاکم شیعی مذب حلب در اواخر عمر است. واقعه دوم منشأ بروز بحث های زیادی در میان فارابی شناسان شده است، اول اینکه فارابی که عمری را در قناعت گذرانده چرا در اواخر عمر به دربار سیف الدوله رفته وبا مقرری دریافت از او روزگار فرد را سپری می کرده است به دیگر این که احتمالاً فارابی به دلیل آشوب در بغداد، آنجا را ترک کرده وبه منظور یافتن مکانی آرام که بتواند به مطالعات وتألیفات خود بپردازد به حلب رفته است و سوم اینکه فارابی خود شیعی – مذهب بوده وبه این دلیل به نزد سیف الدوله حمدانی رفته و حتی وصیت کرده است که سیف الدوله بر جنازه او نماز بخواند. فارابی عمر پر برکت خود را به تحصیل علم و دانش وتألیف آثاری پربها سپری کرده وسر انجام در سن هشتاد سالگی در دمشق یافته ودر همان جا نیز به خاک سپرده شده است.
شامل 99 صفحه Word
دانلود تحقیق فلسفه چیست