دلم می خواهد تمام تمام این قلب کوچولو کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم ... یا... نمی دانم... کسی که خیلی خوب است کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و خیلی تمیز من خانه داشته باشد.
شب که به یاد آن روزها و شب های خیلی سخت آن جنگ افتادم، یک دفعه فریاد زدم: ( باقی قلبم را می بخشم به همه آنهایی که جنگیدند و دشمن را از خاک ما، از سرزمین ما، و از خانه ما انداختند بیرون...).
خوب... حالا دیگر قلبم مثل یک شهر بزرگ شده بود مدرسه داشت، بیمارستان داشت، سربازخانه داشت، کوچه و محله و خیابان و مسجد داشت و باز هم ، یک عالم جای خالی داشت.
دانلود پاورپوینت درس پنجم فارسی هفتم - 30 اسلاید