فرمت فایل : word (لینک دانلود پایین صفحه) تعداد صفحات 60 صفحه
بخشی از متن :
قهر و مدارا چه جایگاهى در سلوک اجتماعى و سیاسى امیرالمؤمنین(ع) داشته است؟ این مقاله عهده دار پرداختن به وجهه اى از اقدامات آن حضرت(ع) مى باشد. چه پس از رحلت پیامبر(ص) در مقام احقاق حق خویش، و چه در دوران خلفا و چه در هنگامه پذیرش حکومت و روزگاران حاکمیت خویش که بخش اصلى بحث را شامل مى گردد.
امیرالمؤمنین(ع) در جایگاه احقاق حق خود
رسول خدا(ص) به عنوان پیامبر، پیشوا، رهبر و حاکم جامعه اسلامى، به طور طبیعى دغدغه حکومت نوپایى را داشت که در مدینه تشکیل داده بود و در اواخر عمر ایشان دایره تسلط این حکومت تقریباً همه شبه جزیره حجاز را در بر گرفته بود. با توجه به جهات مختلفى که این مقال را حوصله پرداختن به آنها نیست، لازم بود جانشین رسول خدا و حاکم جامعه اسلامى بعد از آن حضرت، از طرف خدا معین شود و واگذارى این امر در آن مقطع به انتخاب عمومى کار صحیحى نبود؛ از این رو رسول خدا با اینکه در طول عمر خود بخصوص در دوران مدینه به صورتهاى مختلف شایستگى منحصر به فرد امام على(ع) براى امامت و حکومت را به جامعه اعلام کرده بود، با این وجود بعد از بازگشت از حجة الوداع در محل غدیر خم، به امر خداوند متعال همه اهل قافله بزرگ همراه خویش را جمع کرد و از آنان پرسید که:
«آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم و بهتر از شما خیر شما را نمى شناسم و نمى خواهم؟
همگى از سر صدق و راستى فریاد برآوردند: آرى، چنین است اى رسول خدا.
آن گاه رسول خدا فرمود: پس آگاه باشید هر کس من ولىّ و سرپرست او بودم، این علىّ سرپرست و ولىّ اوست ...»[1]
و بعد از معرفى امام على(ع) به مقام ولایت و سرپرستى جامعه اسلامى، از همه حاضران خواست با ایشان بیعت کنند و همه کسانى که در آن جمع بودند بدون استثنا، با امام بیعت کردند و عهد بستند که مطیع و گوش به فرمان و پیرو امام على(ع) باشند. با این اقدام رسول خدا مسأله جانشینى دیگر حل شده مى نمود و هیچ شبهه و ابهامى در آن وجود نداشت و به طور طبیعى باید امام على(ع) بعد از رسول خدا زمام امور را به دست مى گرفت.
با وفات رسول خدا(ص) و قبل از اینکه بدن مبارکشان غسل داده شود، کفن گردد و به خاک سپرده شود، در حالى که امام على(ع) اهل بیت و اصحاب باوفاى رسول خدا در مصیبت فراق محبوب خویش سر در گریبان غم در صدد انجام مقدمات و مراسم تجهیز و تدفین بودند، گروهى اندک در اقدامى ناگهانى، عجولانه و کودتایى، دور هم جمع شدند و با ابوبکر به عنوان خلیفه رسول خدا بیعت کردند و با سوء استفاده زیرکانه از وضعیت غمبار حاکم بر جامعه و شعله ور کردن حِقدها و کینه هایى که از امام على(ع) در بعضى دلها بود، یاورانى به دور خود جمع کردند و هنوز کار تدفین رسول خدا انجام نشده، براى بیعت گرفتن از اهل بیت و امام على(ع) متوسل به خشونت شدند. استدلالهاى امام و اطرافیان فایده بخش نبود و اصولاً طرف مقابل به دنبال شنیدن استدلال نبود و براى کار خودش هم استدلال نداشت و با علم به صلاحیت امام و عدم صلاحیت خودشان، به این کار اقدام کرده بودند، پس طبیعى بود که هیچ سخن حقى آنان را از ادامه راه باطلشان بازنمى داشت. در اینجا تنها دو راه وجود داشت: قیام و جنگ براى گرفتن حق غصب شده و یا تسلیم شدن و چشم پوشى از حق خود و واگذاردن جامعه به با
طل. عقل و شرع راه اول را یقین مى کرد البته با شرایطى که از جمله مهمترین آنان وجود یاور بود. در ابتداى کار، اقدام کنندگان جمع محدودى بودند و اگر امام تعدادى یاور جدى و فداکار مى یافت، مى توانست آنان را سرکوب کند و عموم جامعه نیز خواهان حکومت امام بودند و امام مى توانست حکومت حقه خویش را اقامه کند. از این رو ایشان بعد از تجهیز رسول خدا، به یارى خواهى از مهاجر و انصار اقدام کرد ولى متأسفانه آنان به دلایل مختلف از جانبازى در راه امام دریغ ورزیدند، عافیت طلبیدند و سکوت و تسلیم اختیار کردند. امام بارها و بارها این مطلب را بازگو کرد تا آیندگان عذر وى را بدانند. بعد از بازگشت از جنگ نهروان از ایشان پرسیدند:
چرا با ابوبکر و عمر نجنگیدى آن چنان که با طلحه، زبیر و معاویه جنگیدى؟
امام فرمود:
رسول خدا(ص) با من عهد کرد: اگر یاور یافتى به سوى آنان بشتاب و با آنان بجنگ ولى اگر یاور نیافتى، دست بکش و خون خود را حفظ کن تا مظلومانه به من ملحق شوى.
در عمل به عهد رسول خدا بعد از وفات ایشان و فراغت از تجهیزشان و جمع آورى قرآن، دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم و به در خانه اهل بَدْر و سابقان در دین رفتم و آنان را به حقم قسم دادم و به یاریم خواندم ولى جز چهار نفر: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر، کسى مرا اجابت نکرد و (از اهل بیتم نیز) آنان که یاورم در دین بودند: جعفر و حمزه، از بین رفته بودند و مانده بودم بین دو آزاد شده اى که تازه مسلمان بودند: عباس و عقیل.
قسم به آن که محمد را بحق مبعوث کرد اگر آن روز که با خویشاوندان تَیْم (ابوبکر که از قبیله تیم بود) بیعت شد، چهل نفر یاور داشتم، در راه خدا با آنان مى جنگیدم.[2]
در خطبه شقشقیه نیز مى فرماید:
«در این اندیشه بودم که با دست تنها به پا خیزم یا در محیط خفقان ظلمانى صبر کنم ... پس بردبارى را عاقلانه تر یافتم و صبر کردم.»[3]
در خطبه دیگرى مى فرماید:
«وقتى خوب نگاه کردم دیدم یاورى جز اهل بیتم ندارم پس بر آنان از مرگ بخل ورزیدم و ... .»[4]
بنابراین اگر امام یاورانى مى یافت هم قیام وظیفه او بود و هم در آن اوایل احتمال موفقیت فراوان بود ولى متأسفانه امام یاورانى نیافت و نتوانست اقدامى کند و کودتا استقرار یافت.
دوران استقرار خلفا
با گذر زمان، خلیفه اول توانست با روشهاى مختلف حکومتش را مستقر کند و بالاخره عموم جامعه با یأس از تحول، در مقابل شرایط پیش آمده تسلیم شد. امام على(ع) نیز وقتى پذیرش جامعه را دید، براى حفظ کیان اسلام و وحدت امت اسلامى، مصلحت و وظیفه را در همراهى با عموم جامعه دید و علاوه بر بیعت، در مواقع لازم نیز به یارى حکومت، همت گماشت و با امر به معروف، نهى از منکر، نصیحت، خیرخواهى و ارشاد به تصحیح روش حکومت پرداخت. از آن به بعد نیز گرچه بارها صلاحیت و شایستگى منحصر به فرد خود را براى پذیرش حکومت و عدم صلاحیت حاکمان را براى تصدى آن مسؤولیت اعلام کرد، ولى به رضایت و انتخاب عموم و اکثر جامعه احترام گذاشت و اعلام کرد نسبت به حکومت تا زمانى که جور و ستم را پیشه نکند، همراه خواهد بود. هنگام بیعت با عثمان فرمود:
«خوب مى دانید که من از هر کس به خلافت شایسته ترم و به خدا سوگند تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان خاموش و تسلیم خواهم بود به امید اجر و پاداش و از جهت زهد ورزیدن در زر و زیورى که شما براى رسیدن به آن مسابقه مى دهید.»[5]
در دوران خلافت ابوبکر و عمر، امام صادقانه و از سر دلسوزى براى امت اسلام و انجام وظیفه، از یارى حکومت در امور حق و دادن مشورتهاى کلیدى در مواقع مهم اجتناب نورزید. در این مدت گرچه بدعتهایى آشکار شد و اقداماتى ناصواب شکل گرفت ولى تلاش مى شد روند کلى امور موافق خواست توده مردم و در جهت پیشرفت و اصلاح امور باشد. با تصدى حکومت از طرف خلیفه سوم، همان ظاهر روش حکومتى خلیفه اول و دوم رها شد، بنى امیه بر گردن مردم سوار شدند و بیت المال ملک خصوصى خلیفه فرض شد و مورد حیف و میل بى حساب قرار گرفت. با ظاهر شدن فساد در ارکان حکومت، اعتراض عمومى از گوشه و کنار شروع شد. در این زمان امام(ع) گرچه در زمره معترضین بوده ولى سعى داشت خلیفه را از ادامه روش ناصواب خود باز داشته و به جلب رضایت عامه وا دارد ولى کوششهاى بسیار امام(ع) نتیجه نداد و بالاخره شورش عمومى از کنترل خارج شد و به کشته شدن خلیفه انجامید.
تحقیق جامع و کامل درباره قهر و مدارا درحکومت علوى