فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی موو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد سرنوشت‏شوم کسانی است که امام حسین‏ علیه السلام و یاران باوفا

اختصاصی از فی موو تحقیق در مورد سرنوشت‏شوم کسانی است که امام حسین‏ علیه السلام و یاران باوفا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد سرنوشت‏شوم کسانی است که امام حسین‏ علیه السلام و یاران باوفا


تحقیق در مورد سرنوشت‏شوم کسانی است که امام حسین‏ علیه السلام و یاران باوفا

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه10

 

فهرست مطالب ندارد 

 

آنچه در زیر می‏خوانید، سرنوشت‏شوم کسانی است که امام حسین‏علیه السلام و یاران باوفایش را به شهادت رساندند.

... آنان که بعد از حادثه عاشورا طعم تلخ مرگ را چشیدند وچیزی جز شقاوت و ذلت از خودشان به جای نگذاشتند.

1- عبیدالله ابن زیاد(ابن مرجانه)

عبیدالله ابن زیاد هنگام حادثه عاشورا والی کوفه بود. امام‏حسین و یارانش به دستور او به شهادت رسیدند. به ابن زیاد «ابن‏مرجانه‏» هم می‏گویند چون مادرش که کنیزی زناکار و مجوسی بود،«مرجانه‏» نام داشت. وی عمربن سعد و سپاهش را به کربلا فرستادتا امام حسین(ع)را به بیعت وادار سازند و یا او و یارانش را به‏شهادت برسانند و اهل‏بیتش را به اسارت بگیرند.

ابن زیاد پس از مرگ یزید، ادعای خلافت کرد و اهل بصره و کوفه‏را به بیعت فراخواند ولی‏کوفیان او و یارانش را از شهر بیرون‏کردند و در صدد انتقام گرفتن از خون شهدای کربلا برآمدند. وی که‏به شام گریخته بود، برای خاموش ساختن انقلاب توابین به جنگ آن‏هاشتافت.

سرانجام او در یکی از درگیری‏ها با سپاه مختار، در سال‏67 هبه هلاکت رسید. اکنون به چگونگی کشته شدن او اشاره می‏کنیم:

به مختار گزارش دادند که عبیدالله ابن زیاد، با گردآوری‏سپاهی عظیم از سرزمین شام، در راه کوفه است. مختار سپاه اندکی‏گردآورد و ابراهیم ابن مالک اشتر را فرمانده آن قرار داد. آن‏هابرای مقابله با لشکرشام به سمت مرزهای شام رفتند. دو سپاه درمنطقه «موصل‏» باهم رو به رو شدند. طولی نکشید که جنگ سختی‏آغاز شد. سپاه شام شکست‏خورد و ابن زیاد اسیرشد. به دستورابراهیم سرش را از تنش جداکردند و همراه چند سر دیگر از بزرگان‏شام، به نزد مختار فرستادند. سرها را مقابل مختار به گوشه‏ای‏افکندند. تپه کوچکی از سرهای قاتلان امام حسین(ع)مقابل مختار به‏وجود آمد. هنوز چشمان مختار از سرهای سران کفر و فتنه برداشته‏نشده بود که «مار» کوچکی بعد از چند مرتبه پیچ و تاب خوردن،از لابلای سرها گذشت و خودش را به سرابن زیاد رساند. مار آرام‏آرام وارد بینی او شد و بعد از چند لحظه از گوشش بیرون آمد. بار دیگر وارد بینی‏اش شده از گلویش خارج شد. چند مرتبه این عمل‏تکرار شد و حیرت حاضران را برانگیخت.

مختار سرابن زیاد را برای محمد حنفیه در مدینه فرستاد. محمدآن را نزد امام سجاد(ع)آورد. هنگامی که محمد سر را نزد امام‏سجاد(ع)حاضر کرد، امام(ع)مشغول غذاخوردن بود. امام(ع)با دیدن‏سرابن زیاد به زمین افتاد و سجده شکر بجا آورد و فرمود: «الحمدلله الذی ادرک لی‏ثاری من عدوی و جزی الله المختارخیرا» ; سپاس خداوند را که انتقام خون مرا از دشمنم گرفت وخداوند به مختار جزای خیر عنایت فرماید.

سپس امام افزود: هنگامی که ما را نزد ابن زیاد بردند، او درحال غذا خوردن بود و سر بریده پدرم کنارش بود. آن موقع گفتم: خدایا! مرا نمیران تا سربریده ابن زیاد را به من نشان دهی.

 

 

 

2- شمربن ذی الجوشن

شمر از فرماندهان خشن و جنایتکار سپاه کوفه و شام در کربلابود. از مهمترین جنایات شرم آور او، بریدن سرمبارک‏امام‏حسین(ع)بود. برای پی‏بردن به عمق جنایات او این واقعه‏حزن‏آور را مرور می‏کنیم:

تنها امام‏حسین(ع)باقی مانده بود. سپاه خون آشام کوفه و شام‏از هرسو حضرت را هدف تیر و سنگ و شمشیر و خنجر قرار داده‏بودند.

ناگهان شمر با جماعتی بین امام و خیمه‏های عشق قرار گرفت. آن‏ها به خیمه‏ها نزدیک و نزدیک‏تر شدند. امام(ع)چون حرکت آن‏ها رابه سوی خیمه‏ها دید; فریاد برآورد:

«ویلکم یا شیعه‏آل ابی‏سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم‏لاتخافون یوم المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم‏» ; وای برشما ای‏پیروان آل ابوسفیان! اگر شما دین ندارید و از حساب روز قیامت‏نمی‏ترسید، پس لااقل، در دنیای خود آزادمرد باشید.

شمر در پاسخ امام فریاد زد: ای پسرفاطمه! چه می‏گویی؟!

امام فرمود: من با شما می‏جنگم، شما با من. زن‏ها تقصیری‏ندارند، از گمراهان و متجاوزان خود جلوگیری کنید و تا زنده‏ام‏متعرض حرم من نشوید.

شمر گفت: ای پسرفاطمه! متعرض حرم نخواهند شد.

آن گاه شمر به سپاه خود خطاب کرد: همه متوجه حسین(ع)شوید وکار او را تمام کنید.

باردیگر حمله شروع شد. حضرت همچنان می‏جنگید. بدنش سرچشمه‏ای‏دهها جویبار خون شده بود. ظالمی به نام «صالح بن‏ذهب‏» پیش آمدو ضربتی بر ران حضرت وارد کرد. حضرت نقش زمین شد.

هنگامی که ضعف برامام حسین(ع)مسلط شد; سپاه اهریمن از جنگ‏دست کشید. مدت زمانی کوتاه صدای چکاوک شمشیرها شنیده نمی‏شد. کسی جرات وارد ساختن آخرین ضربه را نداشت. بار دیگر صدای شمردر فضا طنین انداز شد:

وای برشما! چرا به این مرد مهلت می‏دهید؟ مادرهایتان به‏عزایتان بنشینند. او را بکشید.

امام مورد حمله سپاه جور قرار گرفت و پیکر مجروح و مصدومش‏پذیرای صدها تیر و شمشیر و خنجر شد. طولی نکشید که عمربن سعدبه شمر گفت: برو حسین(ع)را راحت کن!

شمر پیش رفت و سراز بدن امام(ع)جدا کرد و گفت:

بااین که می‏دانم آقا و پیشوا و فرزند رسول خدا و بهترین‏انسانها از جهت پدر و مادر هستی، در عین حال، سرت را جدامی‏کنم.

گروهی از صاحبان مقاتل آورده‏اند که عمربن سعد فریاد زد:

به سوی حسین(ع)بروید و او را راحت کنید. شمر به سوی حضرت‏شتافت و با کمال گستاخی برسینه حضرت نشست. در آن دمادم غم واندوه، امام چشمان خون گرفته‏اش را گشود. چشمش به چهره‏ی مردی‏جنایتکار افتاد و گفت: «اذا کان لابد من قتلی فاسقینی شربه من‏الماء» ; اکنون که ناگزیر به کشتن من کمربسته‏ای، با شربت آبی‏مرا سیراب کن.

در این که شمر چه پاسخی گفته باشد، اختلاف است. برخی می‏گویند: شمر با لحن تمسخرآمیزی گفت:

ای پسر ابوتراب! آیا گمان نمی‏کنی که پدرت ساقی حوض کوثر است‏و از آب آن به دوستانش می‏دهد؟ صبرکن تا به دست پدرت سیراب‏گردی.

آنگاه محاسن حضرت را با دست گرفت و با دوازده ضربه شمشیر سراز بدن حضرت جدا کرد.

برخی دیگر گفته‏اند که شمر با لحن کینه توزانه‏ای پاسخ داد: سوگند به خدا! یک قطره از آب را نچشی تا مرگ را جرعه جرعه‏بچشی.

شمر پس از شهادت امام حسین(ع)توسط عبیدالله ابن زیادماموریت‏یافت تا سرمبارک امام(ع)را به شام نزد یزید بن‏معاویه ببرد.

وقتی مختار در کوفه قیام کرد، شمر از ترس انتقامجویی کوفیان‏از شهر بیرون رفت. مختار غلام و گروهی از یارانش را به تعقیب اوفرستاد. شمر غلام مختار را کشت و به خوزستان گریخت. مختار باردیگر جمعی از سپاهیانش را که ابوعمره فرمانده آن‏ها بود. به‏جنگ شمر فرستاد. آن‏ها شمر را کشتند و تن ناپاکش را جلو سگ‏هاانداختند.

3- حرمله ابن کاهل اسدی

وی یکی از سران جنایتکار سپاه شام بود که با بی‏رحمی تمام به‏قتل و غارت خاندان وحی در کربلا کوشید و با جنایات خود، روی‏جنایتکاران تاریخ را سفید کرد.

او سرانجام به دست مختار افتاد. وقتی یقین کرد که کشته می‏شودچنین لب به سخن گشود:

ای امیر! در کربلا سه تیر سه شاخه داشتم که آن‏ها را با زهرآمیخته کرده بودم. با یکی از آن‏ها گلوی علی اصغر را که درآغوش پدرش بود. دریدم. با دومی هنگامی که امام‏حسین(ع)پیراهنش را بالا زد تا خون پیشانی‏اش را پاک سازد. قلبش‏را نشانه گرفتم و با سومی گلوی عبدالله بن حسن(ع)را که‏درکنار عمویش بود. شکافتم.

مختار که جنایات حرمله را از زبان خودش شنیده بود تصمیم گرفت‏که او را به سخت‏ترین شکل مجازات کند. برای روشن شدن چگونگی‏مجازات او حدیث زیر را می‏خوانیم:

«منهال بن عمرو که از اهالی کوفه بود، می‏گوید: برای انجام‏حج‏به مکه رفتم. بعد از انجام مناسک حج‏به مدینه رفته به حضورامام سجاد(ع)شرفیاب شدم. حضرت پرسید: حرمله بن کاهل اسدی چه‏کار می‏کند؟

گفتم: او زنده است و در کوفه سکونت دارد. امام دست‏های خود را به آسمان بلند کرد و فرمود: «اللهم اذقه‏حر الحدید، اللهم اذقه حر النار» ; خدایا! داغی آهن را به اوبچشان. خدایا! داغی آتش را به او بچشان.

به کوفه بازگشتم. مختار ظهور کرده و بر اوضاع مسلط شده بود. بعد از چند روز، به دیدار مختار شتافتم. او را در بیرون خانه‏اش‏ملاقات کردم. به من گفت: ای منهال! چرا نزد ما و زیر پرچم مانمی‏آیی و به ما تبریک نمی‏گویی و در قیام ما شرکت نمی‏کنی؟

گفتم: به مکه رفته بودم. باهم گرم صحبت‏شدیم تا به میدان‏«کناسه‏» کوفه رسیدیم. در آن‏جا مختار توقف کرد. فهمیدم که درانتظار کسی است. زمانی نگذشت که چند نفر نزد او آمده گفتند: ای‏امیر! بشارت باد که حرمله دستگیر شد. سپس دیدم چند نفر دیگرحرمله را کشان کشان نزد مختار آوردند. مختار با دیدن حرمله‏گفت: سپاس خداوندی را که مرا بر تو مسلط نمود.

سپس فریاد زد: الجزار الجزار; (یعنی آی قطع کننده)جزار حاضر شد. مختار به او روکرد و گفت: دست‏های حرمله را قطع‏کن. او چنین کرد. آنگاه فریاد زد: پاهایش را نیز قطع کن. جزارچنین کرد. سپس صدای مختار بلند شد: آتش بیاورید. آتش بیاورید.

طولی نکشید که با جمع کردن نی‏ها آتشی شعله‏ور شعله‏های آتش‏زبانه می‏کشید. حرمله را با دست و پاهای بریده داخل آتش‏افکندند.

با دیدن این منظره گفتم: سبحان الله! مختار که به شگفتی من‏پی برده بود گفت: ذکر خدا خوب است ولی چرا تسبیح گفتی؟!

گفتم: در سفر حج‏به محضر امام سجاد(ع)رسیدم. حضرت جویای حال‏حرمله شد. وقتی برایش گفتم که او در کوفه زنده است، دست‏به‏آسمان بلند نموده، فرمود: خدایا داغی آهن و آتش را به اوبچشان. اکنون شاهد به اجابت رسیدن دعای امام هستم. مختارپرسید: آیا به راستی این سخن را از امام سجاد(ع)شنیدی؟ گفتم: آری به خدا سوگند شنیدم. مختار از مرکب خود به زیر آمد و دورکعت نماز بجا آورد و سجده‏های طولانی انجام داد. آن‏گاه فرمود: علی بن‏الحسین(ع) نفرین‏هایی کرد و خداوند نفرین‏های او را به دست‏من اجرا نمود.

همه کشندگان امام حسین(ع)بعد از حادثه کربلا با مجازات‏های‏دردناکی هلاک شدند. همه کسانی که به عنوان سیاهی لشکر، سپاه‏عمربن سعد را همراهی می‏کردند با ذلت و خواری جام مرگ رانوشیدند و یا چشم، دست، پا و یا عضو دیگرشان را از دست دادند. نمونه زیر یکی از آن‏هااست:

«عبدالله بن ریاح می‏گوید: از نابینایی پرسیدم: چرا چشمت رااز دست داده‏ای؟ در پاسخم گفت: من در روز عاشورا در سپاه عمربن‏سعد بودم ولی نه نیزه‏ای پرتاب کردم و نه شمشیری زدم و نه تیری‏انداختم. پس از شهادت امام حسین(ع) به خانه‏ام بازگشتم و بعد ازاداء نماز عشاء، خوابیدم. در عالم خواب شخصی نزدم آمد و گفت: رسول خدا(ص)تو را خواسته است، دعوتش را اجابت کن. گفتم: مرا به‏رسول خدا(ص)چه کار؟ گریبانم را گرفت و کشان کشان نزد رسول‏خدا(ص)برد. ناگاه دیدم آن حضرت در یک بیابانی نشسته و آستین‏بالا زده است و حربه‏ای در دست دارد و فرشته‏ای مقابلش ایستاده‏است و شمشیری از آتش در دست دارد. نه نفر از رفیقان مرا کشت.به هریک که شمشیر می‏زد از سر تا پایش را آتش فرا می‏گرفت. به‏محضر حضرت رفته، دو زانو مقابلش نشستم و گفتم: سلام بر تو ای‏رسول خدا!

جواب سلامم را نداد. پس از مدت طولانی سربرداشت و فرمود: ای‏دشمن خدا! احترام مرا از میان بردی و خاندان مرا کشتی و حق مراملاحظه نکردی.

عرض کردم: ای رسول خدا! سوگند به خدا، نه شمشیری زدم و نه‏نیزه‏ای به کار بردم و نه تیری رها کردم. فرمود: «صدقت و لکنک‏کثرت السواد، ادن منی‏»

راست می‏گویی ولی بر سیاهی لشکرشان افزودی، نزدیک من بیا.

نزدیک رفتم. مقابل حضرت طشتی پر از خون قرار داشت. فرمود: این خون فرزندم حسین(ع)است.

سپس از همان خون، برچشمم کشید و از خواب بیدار شدم و از آن‏وقت تاکنون چیزی نمی‏بینم.

 

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد سرنوشت‏شوم کسانی است که امام حسین‏ علیه السلام و یاران باوفا
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.