علیرغم آنکه «جهانی شدن»، به موضوعی همه جایی تبدیل شده و نقل کلیه محافل و حتی گفتگوهای مردم کوچه بازار گردیده است همچنان موضوعی مبهم میباشد. نه تنها بر سر معنا و مفهوم، بلکه بر سر لفظ مناسب، برای امری که چنین شهرت یافته، مناقشه وجود دارد. از اینرو منطقاً معقول به نظر نمیرسد که وارد بحثی در اینخصوص گردیم که پیش فرض آن داشتن تصویری روشن و مشخص از موضوع مورد بحث، یعنی «جهانی شدن» است.
بهنظر میرسد که لازمة ورود در این بحث، تعیین نرخ در میانه دعوا باشد، چرا که به معنای نادیده گرفتن مناقشات پردامنه موجود بر سر جهانی شدن و حل شده انگاشتن آن است. با اینحال علیرغم همة دشواریها و اشکالات منطقی وارد بر بحث و بدون اینکه بنا باشد این مناقشات را پایان یافته، تلقی کنیم میتوان بر پایه همآوایی با اهل نظر، سخن را در اینخصوص پیش ببریم.
«جهانی شدن» هر ابهامی که داشته باشد، در این تردیدی نیست که ما در جریان تجاوز اخیر آمریکا به عراق با تحولاتی روبهرو بودهایم که با هر معیاری میتواند یکی از بارزترین مصادیق و نمونههای «جهانی شدن» تلقی گردد.
برای اولین بار در تاریخ بشریت بود که کل مردم جهان، همزمان در سراسر کره خاک در مقابل حادثهای واکنش نشان دادند. گرچه همگرایی واکنشها مدخلیتی در ماهیت جهانی یک اقدام ندارد، اما در تحول اخیر، نهتنها با واکنشی همزمان در سطح جهان، بلکه با واکنشی هماهنگ در میان مردم جهان در برابر این تجاوز روبرو شدیم. این بدان معناست که در جریان مخالفتهای جهانی با تجاوز آمریکا به لحاظ مواجهه با پدیدهای جهانی در سطح، حرکت نکردهایم بلکه شاهد عمق فرهنگی، یعنی وحدت دید و رویه (حداقل در کلیترین وجه آن) در مقابل پدیده مورد بحث نیز بودهایم. از آنجاکه جهانی شدن در معنای دقیق آن، مستلزم پیدایی یک فرهنگ جهانی یا حداقلی از اجماع و توافق جهانی بر اصول و مبانی ارزشی و نظری است، تحولی که ما در جریان مخالفتهای جهانی با تجاوز آمریکا مشاهده کردیم بایستی ماهویترین تحول در زمینه حرکت به سمت جهانی شدن تلقی گردد. این مخالفتها نشان میدهد که یکی از مبانی و اصول جهانی، بیتردید، «عدالت» است. به این معنا که نمیتوان در چهارچوب شرایط موجود تاریخی، تصوری از یک نظام جهانی داشت که پایههای آن بر عدالت استوار نشده باشد.
در کنار این تحول مهم و اساسی، وضعیت نوینی که در حوزه رسانهای در جریان تجاوز اخیر آمریکا به عراق بهوجود آمد، نیز در بحث «جهانی شدن»، شایسته دقت است. حضور جهانی رسانههای غیرغربی که پیش از این در جریان تجاوز آمریکا به افغانستان ظاهر شده بود، بیش از پیش بر پیچیدگی روند جهانیشدن در حوزه رسانهها افزوده است. این تحول که با ناخشنودی شدید آمریکائیها و عکسالعمل خصمانه آنها روبرو گردید نشان میدهد که «جهانیشدن» با هر تعریفی، بهمعنای تسلط بلامنازع غربیها بر روند و ساختارهای جهانی نمیتواند باشد. مهمتر اینکه، تحول مذکور نشان میدهد که از لحاظ فرهنگی، جهانی شدن بههیچروی فرایندی یکدست و همگون را پیش رو ندارد بلکه با منازعههای جدلی بهویژه از سوی جهان اسلام و رسانههای آن روبرو خواهد شد.
تحول اخیر، آشکارا وضعیتی به مراتب متفاوت از دیدگاههای کسانی را بازگو میکند که جهانی شدن را همگونی فرهنگی ندانسته، بلکه از خاص شدن تمام و یا ظهور فرهنگهای ترکیبی سخن میگویند. برعکس این دیدگاهها که تلاشی برای رودررویی با پیچیدگیهای جهانیشدن آن مطرح گردیده، ظهور منازعهها و یا رقابتهای اخیر در سطح رسانهای، مبین آن است که جهانی شدن دقیقاً با میل به همگونی و تلاش برای کنترل این فرایند روبروست. اما آنچه جدید است اینکه در بازی «کنترل بر فرهنگ جهانی»، نیروهای جدید از جایی که بههیچرو انتظار آن نمیرفت در صحنة جهانی ظاهر شدهاند.
در کل، تحولات مذکور، حکایت از روند روبهرشد فرایندی است که به غلط از منظری غربمحورانه، توسط کسانی نظیر آنتونی گیدنز «جهانی شدن معکوس» خوانده شده است. درواقع اگر این تحولات را در تداوم مخالفتهایی بدانیم که بهصورت پراکنده طی سالهای اخیر علیه جهانیسازی غربمحورانه انجام گرفته است؛ آشکارا با جهشی کیفی در این زمینه مواجه میشویم. از اینرو بهنظر میرسد از این پس بایستی بر روی این تحولات که مبین جهانیسازی معکوس یا جهانی شدن از پایین به بالاست (در مقابل جهانی شدن موجود که جهانیسازی از بالا به پایین و توسط قدرتها و نیروهای مسلط کنونی بر جهان است)، بهشکلی کیفیتر نگاه کنیم. اگر بپذیریم که تغییر شرایط تاریخی انسان و یا ظهور ساختارهای اجتماعی جدید (ازجمله ورود به دنیایی جهانیشده و شکلگیری ساختار اجتماعی متناسب با آن) صرفا تحت تاثیر نیروها و عوامل مادی یعنی فن و اقتصاد نیست، یکچنین تغییر دیدی برای درک تحولات مربوط به جهانی شدن ضروری خواهد بود. شواهد تاریخی، که استدلال عقلی - تجربی نیز مؤید آن است نشان میدهد که انتقال بشریت از هر دوره تاریخی به دورهای تازه بیش از هر چیزی تحت تاثیر نیروهای فرهنگی و عوامل اجتماعی؛ نظیر ظهور ادیان یا مصلحان و جنبشهای اجتماعی بوده است، چراکه تغییرات فرهنگی - اجتماعی نهتنها پیشنیاز هر تغییر کیفی است بلکه اساساً و ماهیتاً تغییرات ساختاری در شرایط تاریخی چیزی جز تغییرات اجتماعی - فرهنگی نیست. از اینجاست که برخلاف آنچه آیندهگرایان و اکثر نظریهپردازان جهانی شدن غربی (ایدئولوگهای عصر مابعد تجدد غربی) مطرح کردهاند؛ مخالفتهای موجود و روندهای معکوس را نبایستی صرفا واکنشی انفعالی در برابر جهانی شدن تجدد تلقی کرد. حتی اگر ما این روندها را صرفاً واکنشی در قبال بسط تجدد قلمداد کنیم قوتیابی رو به ازدیاد این روند که در تحولات اخیر کاملاً بارز گردید وزن و تاثیرش را در تحولات تاریخی آتی بهمراتب بیش از آن چیزی است که این نظریهپردازان قلمداد کردهاند.
اما در این بحث، صرفاً نبایستی توجه، معطوف به پیآمدها و نتایج تجاوز آمریکا به عراق بر آنچه بعد عینی فرآیند «جهانی شدن» تلقی میشود محدود گردد. شاید مهمتر از این مساله بررسی آثار این تجاوز بر مباحث مربوط به «جهانی شدن» یا بهطور مختصر بر رویکردها و نظریات جهانی شدن باشد. از این حیث، اولین درس یا دریافتی که تجاوز اخیر برای نظریهپردازان جهانی شدن دارد آن است که هیچ چیز در مورد آینده این فرآیند، روشن نیست. این تحول درواقع، تاییدی بر دیدگاه نظریهپردازانی است که بر ماهیت نامتعین و آینده مبهم «جهانیشدن» دست میگذارند. این گروه برخلاف کسانی که برپایه تاکید بر نقش عوامل فنی یا جریانهای اقتصادی، روند جهانیشدن و بعضاً پایان آنرا سرنوشت محتوم تاریخی بشریت تلقی میکنند، میگویند جهانیشدن در بهترین حالت، ماهیتی پیشآمدی و تاریخی دارد و هیچگونه جبر و ضرورتی از هیچ جهت بر آن حاکم نیست. از این منظر حتی اگر بپذیریم که تمامی رخدادهای کنونی جهان، ما را به سمت ایدهآلترین شکل جهانی شدن سوق میدهد، جهانی شدن نهایتاً احتمالی میان احتمالهای بیشمار است که پیشاروی تاریخ قرار دارد. استدلال آنها نیز بر این پایه قرار دارد که جهانی شدن و تمامی رخدادهای منتهی به آن درنهایت، رخدادی انسانی و تاریخی است و بنا به ماهیت خود، محکوم هیچ جبری از جمله جبر فنی یا اقتصادی نیست. به همین دلیل، این گروه، احتمال قطع و یا حتی معکوس شدن رویدادهای مؤید «جهانی شدن»، را پیشبینی میکردند. برای این دسته از نظریهپردازان برخلاف گروهی که جهانی شدن را بهعنوان واقعیت چارهناپذیر تاریخ کنونی و آتی بشر قلمداد میکنند تجاوز آمریکا به عراق، که برخلاف تمامی سازوکارهای جهانی شدن غالب یا غربی، (یا بخشی از آنها) نظیر حذف سازمان ملل و یا مخالفتهای جهانی با این اقدام، انجام گرفت بههیچرو عجیب نمینماید. از دید این گروه، حتی احتمال برگشت انسان به تاریخ اولیه خود و محصور شدن در شرایط محلی و جغرافیایی، احتمالی است که نباید آنرا به اعتبار وجود روند مسلط فعلی از نظر دور داشت، چراکه این احتمال با درنظر گرفتن وجود بازیگران جهانی نظیر آمریکا و صهیونیسم که هم قابلیتهای مادی و هم انگیزه و اراده لازم برای نابودی کل بشریت و زیرساختهای تمدنی آنرا دارند اگر بیشتر از احتمال «جهانی شدن» (بهاعتبار وجود روندهای فنی و اقتصادی) نباشد کمتر از آن نیست.
بنابراین در تجاوز به عراق که آمریکا تا حد درهم ریختن تمامی سازوکارهای موجود جهانی و حتی رابطه با متحدین اروپایی که از لحاظ سیاسی نیروی عمدهای در پیشبرد فرآیند جهانی شدن غربی تلقی میشدند پیش رفت، صرفاً رویای جهانیشدن بعضی را درهم نریخته بلکه مبانی نظری آنرا نیز آشفته کرده است. این تجاوز که چهره متفاوتی به جهان داده است علیرغم زشتیهایش این زیبایی را دارد که برخلاف نظریهپردازیهای جزمی بعضی، (طرفداران آن در ایران نیز کم نیستند) بار دیگر چهره انسانی را به تاریخ بشر بازگردانده است، چراکه بهروشنی و با قوت تمام نشان میدهد که تاریخ همچنان باز است و میتواند به گونههای متفاوت رقم بخورد. واقعاً چه کسی یا گروهی پیش از این تصور میکرد که آمریکا بدین سادگی، تمامی بنیانهای ایدئولوژیک، سیاسی و حتی فرهنگی موجود جهان را که نیرو و هزینه زیادی صرف پیریزی آن گردیده بود درهم بریزد و بار دیگر دنیا را بهجای پیشبرد به سمت دهکده موعود مکلوهان که جهان وطنهای انسانگرای «دیوید هلد» اداره آنرا بدست دارند، ما را چند صد سال به عقب یعنی زمان لشگرکشیهای اولیه استعمار برگرداند که در آن ژنرالهای غربی بر فتوحات شرقی استعمارگران حکم میرانند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 13 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلودمقاله امریکا در سودای یک امپراتوری جهانی ( جهانیشدن و اشغال عراق )