فرمت فایل: ورد قابل ویرایش
تعداد صفحات: 37
فصل1
ROYAL OAK ، میشیگان ، شهری معمولی در وسط آمریکاست . مردم دوست دارند در آنجا زندگی کنند چون آنجا آرام و تمیز و امن است . اما در آن شب تابستانی واقعه وحشتناکی در خانه راحت در ALDEN DRIVE در حال وقوع بود .
JOHNNY CASTELEONE به دو مردی که همسر وی را پایین روی کف زمین نگه داشته بودند.نگاه می کرد، سپس به دوست قدیمی اش PAULY CUTRONE نگاه کرد و گفت « به DARLENE صدمه نزنید او هیچ چیز نمی داند.»
PAULY گفت: « او تو را می شناسد و این به اندازه کافی بد است»
JOHNY سعی کرد از روی زمین بلند شود اما نتوانست . PAULY و مر دیگر که او را نگه داشته بود بسیار قوی بودند.
JOHNY پرسید: «چرا اینکار را می کنی PAULY ؟ ما دوست هستیم؟
PAULY به سختی به دهان او زد و گفت: «بله ، ما دوست بودیم ، و به این دلیل است که MR.CANELLI عصبانی است . تو حرف زدی تو شاهدی علیه ما بودی . تو پلیس همه چیز را گفتی . تو قانون این کار را می دانی .»
چاقویی در دست PAULY بود JOHNY قانون را می دانست – اگر در مافیا بعدی و حرف زدی تو مردی .
JOHNY گفت: طسریعا کارت را تمام کن»
POULY با خنده بدی گفت: « باشه اما اول دهانت را باز کن زبانت را لازم دارم .MR CANELLI می خواهد ببیند آیا بدون تو هم حرف خواهد زد. »
PAULY دندانهای JIHNY را فشار داد و باز کرد و زبان او را با انگشتانش گرفت. او مرد سیاهپوش را ندید که پشت سروری وارد اطاق شد. او هرگز دستی را که او را کشت ندید – او فقط مرده افتاد . گردنش شکسته شده بود . مجرمین دیگر با شکفتی به بالا کردند اما قبل از اینکه بتوانند کاری انجام دهند مرد سیاهپوش روبروی آنها بود. او تفنگی در دست داشت اما از ان استفاده نکرد دستهایش اسلحه های او بودند چند ثانیه بعد آنها هم مرده بودند .
مرد سیاهپوش به JOHNY و DARLENE نگاه کرد. او بلند و قوی بود اما چشمانش به سردی یخ بود . او گفت: « اینجا منتظر باش.» و از در بیرون رفت . یک دقیقه بعد او بازگشت . روی هر شانه یک جسد را حمل می کرد . – یکی مرد بود و دیگری یک زن بود .
DARLENE پرسید: « آنها کی هستند؟»
مرد سیاهپوش گفت:DARLENE ، JOHNNY CASTELEONE
مرده اید.
حالا لباسهایتان را به آنها بپوشانید. حلقه ها و ساعتهایتان را هم در آورید و به بدنهای آنها هم بپوشانید . پلیس فکر خواهد کرد که شما با جانیان جنگیده اید و اینکه در همان موقع همگی مرده اید .»
JOHNNY و DARLENE در انجام آنچه او به آنها گفته بود حمله کردند.
مرد سیاهپوش تلفنی را از جیبش در آورد. او گفت:«سلام پلیس»
در 2322 ROYAL OAK،ALDEN DRIVE قسمتی انجام شده است . عجله کنید »
وقتی JOHNNY،DARLENE پوشاندن لباسهایشان به اجساد را تمام کردند مرد سیاه پوش گفت :«بیرون بیایید برویم»
- DARLENE با عجله به سمت در رفتند . مرد سیاهپوش چیزی را از جیبش در آورد و آنرا به گوشه اطاق انداخت . یک ماده مننفرجه بود و بعد خانه در حال سوختن بود.
آنها سوار ماشین شدند. مرد سیاهپوش سرعت رانندگی می کرد. او گفت :« JOHNNY شما اشتباه کردید شما به رستوران در همسایگی قدیمی تان رفتید . این احمقانه بود.»
« بله من به رستوران GENNARO رفتیم»
DARLENE گفت: « JOHNNY چی؟ تو به عنوان GENNARO برگشتی .
آن کار واقعا احمقانه بود.»
« باشه من احمق بودم متاسفم من غذای آنجا را دوست دارم»
مرد سیاهپوش گفت:« بله آقای CANELLI شما را آنجا دید. چشمانش با عصبانی بود « صفحه بعد که اشتباه کنی مردی فهمیدی؟
JAHNNY گفت :« بله، بله فهمیدم»
مرد سیاهپوش ماشین را کنار رودخانه نگه داشت.
او گفت: « برید بیرون»
همگی پیاده شدند و مرد سیاهپوش ماشین را به داخل رودخانه هل داد . ماشین زیر آب ناپدید شد.
ماشین دیگری ایستاده بود و سه مرد از آن پیاده شدند و شروع به قدم زدن به طرف آنها کردند. JOHNNY پرسید: « این مردها کی هستند؟»
مرد سیاهپوئش گفت :« اینها پلیس هستند آنها برای محافظت از شاهد کار می کنند ما به آنها می گوییم WITSEC . آنها به شما و DARLENE نام های جدید و یک خانه جدید خواهند داد. فقط اشتباهات احمقانه بیشتری انجام ندهید. باشه؟ او برگشت و رفت.
GOHNNY بعد از او فریاد زد و « هی !می خوام ازت تشکر کنم . هر وقت چیزی لازم داشتی بیا و مراببین .»
مرد سیاهپوش هرگز به عقب نگاه کرد . یکی از مردان WITSEC دستش را روی شانه JOHNNY بخند او فقط تو را پاک کرده است .»
دانلود تحقیق داستان ERASER(ترجمه شده)