این فایل در قالب ورد و قابل ویرایش در 65 صفحه می باشد.
فهرست
چکیده
مقدمه
فصل اول ـ موضوع تحقیق
بیان مسئله
ضرورت و اهمیت تحقیق
اهداف تحقیق
فرضیههای تحقیق
متغیر تحقیق
- تعریف نظری متغیر
- تعریف عملیاتی متغیر
فصل دوم ـ چارچوب نظری تحقیق
- سازگاری
- اهمیت مادر در روابط متقابل مادر و کودک
- ناسازگاری
- عوامل موثر در پیدایش ناسازگاری
- طبقهبندی کودکان و نوجوانان ناسازگار
- ناسازگاری از دیدگاه مکاتب
- ناسازگاری در اثر نوروزها
- اختلالات خواب
- اختلالات گوارشی
ناسازگاری در اثر سایکوپاتهای زودرس
ناسازگاریهای کودکان و نوجوانان در اثر سایکوزها
- تفاوتهای مربوط به جنسیت در اختلالات رفتاری
- اختلالات رفتاری کودکان بر حسب سن آنها
پیشینه تحقیق
فصل سوم ـ روش تحقیق
جامعه پژوهشی
نمونه و روش نمونهگیری
ابزار پژوهش
روش اجرا
روش تحلیل دادهها
فصل چهارم ـ نتایج تحقیق
فصل پنجم ـ بحث و نتیجهگیری
کودکان دارای مادران شاغل و خانهدار
ناسازگاری در کودکان دختر و پسر
محدودیتها
پیشنهادات
منابع
پیوستها
سازگاری
انسان وقتی از نظر رشد اجتماعی رشد یافته محسوب میشود که در زمینه مهارتهای اجتماعی به رشد و شکوفایی رسیده باشد یعنی به سطحی از مهارت در روابط اجتماعی دست یافته باشد که بتواند با مردم راحت زندگی کند و سازگاری داشته باشد، شاید بتوان گفت که مهمترین جنبه رشد وجود هر شخص، رشد اجتماعی اوست. معیار اندازهگیری رشد اجتماعی هر کس میزان سازگاری [۱] او با دیگران است یعنی با دوستان ، معلمان ، افراد خانواده ، بستگان ، همسایگان و حتی افرادیکه برای نخستین بار با آنها برخورد میکند. رشد اجتماعی نه تنها در میزان موفقیت کنونی و سازگاری با اطرافیانی که هم با انسان سرو کار دارند، بلکه در موقعیاتهای شغلی و پیشرفتهای آینده نیز مؤثر است.
رشد اجتماعی هم مانند رشد جسمی و ذهنی یک کمیت پیوسته است و بتدریج به کمال میرسد. یک نوجوان در هر سال به میزان قابل توجهی از هر نظر رشد میکند. اما این به آن معنا نیست که همه جنبههای رشد او دقیقاً هماهنگ پیش روند. بسیارند افرادی که رشد جسمی آنها چشمگیر است اما رشد ذهنیشان کند است. یا بالعکس ، یا کسانی که از نظر جسمی و ذهنی سرآمد هستند اما هرگز به بلوغ اجتماعی نمیرسند.
رفتار اجتماعی مناسب و درست بطور طبیعی حاصل نمیشود بلکه مثل هر مهارت دیگری باید آموخته شود و مرتباً تکرار و تمرین گردد و بوسیله افراد با تجربه تصحیح شود. موفقیت در این زمینه بیشتر ازهمه به کوشش و خواست انسان بستگی دارد. عواملی که بطور قطع در آن تأثیر دارند عبارتند از : پدر و مادر و خانواده و دوستان او و ….
سازگاری اجتماعی به عنوان مهمترین نشانه سلامت روان از مباحث مهمی است که توجه جامعهشناسان ، روانشناسان و روانکاوان و بویژه مربیان را در دهههای اخیر جلب کرده است. پیش از آنکه روانشناسی و روانکاوری ، دنیای ناشناخته درون انسان به کاوش بپردازند و پیش از آنکه بهداشت روانی و نقش آن در حفظ سلامت ارتباطهای اجتماعی شناخته شود، اغلب ناسازگاریها و رفتارهای غیراجتماعی و ضداجتماعی به علتهای نامعلوم نسبت داده میشد و به جای هر نوع درمان و کمکی به فرد، صرفاً از راه مجازاتهای غیرعادلانه ظلمی مضاعف بر او روا میداشتند. تردیدی نیست که انواع بزهکاریها و جرایم اجتماعی ریشه در نابسامانیهای روانی دارد که آن نیز اگر علل بیولوژیک نداشته باشد معلول محیط ناسالم اجتماعی است.
مطالعه نهاد خانواده و بررسی تغییر و تحولات آن از جمله مسائلی است که طی قرون و اعصار مورد توجه محققان و عالمان بوده و در دهههای اخیر نیز از دید دو مکتب کارکرد گرایساختی و کنش متقابل گرای نمادی برکنار نبوده است.
مکتب گارکردگرای ساختی [۲] معتقد است که اجزاء متشکل یک نظام اجتماعی مرتبط با هم و وابسته به یکدیگرند و عملکرد هر یک از اجزاء دوام و بقای جامعه را موجب میشود. در این دیدگاه خانواده سازمانی است اجتماعی و متشکل از افرادی که در رابطه با یکدیگرند. این سازمان کارکردهایی دارد که به بقای نظام اجتماعی کمک میکند ( ادیبی ، ۱۳۵۸).
بارسنز که یکی از طرفداران این مکتب است اعتقاد دارد که جوامع انسانی به سمت و سویی حرکت میکنند که در آن خانواده دارای ۲ کارکرد اساسی است. که یکی اجتماعی کردن کودکان بدانسان که بتوانند به عضویت جامعهای که در آن به دنیا آمدهاند، درآیند. و دیگری تثبیت شخصیت افرادی که بتوانند به صورت افراد بزرگسال در جامعه ایفای نقش کنند( میشل ، ۱۳۵۴).
نظریه کنش متقابل گراینمادی [۳] نیز خانواده را با توجه به نقش و اهمیت آن در جریان اجتماعی شدن مورد مطالعه قرار داده است. اگر اجتماعی شدن را با جریانی که طی آن انسان با الگوهای فرهنگی جامعه یا گروه خود میآموزد و آنها را بعنوان جزئی از نظام رفتاری خویش قرار میدهد تقویت کنیم، در این صورت فرد برای آنکه بتواند با افراد دیگر جامعه رابطه ارگانیک برقرار کند، لازم است تا نقشهای اجتماعی گوناگون را فراگیرد، این فراگیری از طریق کنش متقابل با دیگران صورت میگیرد.
در اجتماعی شدن کودک چند عامل مؤثرند که اولین و مهمترین آن خانواده میباشد.
صاحبنظران بر این باورند که از بین اعضای خانواده در تربیت و ایجاد ساختار شخصیت طفل، مادر از نقش حساس و ظریفتری برخوردار است، علت این امر شاید این باشد که از همان ابتدای تولد طفل بیشترین کنش و واکنشهای عاطفی خود را با مادر برقرار میکند. در واقع هسته اصلی احساس امنیت و اعتماد و عدم امنیت و بیاعتمادی در کودک از رابطه اولیه وی و مادرش سرچشمه میگیرد. در صورتی که این رابطه ناسالم و نادرست باشد احساس ناامنی و عدم اعتماد بر زندگی او سایه میافکند. بیتوجهی طولانی، بدرفتاری و محرومیت از محبت در ابتدای زندگی منجر به ناسازگاریهای موقت و گاهاً طولانی در کودک میشود. (ماسن ، مترجم یاسائی و همکاران ، ۱۳۶۷) سازگاری مسئلهای است که مخصوص انسان نمیباشد. هر موجود زندهای به فراخور حال خود و به اقتضای طبیعت و مرحله تکاملی که بدان دست یافته است ، ناچار است به طریقی که متضمن حفظ حیات و بقای اوست ، خود را با محیط پیرامونش ساگار کند. به دلیل اینکه در فرایند سازگاری وجوه اشتراک زیادی بین انسان و حیوان وجود دارد، بخش عمدهای از دانشها درباره فرایند سازگاری در انسان به تحقیقاتی که درباره حیوانات به عمل آمده است ، مبتنی میباشد.
هر چه از نردبان تکامل بالاتر میرویم قابلیت انعطاف و یادگیری در موجودات زنده بارزتر میشود. حیوانات پست عمدتاً به اتکال غرایز و مکانیزمهای رفتاری ذاتی با محیط خود سازگاری پیدا میکنند. ولی در انسان انعطافپذیری، قدرت تفکر و یادگیری ، واکنشهای غریزی او را کاملاً تحتالشعاع قرار داده است. انسان باید به استثنای وانشهای بازتابی اولیه همه چیز را بیاموزد. بویژه اعمال و رفتاری که وی را در سازگاری با محیط اجتماعی به کار خواهد آمد ( والیپور ، ۱۳۶۷) انسان در بسیاری از شئون زندگی اجتماعی خود با سایر افراد جامعه در رابطه و فعل و انفعال مداوم قرار دارد. او باید برای ادامه حیات و تأمین حوائج خود به زندگی گروهی تن دردهد و با دیگران برای رسیدن به هدفهای مشترک تشریک مساعی کند. در چنین شرایط و در رابطه با سایر افراد جامعه است که هر کس ناگزیر باید به نوعی سازگاری رضایتبخش دست یابد و به همین دلیل است که مشکلات و موانع سازگاری آدمی از حیات اجتماعی او مایه میگیرد. بدینسان مفهوم سازگاری از نظر آدمی یعنی سازگری اجتماعی ، حتی برای ارضاء نیازهای زیستی، انسان خود را با وضع اجتماعی و شرایطی که ساخته ، دست انسان است روبهرو میبیند. مقررات، توقعات ، معتقدات ، ارزشها ، رقابتها ، همکاریها ، کارشکنیها ، موانع و عوامل و واقعیاتی از این نوع که او را در راه تأمین خواستههایش هیچگاه تنها نخواهد گذاشت.
گرچه بدرستی بین سازگاری و ناسازگاری حد و مرز مشخص و معینی نمیتوان یافت و حالات بینابین این دو حالت بسیار زیاد است . فرایند سازگاری و ناسازگاری را باید خط پیوسته طولانی و مدرج تجسم نمود که هر نقطه آن در جدایی از سازگاری را بیان میکندو در این خط مفروض از ناسازگاری مطلق شروع نمود. و درجات میانهای از آن و سپس در پایان خط به سازگاری کامل با محیط میرسیم که مقصود و غایت زندگی همه افراد بشر است. با توسعه شهرنشینی و ازدیاد جمعیت و پیچیدگی شرایط زندگی، مسئله ناسازگاری ابعاد وسیعتری به خود گرفته است ( والی پور ، ۱۳۶۳) .
مان [۴] ( ساعتچی ، ۱۳۶۴) سازگاری را تطبیق یا وفق دادن شخص نسبت به محیط میگوید آن دسته از پاسخهای موجود زنده که باعث سازگاری مؤثر و هماهنگ او با موقعیتی که با آن قرار گرفته است ، میشود . ( ساعتچی ، ۱۳۵۶)
شعاری نژاد ،( ۱۳۶۴) میگوید : سازگاری عبارت است از :
۱- عمل برقراری یک رابطه روانشناختی رضایتبخش میان خود و محیط،
۲- عمل پذیرش رفتار و کردار مناسب و موافق محیط و تغییرات محیطی ،
۳- سازگاری موجود زنده با تحریکات درونی و بیرونی .
راجرز سازگاری را اینگونه تعریف میکند : منظور از سازگاری انطباق متوالی با تغییرات و ایجاد ارتباط بین خود و محیط با نحوی است که حداکثر خویشتن سازی را همراه با رفاه اجتماعی ضمن رعایت حقوق خارجی امکانپذیر میسازد. به این ترتیب سازگاری به معنی همرنگ شدن با جماعت نیست، سازگاری به معنی شناخت این حقیقت است که هر فرد باید هدفهای خود را با توجه به چارچوبهای اجتماعی و فرهنگی تعقیب نماید (سروری ، ۱۳۵۷).
روانشناسان بطور سنتی سازگاری فرد را در برابر محیط مورد توجه قرار دادهاند و ویژگیهایی از شخصیت را بهنجار کردهاند که به فرد کمک میکند که خود ار با جهان پیرامون خویش سازگار نماید. روانشناسان بسیاری معتقدند که اگر اصلاح سازگاری در معنی همنوایی با اعمال و اندیشههای دیگران تلقی شود ، در اینصورت چنان باری از تلویحات منفی را خواهد دشات که دیگران نمیتوانند توصیفی از شخصیت سالم به دست دهند. آنان بیشتر به ویژگیهای مثبتی مانند فردیت ، آفرینندگی و شکوفایی استعدادهای بالقوه تأکید دارند.
در تعریف شخصیت بهنجار نیز اتفاق نظر وجود دارد اما اکثر روانشناسان ویژگیهای زیر را نمودار بهزیستی عاطفی میدانند:
کارآمدی و ادراک ، خودشناسی ، توانایی در کنترل اختیاری رفتار، عزت نفس ، پذیرش ، توانایی در برقراری روابط محبتآمیز و باروری ( اتکینسون و دیگران ، مترجم براهنی و همکاران ، جلد اول ، ۱۳۶۸).
سازگاری اهرمی نسبی است . انسانها به درجات مختلف در سازگاری دست مییابند. اگر میتوانستیم بر پایه ضوابط معتبر علمی درجه سازگاری افراد جامعه را اندازهگیری و سپس در یک منحنی توزیع پیاده کنیم به احتمال قوی منحنی طبیعی بدست میآوریم. به این ترتیب که در یک طرف منحنی اقلیت کوچکی خیلی ناسازگار و در طرف دیگر منحنی اقلیت خیلی سازگار وجود خواهد داشت و در میان آن دو گروه اکثریت کم و بیش سازگار، بنابراین میتوان گفت که حد و مرز مشخصی به طور مطلق ناسازگاری را از سازگاری جدا نمیکند (والیپور ، ۱۳۶۳).
لااقل دو مفهوم را میتوان با عبارت ناسازگاری مرتبط ساخت. یک معنا اساساً یک مفهوم اجتماعی است. فردی سازگار نیست که نتواند بطور مناسبی در محیط معلومی تعامل کند. در معنای دیگر یک فرد را هنگامی ناسازگار تعریف میکنند که نتواند ارضای احتیاج کند حتی اگر رفتار او برای جامعهاش مناسب باشد ( مکدانلد[۵] ، مترجم سروری ، ۱۳۵۵).
اهمیت مادر در روابط متقابل مادر و کودک
نخستین تماسهای جسمی و روحی کودک با فردی است که در دوران شیرخوارگی مراقبت از او را بعهده میگیرد و این فرد معمولاً مادر است، روشی که مادران در پاسخگویی به نیازهای نوزادان اتخاذ میکنند متفاوت است، و ممکن است صبورانه و گرم ، تند و خشن و عاری از حساسیت و بیتفاوتی باشد. از دیدگاه علم تربیت، برخوردهای اولیه مادر و کودک به هر کیفیتی که باشد نقطهای است که تولد روانی کودک از آنجا آغاز میشود ( کارامل [۶] ، ۱۹۸۴). اگر مادر، فردی خونسرد و بیقید و بند یا بیترحم باشد ممکن است کودک را به واکنشهای شدید وادارد و او را موجودی خودخواه و سنگدل و غیرقابل اعتماد به شمار آورد.
شواهد ثابت کرده است که ارتباط میان مادر و فرزند نه تنها از زمان تولد بلکه حتی پیش از آن نیز اثر مهمی در رشد روانی کودک دارد. شخصیت مادر و نگرش او نسبت به کودک نیز اهمیت خاصی دارد. بعضی از روانشناسان معتقدند که میان مادرانی که از پستان خود به فرزندانشان شیر میدهند مهر مادر و فرزندی بیشتر وجود دارد تا مادرانی که چنین نمیکنند. برخی دیگر معتقدند که نگرش گرم و سرد مادر نسبت به کودک موجب سازگاری و ناسازگاری کودک در آینده میشود. بررسیها نشان میدهد که مادرانی که برای مدت طولانی با گرمی و محبت به پسرانشان از پستان خود شیر دادهاند بیش از همه فرزندان سازگار داشتهاند اما دختران در همین شرایط سازگار نسبی داشتهاند و پسران و دخترانی که از پستان مادر سرد و کم محبت شیر خوردهاند اغلب دارای مشکلات رفتاری بودهاند( پارسا ، ۱۳۷۱). به اعتقاد بالبی [۷] کنش متقابل بین مادر و فرزند نوعی بستگی عاطفی بوجود میآورد که این ارتباط عاطفی باعث میشود که طفل به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد. این تعاملهای بین مادر و کودک سرمایهای از امنیت عاطفی را برای کودک فراهم میکند که بنیان روابط آینده او با دیگران و با والدیناشان را پایهریزی میکند ( مشفقیان ، ۱۳۵۹).
بالبی نیز معتقد است که نبودن کنشهای متقابل مادر و کودک در اثر جدائیهای طولانی مخصوصاً در سه سال اول زندگی اثر خاص روی شخصیت طفل میگذارد. اینگونه اطفال از نظر عاطفی گوشهگیر و درخودفرورفته هستند و نمیتوانند پیوندهای دوستی با بچههای دیگر یا با افراد بالغ بوجود آورند در نتیجه از لذت دوستی واقعی محروم میباشند، تصور میرود که این امر بیش از هر چیز دیگر علت سختجوشی اینگونه کودکان باشد. (مشفقیان ۱۳۵۹) ” به اعتقاد اریکسون اولین کنشهای متقابل مادر و کودک رشد اعتماد یا بیاعتمادی کودک را در جهان بنیان مینهد، تجارب مثبت و ارضاءکننده کودک با مادرش او را به اعتماد به مادر و سپس از طریق تعمیم به اعماد به دیگران منتهی میسازد.
در گذشته روانشناسان تصور میکردند که وابستگی طفل به مادرش از آن روست که مادر به عنوان منبع تغذیه یکی از اساسیترین نیازهای کودک را تامین میکند. اما این نظریه پاسخگوی برخی از واقعیات نبود، برای مثال جوجهها و اردکها اگر چه از بدو تولد خودشان غذای خود را تأمین میکنند اما به دنبال مار خود راه میروند و وقت زیادی را کنار او صرف میکنند. آرامشی را که آنها از بودن در کنار مادرشان حس میکنند نمیتوانند صرفاً از نقش مادر در تغذیه آنها سرچشمه بگیرد. آزمایشات مارگارت هارلون نشان داد که بچه میمون اگر چه از مادر سیمی تغذیه میکرد اما در هنگام ترس و احساس ناامنی به سوی مارد پارچهای پناه میبرد و این نشادهنده آن است که دروابستگی کودک به مادر چیزی بیش از نیاز به غذا درکار است (یاسائی ، ۱۳۶۷).
تعامل میان مادر و کودک بر رشد زبان و پاسخگویی کودک نیز تأثیر دارد . در تحقیقی که بر روی کودکان پرورشگاهی قبل از آغاز سخن گفتن بیش از کودکان عادی گریه میکنند ولی از بوجود آوردن صداهایی که سایر کودکان درمیآورند ، عاجز و ناتوانند. این ناتوانی انها حتی در مقایسه با کودکان متعلق به فقیرترین خانوادهها نیز مشهود است.
محققان مهمترین علت این پسماندگی را عدم رابطه نزدیک بین مادر و کودک دانستهاند به همان اندازه که ارتباط صحیح بین مادر و کودک اثر سازنده در رشد و سخنگویی کودک دارد. رابطه غلط و رفتار نادرست مادر نیز اثرات نامطلوبی بر فرزند دارد. مادری که کودک خود را لوس میکند و در هنگام صحبت کردن با او کلمات و جملات را مانند او کودکانه و با لحنی غلط به کار میبرد، نه تنها باعث میشود که فرزندش در رشد تکلم عقب بماند بلگه امکان پیدایش نارسائیهای زبانی از جمله لکنت زبان را در کودک فراهم میکند ( روحانی ، ۱۳۴۳). فقر اقتصادی مهمترین عامل در برقراری روابط غلط میان والدین و کودک است. فشارهای زندگی روزانه در خانوادههای فقیر روابط مادر و کودک را تحت تاثیر قرار میدهد. فقر و شلوغی خانه موجب میشود که هیچ کودکی کانون توجه قرار نگیرد. عده کودکان بیش از آن است که پدر و مادر وقت رسیدگی به همه آنها را داشته باشد. حتی میتوان ادعا کرد که شکست در مدرسه هم در روابط مادر و فرزندی نهفته است ( هارلوک [۸] ، ۱۹۸۳) .
تحقیقات نشان میدهد که ترس کودکان از رفتن به مدرسه نیز بیشتر از کنش و واکنشهای مادر ـ کودک ناشی میشود. برای بسیاری از کودکان ورود به مدرسه همراه با جدایی از مادر در محیط گرم خانواده ، ناراحت کننده و اضطرابآور است. این امر در بین دختران شیوع بیشتری دارد. واکنش مادران در قبال چنین رفتاری حائز اهمیت است مادرانی که کودکانشان حکایت افراطی داشتند و مدرسه رفتن را مترادف افزایش خطرات میدانستند، ترس کودک از مدرسه رفتن را تشدید میکردند. علت این امر که دختران در مقایسه با پسران بیشتر واکنشهای ترس از مدرسه را نشان میدهند، شاید این باشد که در دختران تمایلات اتکایی بیشتر توسط مادران ایجاد شده باشد ( عظیمی ، ۱۳۶۳).
ناسازگاری
کودکان ناسازگار[۹] به افرادی اطلاق میشود که معمولاً از هوش عادی یا حتی از ضریب هوشی بالاتر برخوردارند ولی دارای رفتار غیرعادی و نابهنجار و یا به اصطلاح مبتلا به اختلالات رفتاری میباشند. بعضی از این کودکان را کودکان دشوار میگویند که بنظر میرسد اصطلاح مناسبی باشد زیرا :
۱- تماس، برخورد و معاشرت با این قبیل افراد و تحمل رفتارشان برای اطرافیان دشوار است.
۲- پیروی از مقررات و احترام به قوانین متداول اجتماعی برای خود این افراد دشوار است.
۳- تربیت و آموزش و پرورش آنان برای والدین آموزگاران ، مربیان مسئله دشواری را با مقایسه با دیگران ایجاد میکند.
۴- از لحاظ روانشناسی و روانپزشکی تشخیص ماهیت و علت این ناسازگاریها دشوار است و بالنتیجه درمان این کودکان دشواریهای زیادی را پیش میآورد.
پس کودکان دشوار افرادی از اجتماع هستند که دچار اختلالات رفتاری هستند و رفتارشان برای خود و اطرافیان مشکلات زیادی ایجاد میکند. این افراد کسانی هستند که مشکل تربیتی برای پدر و مادر و اولیاء مدرسه و مسئلهی برای پلیس و دستگاههای قضایی ایجاد میکنند. دشواری این کودکان از شیطنتهای ساده شروع شده و به انواع بزهکاریها منتهی میگردد ( میلانی فر ، ۱۳۷۲).
عوامل موثر در پیدایش ناسازگاری در کودکان:
۱- عوامل پزشکی : اختلالات روانی ممکن است بعلت احساس محرومیت و وازدگی متاثر از عوامل جسمی مانند نقس یکی از حواس پنجگانه باشد. مثلاً اختلالات بینایی و شنوایی تا موقعی که پی بوجود آنها نبردهاند ممکن است م.جب مسائل ناراحتکنندهای شود بخصوص که اولیا نسبت به اشتباهات ناشی از نقص سختگیر باشند، کمهوشی و اختلالات مغزی موجب میشود که کودک نتواند آنچه که پدر و مادری ازوی انتظار دارند یاد بگیرد. ناتواناییهای جسمی بعلت محدود کردن دامنه فعالیت کودک در رسیدن به هدف باعث سوق دادن او بطرف ناسازگاری میشود. مثلاً پسری که نمیتواند مانند سایرین در بازیها شرکت کند و یا دختر بزرگی که قادر به جلب توجه مردان و یا احیاناً رقابت با سایر دختران نیست به علت شکست و ناکامیهای پیدرپی خواهینخواهی ناسازگاری پیشه میکند.
۲- عوامل تربیتی و اختلالات عاطفی هیجانی : این دسته شامل شایعترین علل اختلالات کودکان است با توجه به نظریات روانکاوان ، مکتب اصالت رفتار و سایر فرضیهها در رشد و تکامل شخصیت، چگونگی روابط اولیه کودک با اعضای خانواده و بخصوص مادر از اساسیترین عوامل رشد شخصیت شناخته شده است. هرگاه دراین روابط عاطفی اختلال حاصل شود باعث بهم خوردن امنیت عاطفی کودک میشود که آثار آن در رفتار کودکان منعکس میگردد. وقایع ترسناک و دردناک حوادث ناگوار خانوادگی اکثراً موجب اختلالات عاطفی و هیجانی کودک میشوند . کودکان در میزان آسیبپذیری نسبت به حوادث ناگوار متفاوت هستند و این تفاوت بعلت اختلاف در سرشت، خلق و خوی ، رشد عاطفی و میزان پختگی آنها میباشد. عوامل مختلف ممکن است در میزان احساسات امنیت طفل تاثیر کند. برخورداری پدر و مادر با کودک، وضع بهداشت روانی و جسمی پدر و مادر شرایط اقتصادی و اجتماعی خانواده همه اهمیت اساسی دارند. مثلاً اگر مادری بعلت یک زایمان دچار افسردگی زایمان شود کودک نیز ممکن است به نوبه خود دچار افسردگی شده و از خوردن غذا خودداری کند و خواب ناراحت داشته باشد. مادری که تعداد زیادی فرزند دارد و در عین حال کار هم میکند ممکن است نتواند برای ایمنی کامل کودک عواطف لازم را نشان بدهد. خانه درهم و مشوش بخصوص برای کودک زیانآور است. اگر خانه بعلت درگیری و جدال، خشونت ، کنش و مشاجره بین پدر و مادر و یا طلاق و غیاب آنان ناامن باشد قطعی است که کودک حق دارد فکر کند دنیای خارج ناامن و پرخطر است در کشور ما ازدواجهای پیدرپی و پیشرس ، کمی یا فقدان تجربه و آمادگی برای قبول مسئولیت زندگی، تعدد فرزندان ، فقر و نادانی والدین ، فقدان وسایل بهداشتی و مضیقههای مالی ، از علل عمده بشمار میروند.
متاسفانه وضع کودکان ما در ایران مخصوصاً در بحبوحه بلوغ طوری است که بقول بعضی از نویسندگان باید آنها را کودکان از یاد رفته نام نهاد. غالب پدران و مادران وظیفه خود را نسبت به اطفال خویش فقط محدود به تأمین وسایل اولیه زندگی آنها مانند خوراک و پوشاک میدانند و کمتر پدری یافت میشود که با روحیه فرزند خود آشنایی داشته باشد. نوع فیلم یا کتاب خوشایند طفل خود را بداند ، که کودکش اوقات بیکاریش را چگونه میگذراند . در راه مدرسه چه کار میکند و چه نگرانیها و سرگرمیهایی دارد. برت [۱۰] ، میلانی فر ، (۱۳۷۲) در مطالعه و تحقیقات خود در دویست جوان بزهکار و مقایسه آن با چهار صد جوان سالم و درستکار که در یک خیابان زندگی میکردند و به یک مدرسه میرفتند متوجه شد که انضباط ناقص در خانواده ، نااستواری عمومی عاطفی ، سابقه تبهکاری و جنایت در خانواده و بالاخره کودنی و نارسایی رشد هوشی کودکان با بزهکاری ارتباط بیشتری دارند و تقریباً همیشه چندین عامل در مستور نمودن کودک به ارتکاب تبهکاری مؤثرند اگر چه اغلب اثر یک عامل شدیدتر و نمایانتر است.
بالبی تحقیقات و مطالعات خود را در زندانیان و بزهکاران جوان انجام داده و عقیده دارد که مجرم واقعی در طول پنج سال اول زندگیش مورد پذیرش مهر و محبت والدین قرار نگرفته ، مدتی طولانی از آنها جدا بوده و یا در دامن نامادری پرورش یافته است. از اینرو بالبی به این مادران اصطلاح، مادران بیعاطفه، که افراد مجرم و بزهکار میپرورانند ، داده است. قطع ارتباط مادر بسیار مهم است بخصوص اگر بصورتی درآید که عواطف شخصی دیگری جانشین آن نشود ( میلانیفر ، ۱۳۷۲).
فقدان مادر را در مرحله اول کودکی و فقدان پدر را در مرحله دوم کودکی مهمتر باید شمرد. زیرا همبستگی و احتیاج کودک در دوره اول به مادر و وجود پدر بعنوان مظهر قدرت که نمونه و الگو قرار میگیرد در دوره دوم کودکی مهم میباشد.
۳- عوامل ارثی : مسلماً همانطوری که گفته شد ارث در میزان آسیبپذیری کودک تأثیر دارد و در این زمینه احتیاج بمطالعات بیشتری داریم. کودک پارهای از خصایص والدین را بارث میبرد و مسلماً استعداد این را خواهد داشت که روزی مانند والدین خود به اختلالات رفتاری مبتلا شود. از نظر روانشناسی افراد مجرم حتی تا ۵۰% موارد خصایص اجداد خود را دارا میگردند.
مسلم است که ما رفتار و اعمال بزهکارانه را به ارث نمیبریم و آنچه به ارث میبریم ساختمان بدنی، مزاج و گرایش به انجام عمل در راهی خاص و آمادگی شخصی برای رفتار بزهکارانه است. این آمادگی سرشتی در اثر برخورد با عوامل محیطی نامناسب بارز و ظاهر میگردند و از اینجاست که اثرات متقابل و مکمل عواملی مانند نیروهای بیولوژیکی و اجتماعی در ناسازگاری معلوم میگردد.
۴- عوامل محیطی و اجتماعی : علت روزافزون ناسازگاریهای کودکان و نوجوانان را در سالهای اخیر کاهش انحطاط ارزشهای اخلاقی ، تغییرات سریع اجتماعی و پیچیدگیهای بسیار شدید زندگی که برای کودک قابل فهم نیست میدانند.
صرف نظر از محیط خانواده ، مدرسه و اجتماع یکی از عوامل اجتماعی که ذکرش بنظر لازم میرسد اثر عوامل ارتباط جمعی است. سینما ، تلویزیون ، رادیو ، تئاتر و مطبوعات هر کدام سهم بسزایی در ناسازگاری و رفتارهای غیراجتماعی و حتی ارتکاب جرم دارند. همانطور که از طرق ارتباط جمعی میتوان به بهبود وضع اخلاقی و اجتماعی و بالا بردن سطح فکر و دید مردم کمک قابل توجهی نمود همانطور هم میتوان در خراب کردن وضع اخلاقی توده مردم و کودکان قدم برداشت (میلانیفر ، ۱۳۷۲).
پایان نامه بررسی ناسازگاری کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار