دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
تاریخچه علم اصول
مقاله ای مفید و کامل
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:21
فهرست مطالب :
1. دوره پیدایش علم اصول
2. دوره رشد و نمو علم اصول
3. دوره رکود علم اصول
4. دوره کمال و نوآوری علم اصول
5.تولد علم اصول
6.پیدایش حوزه هاى علمیهى شیعى علم اصول
چکیده :
شیعه در طول حیات خود با اهتمام شدید به علم اصول فقه، آن را مقدمه فقه و ابزاری مهم در استنباط صحیح احکام شرعی ضروری می دانست، تا جایی که آن را، منطق علم فقه نامیده¬اند.[1] بدین معنا که فقیه در استنباط احکام شرعی از منابع ، نیازمند اصول و قواعدی است که علم اصول فقه عهده¬دار آن است و بدون آن استنباط احکام شرعی کامل و تمام نیست. به طور کلی می¬توان برای علم اصول چهار دوره را در نظر گرفت؛ دوره پیدایش، دوره رشد و نمو، دوره رکود و دوره کمال و نو آوری.
- دوره پیدایش
در نظر شیعه مسائل این علم، ریشه در عصر ائمه (ع) دارد و آنان به خصوص امام باقر و امام صادق (ع) اصول و شیوه¬های بهره¬وری از قرآن و سنت را تعلیم داده¬اند. بدین صورت که ائمه با املای قواعد و کلیات علم اصول به شاگردان خود زمینه را برای پیدایش چنین علمی فراهم آورده¬اند. بنابراین می¬توان آنها را واضع و موسس علم اصول دانست.[2]
- دوره رشد و نمو
این دوره از اوائل قرن سوم شروع شده تا اواخر قرن دهم ادامه یافت. خصوصیت این دوره این است که بر خلاف دوره پیدایش، در کتابهای اصولی به جای بحث از یک یا چند مساله اصولی، تمام مسائل علم اصول مورد بحث و بررسی قرار می¬گرفت.[3] نخستین کسی که در این زمینه دست به تالیف تقریبا جامع و مستقلی زد، محمد بن نعمان ملقب به شیخ مفید(م413ق) است که الرسالة الاصولیة یا التذکرة باصول الفقه[4] را نگاشته است. پس از شیخ مفید، سید مرتضی(م436ق) الذریعة الی اصول الشریعة و سپس شیخ طوسی(م460ق) عدة الاصول را نوشته¬اند. از علمای دیگر که در این زمینه دست به تالیف زدند می¬توان به:
الف) ابن زهره حلی(م558ق) کتاب غنیة النزوع الی علمی الاصول و الفروع
ب) محقق حلی(م676ق) کتاب المعارج فی اصول الفقه
ج) علامه حلی(م726ق) کتابهای تهذیب الوصول الی علم الاصول، نهایة الاصول الی علم الاصول، مبادی الوصول الی علم الاصول، و ....
- دوره رکود
علم اصول بعد از صاحب معالم با ظهور اخباری¬ها مورد حمله شدید قرار گرفت. اخباری گری بوسیله میرزا محمد امین استرآبادی(م1033ق) بنیان نهاده شد. وی با تالیف کتاب الفوائد المدنیة اساس فقه اخباری را پی ریزی کرد و در آنجا خود را اخباری نامید و به مخالفت با علم اصول پرداخت و عده زیادی از علمای شیعه را با خود همراه کرد. وی مدعی بود که مسلک نو و جدیدی را ابداع نکرده، بلکه اخباری گری را روش اصحاب ائمه(ع) و قدماء می¬دانست و لذا خود را محیی طریقه از بین رفته سلف صالح شیعه می¬دانست.[5]
- دوره کمال و نوآوری
آغازگر این دوره وحید بهبهانی(م1206ق) است. وی با تلاش فراوان و مبارزه فراگیر با اخباری گری توانست حرکت نو و تکاملی در فقه و اصول آغاز کند. وی با تالیف حدود 103 رساله کوچک و بزرگ رشد علم اصول را در یک مسیر جدیدی قرار داد.[6] بعد از ایشان نیز همین مسیر ادامه یافت و کتابهای ارزشمندی درعلم اصول نوشته شد. از مهمترین کتب اصولی که در این دوره، یعنی از عصر وحید بهبهانی تا امروز تدوین شده است عبارتند از:
الف) الفوائد الحائریة، وحید بهبهانی
ب) قوانین الاصول، میرزای قمی(م1231ق)
ج) عوائد الایام، مولی احمد نراقی(م1245ق)
د) هدایة المسترشدین، محمدتقی بن عبدالرحیم(م1248ق)
ذ) الفصول فی الاصول، شیخ محمدحسین بن عبدالرحیم(م1260ق)
ر) فرائد الاصول، شیخ مرتضی انصاری(م1281ق)
ز) کفایة الاصول، آخوند محمد کاظم خراسانی(م1329ق)
س)فوائد الاصول، تقریرات درس میرزا حسین نائینی(م1355ق)
ش) درر الفوائد، عبد الکریم حائری(1274-1355ق)
ش) المقالات فی علم الاصول، ضیاء الدین عراقی(م1361ق)
ص) نهایة الدرایة فی التعلیقة علی الکفایة، محمد حسین اصفهانی(1296-1361ق)
ض) مناهج الوصول الی علم الاصول و الرسائل، سید روح الله موسوی خمینی(1320-1409ق)
و) مصباح الاصول، تقریر درس سید ابوالقاسم خوئی(1371-1411ق)
تولد علم اصول
پیدایش علوم هیچگاه ناگهانى نیست، بلکه حالت تدریجى دارد؛ یعنى ابتدا به صورت یک سرى اندیشه هاى پراکنده و جسته و گریخته است، بعد کم کم به شکل مجموعه هایى در مى آید و سپس شکل منطقى به خود مى گیرد، تا اینکه در نهایت در قالب یک علم بروز مى کند.
این یک سیر طبیعى است.
به همین جهت همواره با گذشت زمان و پیشرفت یک علم، علوم جدیدى از آن متولد مى شود.
مثلاً با گسترش بحث علم رجال، علم جدیدى در معرض ظهور و پیدایش است که شاید در آینده به صورت یک علم مستقل و مفصل مطرح شود.
در گذشته، علماى علم رجال تک تک راویان حدیث را از جهت وثاقت مورد بحث قرار مى دادند.
لذا در کتب رجالى گذشته بحثى به نام کلیات رجال نمى بینیم، ولى کم کم متوجه وجود قواعد کلى و مشترکى شدند که در بحث از جزئیات احوال راویان و اثبات وثاقت به کار مى رود.
این قواعد در گذشته، ذیل بحث از راویان مطرح مى شد اندک اندک این قواعد منظم شد و به صورت مقدمه اى بر علم رجال، در ابتداى کتب و یا به شکل یک سرى فوائد در این کتب آورده شد، تا اینکه در زمان حاضر شاهد تألیف کتابهایى مستقل در این زمینه با نام کلیات علم رجال هستیم.
آنچه امروزه در حوزه هاى علمیه به عنوان علم رجال مورد تدریس و تدرّس قرار مى گیرد عمدتاً بحث از کلیات علم رجال است، نه جزئیات رجال و خصوص احوال راویان.
در مورد پیدایش علم اصول نیز وضع به همین منوال است.
علم شریعت یعنى علمى که در صدد معرفت احکام اسلام است در صدر اسلام منحصر به تلاش عدهى کثیرى از راویان براى حفظ احادیث و جمع آنها بود.
لذا مى توان گفت علم شریعت در مرحلهى نخست در سطح علم حدیث بود.
طریقهى فهم حکم شرعى از روایات در آن مرحله از شأن و اهمیت چندانى برخوردار نبود، زیرا فهم حکم شرعى از روایات همانند طریقهى فهم مردم از سخنان یکدیگر در گفتگوهاى روزمره، و به همان سادگى بود.
کمکم با گذشت زمان، فهمِ حکم شرعى از روى روایات تعمقّ و دقت بیشترى پیدا کرد، که بروز محسوس آن را در زمان امام باقرعلیه السلام و امام صادقعلیه السلام مشاهده مى کنیم.
راه دسترسى مستقیم به منابع و مصادر احکام با شهادت ائمهعلیهم السلام و غیبت امام زمانعلیهم السلام بسته شد.
قرائن حالیه نیز با بیشتر شدن فاصله از زمان صدور روایات از بین رفت.
در نتیجه، طریقهى فهم حکم شرعى از طریق نصوص دقت و عمق بیشترى پیدا کرد، به گونه اى که استخراج حکم از مصادر شرعى نیازمند خبرویت بود.
بدین ترتیب علم فقه در دامان علم حدیث متولد شد.
علم فقه نیز اندکاندک رشد کرد و فقها متوجه شدند که در خلال عملیات استنباط، یک سرى عناصر مشترک وجود دارد که بدون آنها استنباط ممکن نیست.
بدینسان بحث مستقل از عناصر مشترک مطرح شد(35) و علم اصول در دامان علم فقه متولد شد.
شهید آیة الله سید محمد باقر صدر در مواضع متعددى از کتاب ارزشمند المعالم الجدیده تأکید مى کند که علما به خاطر کاربرى بعضى از عناصر در اکثر ابواب فقه لازم دیدند به شکل مستقل از آنها بحث کنند.
این نظریه که مسائل علم اصول ابتدا در ابواب مختلف فقهى مصداق داشته و بعد در علم اصول به صورت یک بحث مستقل مطرح شده است، هر چند به شکل غالبى صحیح است - اغلب مسائل اصولى همینطور است - و از نظر سیر تاریخى از علل پیدایش اصول است، لکن باید توجه داشت که از نحوهى طرح برخى از مسائل علم اصول در گذشته و حال پیداست اینچنین نبوده است که ابتدا در ابواب مختلف فقهى مصداق داشته باشد و بعد در اصول به شکل کلى بحث شده باشد؛ بلکه بر عکس، گویا این مسائل تنها یک مصداق در فقه داشته است، لکن وقتى خواسته اند از آن بحث کنند بهتر دیده اند که از آن به شکل کلى و در علم اصول بحث کنند، تا اگر مصادیق دیگرى براى آن کلى پیدا شد مسئله را حل کرده باشند؛ یعنى آنچه که در اصولى بودن یک مسأله شرط است این است که قابلیت سریان و استفاده در ابواب گوناگون فقه را داشته باشد و لو بیش از یک یا چند مصداق در فقه نداشته باشد.
مثلاً این بحث اصولى که »آیا رجوع ضمیر به بعضى از افرادِ عام متقدم، موجب تخصیص عام مى شود یا نه؟« منشأ پیدایش آن تنها آیهى: »و المطلّقات یتربّصن بانفسهنّ ثلاثة قروء.
و بعولتهنّ احقّ بردهنّ«(36) است.
مقصود از مطلّقات عموم زن هاى طلاق داده شده است و مقصود از »هنّ« در »و بعولتهنّ احق بردهنّ« خصوصِ مطلّقات رجعیه است، نه عموم مطلّقات لذا این سؤال مطرح مى شود که آیا رجوع ضمیر »هنّ« کاشف از این است که اصلاً مقصود از مطلقات در ابتداى آیه که حکم خاصى براى آنان بیان شده، خصوص مطلقات به طلاق رجعى است یا اعم از طلاق رجعى و طلاق بائن مراد است.
محل بحث همین آیه بود، لکن بحث را به شکل کلى مطرح کرده اند.
همچنین است این بحث اصولى که »آیا استثناء عقیب جمل متعدده تنها به جملهى اخیر مربوط است یا به تمام جمل؟«.
منشأ این بحث آیات: »و الذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة، و لا تقبلولهم شهادةً ابدا و اولئک هم الفاسقون، الاّ الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فانّ الله غفور رحیم«(37) است.
در مورد کسانى که به زنان مؤمنه تهمت زنا مى زنند و قادر بر اقامهى چهار شاهد عادل نیستند سه حکم بیان شده است: 1 .
هشتاد ضربه شلاق 2 .
عدم قبول شهادت آنها در محاکم 3 .
فاسق بودن آنان؛ بعد یک استثناء آورده شده و آن عبارت است از: کسانى که توبه کنند.
سؤالى که در اینجا مطرح است این است که آیا این استثناء تنها به جملهى اخیر، که بیانگر حکم سوم یعنى فاسق بودن است بر مى گردد و یا به تمام جمله ها، یعنى به هر سه حکم بر مى گردد؟ محل اصلى بحث این آیات شریفه بوده بعد آن را به شکل کلى مطرح کرده اند.
ممکن است در کل فقه این دو بحث اصولى مصداق دیگرى نداشته باشند، لکن همین مقدار که قابلیت جریان در تمام ابواب فقه را دارد و اختصاص به باب خاصى ندارد در اصولى بودن مسأله کافى است.
و...
NikoFile