فرمت فایل : word(قابل ویرایش)تعداد صفحات245
مقدمه:
انسان هم خودآگاه است و هم جهان آگاه، و دوست میدارد از خود و از جهان آگاه تر گردد.
تکامل و پیشرفت و سعادت او درگرو این دو آگاهی است.
ازاین دو آگاهی کدام از نظراهمیّت دردرجۀ اول است و کدام دردرجۀ دوم؟
داوری دراین موضوع، چندان ساده نیست ؛برخی بیشتر به خودآگاهی بها میدهند وبرخی به جهان آگاهی! احتمالاً یکی از وجوه اختلاف طرز تفکر شرقی وطرز تفکر غربی درنوع پاسخی است که به این پرسش میدهند، همچنان که یکی از وجوه تفاوتهای ایمان و علم دراین است که علوم عقلی وسیله جهان آگاهی و ایمان سرمایۀ خودآگاهی است.
البته این علوم عقلانی سعی دارد انسان را همان گونه که به جهان آگاهی می رساند به خودآگاهی نیز برساند.
علم النفس ها چنین وظیفه ای برعهده دارند. اما خودآگاهی هایی که بواسطه علم وعقل به دست می آید مرده وبی جان است، نه شوری در دلها میافکند ونیروهای خفتۀ انسان را بیدار میکند، برخلاف خودآگاهیهایی که از ناحیه دین و مذهب پیدا می شود که با یک ایمان پی ریزی میشود. خودآگاهی ایمانی، سراسر وجود انسان را مشتعل میسازد.
آن خودآگاهی که خود واقعی انسان رابه یاد میآورد، غفلت را از او میزداید، آتش به جانش میافکند و او را دردمند و دردآشنا میسازد کارعلوم وعقول نیست!
دعوت به خودآگاهی واینکه«خود رابشناس تا خدای خویش رابشناسی»، «خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش کنی»سرلوحه تعلیمات مذاهب است.
ازسویی دیگر تجربه های تاریخی نشان داده است که جدایی علم وعقل از ایمان خسارتهای غیرقابل جبران به بارآورده است. ایمان را درپرتو علم باید شناخت؛ ایمان درروشنایی علم از خرافات دور می ماند ؛ با دورافتادن علم از ایمان، ایمان به جهود و تعصب کور و به دور خود چرخیدن و راه رابه جایی نبردن تبدیل میشود. آنجا که علم وعقل و معرفت نیست، ایمان مومنان نادان وسیله ای
می شود دردست منافقان زیرک!
علم و عقل به ما روشنایی و توانایی میبخشد چنانچه ایمان عشق وامید وگرمی؛ علم ابزار میسازد و ایمان مقصد؛ علم سرعت میدهد وایمان جهت؛ علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون؛ علم جهان را جهان آدمیمیکند وایمان روان را روان آدمیّت میسازد؛
علم و عقل به معرفت میانجامد وایمان به رستگاری!
پرسش از رابطه میان عقلانیت و ایمان دردرازنای تاریخ اندیشه، همواره مورد بحث و گفتگو بوده و هنوز هم هست و خواهد بود.
پس زندگی انسان به ایمان وعقلانیت، هردونیاز دارد.بدون ایان، زندگی بی معنا و خالی از امید می شود.بدون عقلانیت، زندگی خرافاتی وباطل وبیهوده میشود. بدون ایمان، ارزش از دست میرود و بی هدفی نتیجه می گردد وبدون عقلانیت، معیارهای کمال، قابل دستیابی نمیشوند واهداف دلبخواهی میگردند! سعادت انسان درگرو انگیزه، هدف، معنا، جهت، ارزش ها واصول است.
این امور تنها از طریق ایمان بدست میآیند. افزون براین، سعادت انسان نیازمند معرفت،روش ها وابزار برای دستیابی به اهداف و تحقق امیدها، ومعیارهای داوری میان ارزش ها و اصول است؛ و اینها را تنها از طریق عقل میتوان دریافت.
قرآن کریم ، عقل را مدار ایمان و ایقان میداند؛ و هرکس کمترین آشنایی با الهیات و عالم تألّه داشته باشد تردیدی ندارد که تألّه بدون تعقل ممکن نیست. و وحی با امداد عقل به بسط آن کمک می کند و عقل به یاری وحی به قلمروهای تازه ای وارد می شود و به نور انیتی نایل می شود.
بنابراین اگر عقل نوری باشد، به معرفت حقایق نائل می گردد و چون معرفت حاصل گشت؛ عبادت ، عبادت حقیقی می باشد. عقل نوری حتی مرتبۀ ضعیف آن مقتضی عبادت خداست. چنانکه درقرآن ، خداوند کسانی را که ازعقل خود پیروی استفاده نکرده و درنتیجه، پرستشگر غیرخدا شده اند را مورد سرزنش و شماتت شدید قرار داده است و تنها راه رسیدن به ایمان واقعی وعبادت حقیقی را پیروی از عقل معرفی کرده است:
"اف لکم ولما تعبدون من دون الله افلا تعقلون"(انبیاء:67)
بنابراین از نظر قرآن راه معرفت، تعقل است و تا تعقل نباشد معرفت حقیقی نیست پس معرفت وایمان به خدا بدون عقلانیت ممکن نیست. درسوره یونس، آیه 100 آمده است:
"ومَا کان لنفس ان تومن الا بادن الله ویجعل الرجس علی الذین لا یعقلون"
ودر ادامه در آیه 101:
"قل انظروا ماذا فی السماوات و الارض و ما تغنی الآیات و النذرعن قوم لا یومنون"
مفاد این آیات، این است که اگر خداوند میخواست تمام زمینیان ایمان بیاورند، هرآینه این کار می شد ولیکن خداوند این طور نخواسته است و برای اعطای موهبت ایمان، ملاک و معیار قرارداده است.
بدین قرار که خداوند درآیۀ اول؛ ابتدا رجس را- که مصداق آن دراین مقام همان شک و تردید مساوی با کفر میباشد- از اهل تعقل سلب کرده تا زمینه پیدایش ایمان درایشان فراهم گردد.
لذا منزّه بودن از رجس و رسیدن به ایمان، فرع بر عقل و فعال کردن آن میباشد.
یا این که خداوند درسورۀ انعام میفرماید:
"یجعل الله الرجس علی الذین لا یومنون"( انعام ، آیه 125)
به شهادت این آیه و آیه 100 سوره یونس، که دریکی اهل تعقل و دردیگری اهل ایمان از رجس منزه و مبرا شده اند، نتیجه گرفته می شود که این دو گروه – اهل تعقل و اهل ایمان – لازم و ملزوم یکدیگرند و درواقع به یک مصداق ویک وجود، موجود هستند، پس مومن واقعی همان عاقل واقعی و عاقل واقعی همان مومن واقعی است.
فیلسوف بزرگ ایرانی صدرالمتألهین شیرازی به استناد حدیث :
«خداوند دارای دو حجت است، یکی حجت ظاهری و دیگری حجت باطنی.پیغمبران ورسولان، حجت ظاهرند وعقل، حجت باطن است. به عبارت دیگر میتوان گفت که عقل، پیغمبرباطن است، همانگونه که پیغمبر، عقل ظاهراست».
درمقام توضیح آورده است:«پیغمبران ورسولان الهی(ع) درعالم ترکیب بشری و جوامع انسانی، همان حجت و اعتباری را دارند که عقل درعالم بسیط روحانی داراست زیر نور ذاتی و درخشش باطنی آنان به گونه ای است که ظاهرشان را نیز فراگرفته واشراق قلب موجب اشراق قالب گشته است.(دینانی،پرتو خرد،1385،ص320)
دکتر غلامحسین دینانی میگوید:
این سخن صدرالمتألهین یادآور شعر معروف ابن فارص است که فارسی آن عبارت است از:
از صفای میولطافت جام
همه جام است و نیست گویی می
درهم آمیخت رنگ جام و مدام
یا مدام است و نیست گویی جام
ودراینجا ممکن است گفته شود آنچه اساس دین و ایمان را تشکیل میدهد، محبت است ؛ چنانچه درروایات وآیات در باب محبت بیش از عقل سخن گفته است!
عرفای عالی مقام نیز درسلوک روحی و معنوی خو دطریق محبت و عشق را برگزیده و ازفروافتادن درپیچ و خم استدلال عقلی پرهیز کرده اند. این جماعت«پای استدلالیان را چوبین دانسته و پای چوبین را سخت بی تمکین» میدانند.
نزد این گروه پای محکم و قدم ثابت درراه وصول به حقیقت، عشق و محبت است و قدم گذاشتن درهرطریق دیگر میتواند به شکست و نافرجامی بینجامد.
دراین باره نظر صدرالمتألهین این است که:
محبت از لوازم علم و ازلشگریان دانش معنوی است. چنان که عداوت و دشمنی ازلشگریان جهل است.
ازشئون عقل این است که برهرچیزی احاطه یابد وبا آن متحد می گردد. دراین احاطه و اتحاد است که اشیاء نزد عقل حضور پیدا میکنند و دراین حضور و اتحاد است که معنی محبت ظاهر
می شود.
حقیقت عقل ، نوراست و از لوازم نورا فاضه و اشراق به غیرخود است ؛ موارد جهل برخلاف عقل بوده و ازلوازم آن وحشت وظلمت و دشمنی راباید نام برد. درهویت جهل، نیستی و تاریکی نهفته است.
درآثار برخی از اهل معرفت چنین آمده است که«هرچیزی درعالم گوهری دارد و گوهرانسان، عقل است».
درروایت دیگری که درباب اهمیت عقل مورد استناد صدرالمتألهین قرارگرفته، روایتی از حضرت ابی عبدا.. (ع) است بدین مضمون:
«عقل همواره دلیل و راهنمای مومن است».
بنظر ملاصدرا، مومن حقیقی کسی است که با نوربرهان عقلی وروشنایی استدلال به معرفت خداوند و روز رستاخیز نائل می گردد. این فیلسوف بزرگ، تقلید یا نقل روایت و همچنین شهادت و حکایت غیرو هرچیزی را که تنها به حس و محسوس منتهی گردد دروصول به مرحله ایمان حقیقی، کافی نمیداند؛ زیر این گونه امور اگرچه موجبات عقیده جازم را فراهم میکنند وعقیده جازم هم منشأ عمل صالح واقع می شود ودرنتیجه نجات ازعقاب و وصول به ثواب برای شخص میسر
می گردد؛ اماآنچه موجب قرب به حق شده و ارتقاء به عالم قدس را فراهم میکند، جز به نور بصیرت عقلی امکان پذیرنیست! (همان منبع،ص333)
بعد از نظر فیلسوف مسلمان ایرانی، شاید خالی از لطف نباشد؛ نظر عارف مشهور مسیحی، آگوستین را نیزمطرح کنیم. درتقدم وتأخر مرتبتی عقل وایمان؛ اگوستین به این دست یافت که امن ترین طریق وصول به حقیقت، طریقی نیست که از عقل شروع شود واز یقین عقلی به ایمان منتهی گردد؛ بلکه برعکس، طریقی است که مبدأ آن ایمان است و از وحی به عقل راه مییابد!
اگوستین با رسیدن به چنین نتیجۀ غیرمترقبه ای، ایمان دینی را که مبتنی برحقایق مُنزل است؛ مبدأ بی چون و چرای معرفت عقلی قرارمیدهد!
فرد مسیحی درمیان حقایقی که به آنها اعتقاد دارد، این وعده الهی را نیز میبیند که سرانجام روزی به رؤیت خداوندی که به او ایمان آورده است نائل خواهد شد و درآن هنگام به سعادت ابدی میرسد.
از اینروست که دردنیا با تلاشی پرشور، درجستجوی یافتن اسراروحی از طریق نورتکوینی عقل است.
ماحصل چنین تلاشی دقیقاً آن چیزی است که آگوستین معمولاً«تعقل» میخواند، یعنی تفقّه!
و این همان معنای قاعدۀ مشهور آگوستین است که:
«فهم پاداش ایمان است؛ لذا درپی آن مباش که بفهمیتا ایمان آوری، بلکه ایمان بیاور تا بفهمی»(ژیلسون،1371،ص18)
چنانچه پروردگار ما نیز به قول و فعل خویش کسانی را که دعوت به رستگاری میکرد، ترغیب مینمود که ابتدا ایمان آورند ، اما هرگاه صحبت از نعمتی می کرد که درانتظار مومنان است ، هرگز نمیگفت:
"این حیات جاودانی است تا شما ایمان آورید"، بلکه میگفت : "این حیات جاودانی است تا آنها بشناسند ترا ای یگانه خدای حقیقی و عیسی مسیح را که تو فرستاده ای"(انجیل یوحنا17، 113)
بعلاوه عیسی مسیح خود خطاب به کسانی که قبلاً ایمان آورده بودند،گفت"بطلبید که خواهید یافت"! (انجیل متی، 17:7)
بدین ترتیب: از اقوال صریح آگوستین چنین برمیآید که اولاً وحی مارابه ایمان آوردن فراخوانده است و مادامی که ایمان نیاورده ایم نمیتوانیم بفهمیم ! ثانیاً انجیل نیز نه تنها مخالف عقل است بلکه به همه کسانی که حقیقت را درکلام مُنزل میجویند وعده فهمیدن داده است.(همان منبع،ص18)
پس این درست است که:
عقل مومن را قادر میسازد که حتی الامکان موضوع ایمان خودرابفهمد چنانچه برای فهم ایمان ناگزیریم از عقل بهره جوئیم اما آیا این ادعا درست است که به یک معنا ایمان داشتن منوط به آن است(یا باید باشد) که شخص دلایل خوبی برای اعتقاد به صدق ایمانش داشته باشد؟!
تفکیک روشن ودقیق ایمان از عقل کاری است به مراتب دشوار، چنانچه همیشه پرتعارض وجدال آمیز بوده است و متفکران دینی، غالباً رأی برناسازگاری و عدم تقابل و تطابق این دوصادر کرده اند.
کسانی که برایمان تاکید می ورزند و به عقل حمله میکنند، غالباً برای تجربه دینی اهمیت بسیار زیادی قائلند.
تجربه دینی به هیچ وجه یک "رخداد" احساسی محض نیست،بلکه با مفاهیم و اعتقاداتی سروکار دارد که به آن موجود قدسی تجربه شده ناظرند.
برای فهمیدن تجربه دینی دست کم تا حدی، به نظامیاز اعتقادات دینی محتاجیم. بعید بنظرمیرسد که بدون استفاده از عقل بتوان چیزی را فهمید.
چنانچه تنها شرط مورد نیاز برای دینی بودن تجربه این است که فاعل، تجربه اش رابراساس مجموعه مفاهیم وباورهای دینی دربارۀ امر فوق طبیعی تفسیرکند.(پیترسون ودیگران، 1383،ص71)
تجربه گرایی دینی مولوی:
مولوی و اکثر عرفا گوهر دین را نوعی تجربه دینی میدانند، با این تفاوت که درنظرعرفا و مولوی سطح عالی تجربه که نوعی خاص از شهود عرفانی است گوهر دین به حساب میآید؛ مولوی درکتاب فیه مافیه میگوید:
«هرعلمیکه آن به تحصیل و کسب دردنیا حاصل شود، آن علم ابدان است وآن علم که بعداز مرگ حاصل شود، علم ادیان است، دانستن علم انا الحق علم ابدان است "انا الحق" شدن علم ادیان است. نور چراغ و آتش را دیدن علم ابدانست ، سوختن درآتش یا درنور چراغ علم ادیان است.»(مولوی،فیه ما فیه،1369،ص228)
بنظر مولوی گوهر دین، تجربه اتحاد عرفانی است.
مولوی درجایی از مثنوی میگوید که هم فرعون و هم حلاج ادعای این اتحاد عرفانی را داشته اند.
حلاج تجربۀ این اتحاد را داشت ولذا رستگار شد، اما فرعون تجربۀ آن را نداشت و لذا دون شد.
گفت فرعونی انا الحق، گشت پَست
آن انــــا را لــعـــنه الله در عـــَقــِب گفت منصوری انا الحق و بِرَست
وین انــا را رحــمه الله ای مُـــحِــب
(5/36-2035)
علت این مطلب روشن است. حلاج أنا الحق میگفت، چون به مقام فنا رسیده بود و حق را درهمه چیز مساوی تجربه میکرد، اما فرعون به چنین مقامینرسیده بود و انا الحق گفتن او از باب دید استقلالی اش بود.
البته باید توجه داشت که تجربه اتحاد عرفانی ، سطح عالی تجارب عرفانی است. اگر گوهر دین این تجربه باشد مقام دینداری درتعداد قلیلی محصور میشود؛ لذا چنین نظریه ای را دربارۀ گوهر دین بواسطه عقل؛ نمیتوان پذیرفت!(قائم نیا،1381،ص144)
حال این که میگویند عرفا با عقل مخالفند چهئ حکمی دارد؟!این قول نه تنها درست نیست، بلکه پذیرفتن آن جفا درحق عرفان وعرفا است؛ و گفتن آن، حکایت از این دارد که ما عرفان، به خصوص عرفان نظری رابه درستی نمیشناسیم، عقل یکی از قوای ادراکی است که خدا به انسان عطا کرده و وجه ممّیز او از سایر حیوانات است.
عارف، چگونه میتواند آن را نادیده انگارد یا با آن ضدّیت و مخالفت کند؟
ازآن جا که عارف درصدد شناختن حقایق هستی است، چاره ای ندارد جز این که همه قوای ادراکی انسان رابه دقت شناسایی و نقادی کند تا بتواند هریک ازآنها را درجای خود بکاربرد.
درکنار نقد وبررسی همه قوای ادراکی، به خصوص وظیفه و ادعای عارف این است که میخواهد قلمرو توانایی عقل بشری را با دقت وژرفکاوی، معین کند تا بتواند علاوه برادای حق عقل، از عقل عبور کند و به ساحت دیگری گام نهد وبه طوری ورای طُوَر عقل رود.
شناختن حد عقل، وبکاربردن آن درگسترۀ قلمرو خاص او، ادای حق عقل است نه جفا درحق آن.
ادای حق هرچیز، شناختن جایگاه وجودی آن، و قراردادنش درآن جایگاه است؛ و درغیراین صورت، براو جفا کرده ایم!
در واقع عرفا بر این اعتقادند؛ که عرفان عبور از عقل است و نه مخالفت با عقل ! و این نکته غیر قابل انکار است؛ ایشان وصول به ساحت ایمان را در گذر از تعینات و حدود و ثغور قوه های فکری،منطقی و عقلی می دانند.
پایان نامه رشته ادبیات بررسی تکامل و پیشرفت و سعادت انسان