طرح لایه باز ولادت رسول اکرم، امام جعفر صادق و هفته وحدت
اندازه:300*100
رزولوشن:300
طرح لایه باز ولادت رسول اکرم و امام جعفر صادق (هفته وحدت) 17
طرح لایه باز ولادت رسول اکرم، امام جعفر صادق و هفته وحدت
اندازه:300*100
رزولوشن:300
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 47
تاریخچه زندگی رسول اکرم (ص)
ولادت و دوران کودکى
ولادت پیغمبر اکرم به اتفاق شیعه و سنى در ماه ربیع الاول است , گو اینکه اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را , به استثناى شیخ کلینى صاحب کتاب کافى که ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مى دانند . رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار . در السیرة الحلبیة مى نویسد : ولد فى فصل الربیع در فصل ربیع به دنیا آمد . بعضى از دانشمندان امروز حساب کرده اند تا ببینند روز ولادت رسول اکرم با چه روزى از ایام ماههاى شمسى منطبق مى شود , به این نتیجه رسیده اند که دوازدهم ربیع آن سال مطابق مى شود با بیستم آوریل , و بیستم آوریل مطابق است با سى و یکم فروردین . و قهرا هفدهم ربیع مطابق مى شود با پنجم اردیبهشت . پس قدر مسلم این است که رسول اکرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سى و یکم فروردین یا پنجم اردیبهشت . در چه روزى از ایام هفته به دنیا آمده است ؟ شیعه معتقد است که در روز جمعه به دنیا آمده اند , اهل تسنن بیشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه ساعتى از شبانه روز به دنیا آمده اند ؟ شاید اتفاق نظر باشد که بعد از طلوع فجر به دنیا آمده اند , در بین الطلوعین .
مسافرتها
رسول اکرم , به خارج عربستان فقط دو مسافرت کرده است که هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است. یکسفر در دوازده سالگى همراه عمویش ابوطالب , و سفر دیگر در بیست و پنج سالگى به عنوان عامل تجارت براى زنى بیوه به نام خدیجه که از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج کرد . البته به بعد از رسالت , در داخل عربستان مسافرتهایى کرده اند . مثلا به طائفرفته اند , به خیبر که شصتفرسخ تا مکه فاصله دارد و در شمال مکه است رفته اند , به تبوک که تقریبا مرز سوریه استو صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفته اند , ولى در ایام رسالت از جزیرة العرب هیچ خارج نشده اند .
شغلها
پیغمبر اکرم چه شغلهایى داشته است ؟ جز شبانى و بازرگانى , شغل و کار دیگرى را ما از ایشان سراغ نداریم . بسیارى از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانى مى کرده اند ( حالا این چه از الهى اى دارد , ما درست نمى دانیم ) همچنانکه موسى شبانى کرده است . پیغمبر اکرم هم قدر مسلم این است که شبانى مى کرده است . گوسفندانى را با خودش به صحرا مى برده است , رعایت مى کرده و مى چرانیده و بر مى گشته است . بازرگانى هم که کرده است . با اینکه یک سفر , سفر اولى بود که خودش مى رفت به بازرگانى ( فقط یک سفر در دوازده سالگى همراه عمویش رفته بود ) . آن سفر را با چنان مهارتى انجام داد که موجب تعجب همگان شد .
پیغمبر اکرم در عصر جاهلیت
سوابق قبل از رسالت پیغمبر اکرم چه بوده است ؟ در میان همه پیغمبران جهان , پیغمبر اکرم یگانه پیغمبرى استکه تاریخ کاملا مشخصى دارد ... الف-در همه آن اهل سال قبل از بعثت , در آن محیط که فقط و فقط محیط بت پرستى بود , او هرگز بتى را سجده نکرد . البته عده قلیلى بوده اند معروف به ( حنفا( که آنها هم از سجده کردن بتها احتراز داشته اند ولى نه اینکه از اول تا آخر عمرشان , بلکه بعدا این فکر برایشان پیدا شد که این کار , کار غلطى است و از سجده کردن بتها اعراض کردند و بعضى از آنها مسیحى شدند . اما پیغمبر اکرم در همه عمرش , از اول کودکى تا آخر , هرگز اعتنائى به بت و سجده بت نکرد . این , یکى از مشخصات ایشان است.
ب -پیش از بعثت براى خدیجه که بعد به همسرى اش در آمد , یک سفر تجارتى به شام انجام داد در آن سفر بیش از پیش لیاقت و استعداد و امانتو درستکارى اش روشن شد او در میان مردم آنچنان به درستى شهره شده بود که لقب ( محمد امین( یافته بود امانتها را به او مى سپردند . پس از که با او پیدا کردند , باز هم امانتهاى خود را به او مى سپردند , از همین بعثت نیز قریش با همه دشمنى اى رو پس از هجرت به مدینه , على ( علیه السلام ) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت که امانتها را به صاحبان اصلى برساند .
در بسیارى از کارها به عقل او اتکا مى کردند . عقل و صداقت و امانت از صفاتى بود که پیغمبر اکرم سختبه آنها مشهور بود به طورى که در زمان رسالت وقتى که فرمود آیا شما تاکنون از من سخن خلافى شنیده اید , همه گفتند : ابدا , ما تو را به صدق و امانت مى شناسیم .
یکى از جریانهایى که نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است , این است که وقتى خانه خدا را خراب کردند ( دیوارهاى آن را برداشتند ) تا دو مرتبه بسازند , حجر الاسود را نیز برداشتند . هنگامى که مى خواستند دو مرتبه آنرا نصب کنند , این قبیله مى گفت من باید نصب کنم , آن قبیله مى گفتمن باید نصب کنم , و عنقریب بود که زد و خورد شدیدى روى دهد . پیغمبر اکرم آمد قضیه را به شکل خیلى ساده اى حل کرد . قضیه , معروف است , دیگر نمى خواهم وقت شما را بگیرم .
مسئله دیگرى که باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست , مسئله احساس تأییدات الهى است . پیغمبر اکرم بعدها در دوره رسالت , از کودکى خودش فرمود . از جمله فرمود من در کارهاى اینها شرکت نمى کردم . . . گاهى هم احساس مى کردم که گویى یک نیروى غیبى مرا تأیید مى کند . مى گوید من هفت سالم بیشتر نبود , عبدالله بن جدعان که یکى از اشراف مکه بود , عمارتى مى ساخت . بچه هاى مکه به عنوان کار ذوقى و کمکدادن به او مى رفتند از نقطه اى به نقطه دیگر سنگ حمل مى کردند . من هم مى رفتم همین کار را مى کردم . آنها سنگها را در دامنشان مى ریختند , دامنشان را بالا مى زدند و چون شلوار نداشتند کشف عورت مى شد . من یک دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم , مثل اینکه احساس کردم که دستى آمد و زد دامن را از دستم انداخت, حس کردم که من نباید این کار را بکنم , با اینکه کودکى هفت ساله بودم .
از جمله قضایاى قبل از رسالت ایشان , به اصطلاح متکلمین ( ارهاصات( است که همین داستان ملک هم جزء ارهاصات به شمار مىآید . رؤیاهاى فوق العاده عجیبى بوده که پیغمبر اکرم مخصوصا در ایام نزدیک به رسالتش مى دیده است . مى گوید من خوابهایى مى دیدم که : یأتى مثل فلق الصبح مثل فجر , مثل صبح صادق , صادق و مطابق بود , اینچنین خوابهاى روشن مى دیدم . چون بعضى از رؤیاها از همان نوع وحى و الهام است, نه هر رؤیایى , نه رؤیایى که از معده انسان بر مى خیزد , نه رؤیایى که محصول عقده ها , خیالات و توهمات پیشین است . جزء اولین مراحلى که پیغمبر اکرم براى الهام و وحى الهى در دوران قبل از رسالت طى مى کرد , دیدن رؤیاهایى بود که به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور مى کرد , چون گاهى خود خواب براى انسان روشن نیست , پراکنده است, و گاهى خوابروشن است ولى تعبیرش صادق نیست , اما گاه خواب در نهایت روشنى است , هیچ ابهام و تاریکى و به اصطلاح آشفتگى ندارد , و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایى است.
از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اکرم یعنى در فاصله ولادت تا بعثت , این است که - عرض کردیم - تا سن بیستو پنج سالگى دو بار به خارج عربستان مسافرت کرد .
پیغمبر فقیر بود , از خودش نداشت یعنى به اصطلاح یک سرمایه دار نبود . هم یتیم بود , هم فقیر و هم تنها . یتیم بود , خوب معلوم است , بلکه به قول ( نصا ب(لطیم هم بود یعنى پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند . فقیر بود , براى اینکه یکشخص سرمایه دارى نبود , خودش شخصا کار مى کرد و زندگى مى نمود , و تنها بود . وقتى انسان روحى پیدا مى کند و به مرحله اى از فکر و افق فکرى و احساسات روحى و معنویات مى رسد که خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد , تنها مى ماند . تنهایى روحى از تنهایى جسمى صد درجه بدتر است . اگر چه این مثال خیلى رسا نیست , ولى مطلب را روشن مى کند : شما یک عالم بسیار عالم و بسیار با ایمانى را در میان مردمى جاهل و بى ایمان قرار بدهید . ولو آن افراد , پدر و مادر و برادران و اقوام نزدیکش باشند , او تنهاست. یعنى پیوند جسمانى نمى تواند او را با اینها پیوند بدهد . او از نظر روحى در یک افق زندگى مى کند و اینها در افق دیگرى . گفت : ( چندان که نادان را از دانا وحشت است , دانا را صد چندان از نادان نفرت است( .پیغمبر اکرم در میان قوم خودش تنها بود , همفکر نداشت . بعد از سى سالگى در حالى که خودش با خدیجه زندگى و عائله تشکیل داده است , کودکى را در دو سالگى از پدرش مى گیرد و مىآورد در خانه خودش . کودک , على بن ابى طالب است . تا وقتى که مبعوث مى شود به رسالت و تنهائیش با مصاحبت وحى الهى تقریبا از بین مى رود , یعنى تا حدود دوازده سالگى این کودک , مصاحب و همراهش فقط این کودک است . یعنى در میان همه مردم مکه کسى که لیاقت همفکرى و همروحى و هم افقى او را داشته باشد , غیر از این کودک نیست . خود على ( ع ) نقل مى کند که من بچه بودم , پیغمبر وقتى به صحرا مى رفت , مرا روى دوش خود سوار مى کرد و مى برد.
این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:10
فهرست مطالب
تاریخ ولادت ( سال ، ماه ، روز )
خوابی که ام الفضل دید :
ماجرای ولادت و نام گذاری :
رسول خدا (ص) از آینده ی غم انگیز و شهادت نوزاد خبر می دهد :
داستان فرشته ای که از برکت این مولود بزرگوار مورد لطف الهی قرار گرفت :
«حسین منی و انا من الحسین»
شباهت امام حسین (ع) با حضرت یوسف (ع) پیامبر در فضیلت :
حدیثی از جابر :
حدیث ابو هریره :
حسین و دوست دارانش در بهشت هستند :
روایتی دیگر :
در نزد مورخان شیعه و اهل سنت مشهور است که ولادت آن بزرگوار در سال چهارم هجری و در مدینه ی منوره بوده است چنانچه در تاریخ زندگانی رسول خدا (ص) نگاشته ایم ، و این قول را عموم اهل حدیث و تاریخ نیز نقل و انتخاب کرده اند ، از جمله علامه مجلسی ، شیخ مفید ، علی بن عیسی ادبلی ، ابوالفرج ، ابن شهر آشوب ، ابن اثیر جزری و ابن حجر عسقلانی .
در مقابل مورخان دیگری ولادت آن حضرت را سال سوم هجری ذکر کرده اند که از جمله ی علمای شیعه ، مرحوم کلینی (ره) و از دانشمندان اهل سنت واقدی و جمعی دیگرند. در مورد ماه و روز ولادت آن بزرگوار نیز شهود آن است که ولادت آن حضرت در پنجم ماه شعبان بوده ، و این قولی است که عموم اهل حدیث و مورخانی که در بالا نامشان را ذکر کردیم اختیار کرده اند . اقوال دیگری نیز مانند سوم شعبان و آخر ربیع الاول و سیزدهم ماه رمضان نقل شده است . که این دو قول اخیر مشهور نیست . و اما قول سوم شعبان نیز از نظر اهل تاریخ ضعیف تر از قول اول است . ولی مجلسی (ره) در بحارالانوار می گوید : «الا شهر فی ولادته صلوات الله علیه انه وله الثلاث خلون من شعبان . . . » یعنی : مشهورتر در ولادت آن حضرت سوم شعبان است . دلیلی کهبرای آن ذکر کرده است روایت شیخ در مصباح و توقیعی است که از ناحیه مقدسه برای ابوالقاسم بن علاء همدان ، وکیل حضرت عسکری (ع) صادر گردیده بود . البته این روایت به تنهایی نمی تواند دلیلی بر مشهورتر این قول باشد ولی از آنجا که مرحوم مجلسی حریت فن حدیث و احاطری ایشان بر احادیث بیش از ما بوده گفتار ایشان در این باره مقبول است . و الله اعلم . . .
خوابی که ام الفضل دید :
ابن حجر و دیگران روایت کرده اند که ام الفضل همسر عباس بن عبدالمطلب ، عموی رسول خدا (ص) ،که نامش لبابه بوده است خوابی دید که موجب نگرانی و اضطراب خاطر او گردید و برای تعبیر آن به نزد رسول خدا آمد و خواب خود را اینگونه بیان کرد «رایت ان عضو امن اعضایک فی بیتی» یعنی : در خواب دیدم عضوی از اعضای بدن شما در خانه ی من قرار گرفته است ؛ رسول خدا (ص) خواب او را چنین تعبیر فرمود : «تله فاطمه غلاما و تر ضعینه بلین قثم» یعنی فاطمه پسری به دنیا می آورد و تو او را به شیر «قثم» (کی از فرزندان عباس و لبابه) شیر خواهی داد . و طولی نکشید که فاطمه (س) حسین (ع) را به دنیا آورد و لبابه او را به نزد خود برد .
ماجرای ولادت و نام گذاری :
در روایتی که برخی از آنها در داستان ولادت سبط اکبر رسول خدا (ص) امام حسن مجتبی (ع) دکر شده و مرحوم صوق و دیگران آن ها را نقل کرده اند ، آمده است که چوم حسین (ع) به دنیا آمد و او را به نزد رسول خدا (ص) بردند تا نامی برای او بگذارند رسول خدا (ص) فرمودند : «من در نامگذاری این فرزند بر خدای عز و جل سبقت نمی گیرم . سپس جبرئیل نازل شد . عرض کرد : » یا محمد القی الا علی یقرتک السلام و یقول لک علی منک کهارون من موسی ، سم ابنک هذا باسم ابن هارون» یعنی : منزلت و مقام علی در نزد تو همانند مقام و منزلت هارون نسبت به موسی است ؛ از این رو نام فرزند او را به نام فرزند هارون نامگذاری کن . رسول خدا از جبرئیل پرسید : نام فرزند هارون چه بوده ؟ جبرئیل عرض کرد که : «نام او شبیر بود» . رسول خدا (ص) فرمود : «زبان من عربی است» . جبرئیل عرض کرد : «نام او را حسین بگذار» و رسول خدا این نام را برای فرزندش انتخاب فرمود .
ینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:32
فهرست:
شناخت عمیق پیامبر خداصلى الله علیه وآله
گام نخست: فرهنگ سازى و انگیزه آفرینى
چوپانى و کشاورزى و درختکارى
قطع درختان
آب و خاک
کار و تلاش
دین و دنیا
عدالت ورزى
آبادانى زمین به عنوان وظیفه
پرهیز از اسراف
گام دوم: ایجاد امنیت از طریق قانون گذارى
زمین و خاک
1 - حقوق آبها و مرتعها
سیره رسول خدا (ص) درباره طبیعت، کشاورزى و محیط زیست (2)
آب و زمین، احیاى موات
گام سوم: اجرا، پىگیرى، و استقامت
گام چهارم: آموزش و توسعه دانش کشاورزى
گام پنجم: به سوى اجراى عدالت
پی نوشت :
براى آن که سیره پیامبر خدا (ص) و اهمیت گفتههاى آن حضرت را درباره کشاورزى طبیعت به درستى بشناسیم، مناسب است بیش از آن از شرایط و اوضاع و احوال و اندیشه و اعمال مردم حجاز آن روزگار آگاه شویم. چه این که آشنایى با فضایى که سخنان و اعمال رسول خدا - صلى الله علیهوآله - در آن فضا تحقق یافته است بر عمق شناخت و جامع بودن آن مىافزاید. بررسى جامع و دقیق کشاورزى در جاهلیت فرصتى فراختر و تحقیقى گسترده مىطلبد که این مقاله آن را بر نمىتابد و در این جا تنها به مهمترین مشکلات کشاورزى آن روزگار مىپردازیم.
اعراب قبیلهاى زندگى مىکردند و زندگى قبیلهاى فرهنگى خاص داشت و خوى تجاوز، جنگطلبى، تعصب و رقابت و دشمنىهاى دیرینه با دیگر قبیلهها از ویژگىهاى آن بود و این موضوعها تأثیر فراوانى بر کشاورزى و دامدارى و حفظ مراتع و درختان در آن روزگار مىگذاشت، به دلیل وجود دشمنىها و جنگهاى و یورشهاى بى رحمانه به قبیلهها و در نتیجه سوزانیدن مزرعهها، پرکردن چاههاى آب، در انحصار قرار دادن آنها، نا امنى سرتاسر حجاز را فرا گرفته بود و مردمان همواره از آینده مزارع و دامهاى خود بیمناک بودند و هر از چندى شعلههاى سوزان آتش کینه، دشمنىهاى ریشه دار در قالب جنگها و یورشها جلوه مىکردو کشتزارها و نخلستانها مىسوخت، دامها به یغما مىرفت و چاهها و چشمهها ویران مىشد از این رو، ناامنى آفتى بود که در هر حال مىتوانست امید کشاورزان را به یأس مبدل سازد و حاصل سالها زحمت و رنج شان را بر باد دهد. از سویى، اعراب جاهلى از دانش کشاورزى آن روزگار آن گونه که در ایران و امثال آن بود، بىبهره بودند و بر پایه خرافهها و باورهاى بى اساس خود درباره درختان و گیاهان عمل مىکردند. به عنوان نمونه، آنان به دلیل ترس از برخى از درختان آنها را مىپرستیدند؛ چه آن که آن درختان را کانون شر و بدى مىدانستند و براى رهایى از شر آنها راهى جز پرستش آنها فرا روى خود نمىدیدند.
به همین دلیل بود که دامدارى در حجاز رواج بیشترى داشت اما همچنان ناامنى و تجاوز به حقوق دیگران، فرهنگ قبیلگى و اعتقاد به خرافات در خصوص دام پزشکى و مسایلى از این دست، به عنوان مانعهایى بود بر سر راه رشد و شکوفایى دام دارى. این نابسامانىها پیامدهاى ویرانگرى بر زندگى مردم آن روزگار حجاز داشت که مهمترین آنها عبارت بود از: کمبود غذاى کافى و مناسب، اختلال در حمل ونقل، مسافرتها و تجارتهاى بین شهرى، چه این که حمل و نقل و مسافرتهاى آن روزگار با حیواناتى از قبیل شتر، اسب، استر، و الاغ انجام مىشد، که در مکه از اهمیت ویژهاى برخوردار بود و نیز کمبود و گاهى عدم وجود مراتع مناسب و گسترش فقر و فساد و زورمدارى و بىبندوبارى از دیگر پیامدهاى این وضعیت نامطلوب در کشاورزى و دامدارى بود.
رسول خدا در کودکی رنجها و مصیبتهای فراوان دید از جمله مرگ پدر و مادر و رنج تنهایی. اما زمانی که به پیامبری مبعوث شد به دوستی با کودکان مشهور شد. در این وبلاگ می بینیم که این کودک رنج کشیده چگونه یار و حامی کودکان می شود.
برخى از حالات رسول خدا در کودکى
ابن شهر آشوب از قاضى معتمد در تفسیرش نقل مىکند که ابو طالب حالات رسول خدا(ص)را در کودکى شرح مىداد و مىگفت:هرگاه مىخواست چیزى بخورد و یا بیاشامد نام خدا را بر زبان جارى مىکرد و بسم الله مىگفت:و چون از طعام فارغ مىشد مىگفت:«الحمد لله کثیرا»و من از این کار وى تعجب مىکردم.و از جمله آنکه هیچ گاه از وى دروغى نشنیدم،و کارهاى مردم جاهلیت را انجام نمىداد و هیچ گاه ندیدم بى جهت خنده کند و یا با بچهها به بازى مشغول شود،و همیشه تنهایى را بهتر دوست مىداشت.
و در روایت دیگرى است که ابو طالب مىگفت:گاهى مرد زیبا صورتى را که در زیبایى مانندش نبود مىدیدم که نزد او مىآمد و دستى به سرش مىکشید و براى او دعا مىکرد و اتفاق افتاد که روزى او را گم کردم و براى یافتن او به این طرف و آن طرف رفتم ناگاه او را دیدم که به همراه مردى زیبا که مانندش را ندیده بودم مىآمد،بدو گفتم:فرزندم مگر به تو نگفته بودم هیچ گاه از من جدا مشو!
آن مرد گفت:هرگاه از تو جدا شد من با او هستم و او را محافظت مىکنم.
نخستین سفر رسول خدا(ص)به شام در کودکی و داستان بحیرا
حدود دوازده سال از عمر رسول خدا(ص)گذشته بود که بر طبق نقل اهل تاریخ و محدثین شیعه و اهل سنت،ابو طالبـمانند سایر مردم قریشـعازم سفر شام شد تا با مال التجاره مختصرى که داشت تجارت کند و از این راه کمکى به مخارج سنگین خود بنماید.
قرشیان هر سال دو بار سفر تجارتى داشتند یکى به«یمن»در زمستان و دیگرى به«شام»در تابستان«رحلة الشتاء و الصیف».
مقصد در این سفر و بصرى بود که در آن زمان یکى از شهرهاى بزرگ شام و ازمهمترین مراکز تجارتى آن عصر به شمار مىرفت.
در نزدیکى شهر بصرى صومعه و کلیسایى وجود داشت و مردى دیرنشین و ترسایى گوشه گیر به نام«بحیرا»در آن کلیسا زندگى مىکرد و مسیحیان معتقد بودند که کتابها و همچنین علومى که در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده دست به دست و سینه به سینه به بحیرا منتقل گشته است.
و برخى گفتهاند:صومعه«بصرى»ـکه تا شهر 6 میل فاصله داشت مانند صومعههاى عادى و معمولى دیگر نبود.بلکه مخصوص سکونت آن دانشمند و عالمى از نصارى بود که علم و دانشش از دیگران فزونتر و در مراحل سیر و سلوک از همگان برتر باشد و بحیرا داراى چنین اوصافى بود.
هنگامى که ابو طالب تصمیم به این سفر گرفت به فکر یتیم برادر افتاد و با علاقه فراوانى که به او داشت نمىدانست آیا او را در مکه بگذارد یا همراه خود به شام ببرد.
وقتى هواى گرم تابستان بیابان حجاز و سختى مسافرت با شتر را در کوه و بیابان به نظر مىآورد ترجیح مىداد محمد راـکه کودکى بیش نبود و با این گونه ناملایمات روبه رو نشده بودـدر مکه بگذارد و از رنج سفر او را معاف دارد،ولى از آن طرف با آن علاقه شدید و توجه خاصى که در حفاظت و نگهدارى او داشت نمىتوانست خود را حاضر کند که او را در مکه بگذارد و خیالش در این باره آسوده نبود و تا آن ساعتى که مىخواست حرکت کند همچنان در حال تردید بود.
گویند:هنگامى که کاروان قریش خواست حرکت کند ناگهان ابو طالب فرزند برادر را مشاهده کرد که با چهرهاى افسرده به عمو نگاه مىکند و چون خواست با او خداحافظى کند چند جمله گفت که ابو طالب تصمیم گرفت محمد را همراه خود ببرد.رسول خدا(ص)با همان قیافه معصوم و جذاب رو به عمو کرده و همچنان که مهار شتر را گرفته بود آهسته گفت:عموجان!مرا که کودکى یتیم هستم و پدر و مادرى ندارم به که مىسپارى؟
همین چند جمله کافى بود که ابو طالب را از تردید بیرون آورد و تصمیم به بردن آن بزرگوار بگیرد،و از این رو بلادرنگ به همراهان خود گفت:به خدا سوگند او را باخود مىبرم و هیچ گاه از او جدا نخواهم شد.
کاروان قریش حرکت کرد اما مقدارى راه که رفتند متوجه شدند که این سفر مانند سفرهاى قبلى نیست و احساس راحتى و آرامش بیشترى مىکنند آفتاب آن سوزشى را که در سفرهاى قبل داشت ندارد و از گرما بدان مقدارى که سابقا ناراحت مىشدند احساس ناراحتى نمىکنند.این اوضاع براى همه مردم کاروان تعجب آور بود تا جایى که یکى از آنها چند بار گفت:این سفر چه سفر مبارکى است.
ولى شاید کمتر کسى بود که بداند اینها همه از برکت همان کودک دوازده ساله است که در این سفر همراه کاروان آمده بود.
بالاتر از همه کم کم متوجه شدند که روزها لکه ابرى پیوسته بالاى سر کاروان در حرکت است و براى آنها در آفتاب گرم سایه مىافکند و این مطلب وقتى براى آنها بخوبى واضح شد که به صومعه و دیر بحیرا نزدیک شدند.
شامل 29 صفحه word